29.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چگونه صهیونیست ها ذائقه ایرانی هارو به مصرف تراریخته تغییر دادند⁉️
مرزبان شهید علی طاهری🌻
تاریخ ولادت: 1359
محل ولادت: روستای تجرود_توابع کاشمر_خراسان رضوی
تاریخ شهادت: 1389/8/20
محل شهادت: هنگ مرزی تایباد
مزار: گلزار شهدای تجرود_شهرستان کوهسرخ
یادشهداکمترازشهادت نیست
امنیت اتفاقی نیست
مدیون قطره قطره خون شهدائیم
قدر دان خون شهدا باشیم
ادامه دهنده راه شان باشیم
صلوات یادت نره رفیق شهدایی
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
🌾🪴🌾🪴🌾🪴🌾🪴🌾
🔰زندگینامه مرزبان شهید «علی طاهری»
💐🍃شهید طاهری در نخستین روز از مرداد سال ۱۳۵۹، در روستای «تجرود» از توابع شهرستان کاشمر در استان خراسان رضوی و در خانوادهای مؤمن و مذهبی چشم به جهان گشود.
🌺🍃دوران طفولیت را در فضای معنوی و انقلابی خانواده سپری کرد و همزمان با تحصیل در مکتب بسیج، درس خلوص و شجاعت را نیز آموخت.
🌸🌿شهید طاهری خادم مسجد بود، به نماز اول وقت توجه فراوانی داشت و به اذعان همه همرزمان و همسنگرانش، صداقت و سادگی را میتوان به طور بارز و کامل در وجود او متجلی دانست.
🌻🍃 علاقه و عشق فراوان به خدمت در نظام مقدس اسلامی و روحیه بسیجی او را جذب ناجا نمود. این مجاهد فی سبیل الله پس از طی دوره آموزشی در مرکز آموزش محمد رسول الله (ص) بیرجند، در شرایطی به عنوان مرزبان نیروی انتظامی در هنگ مرزی تایباد مشغول به خدمت شد که خود بهصورت داوطلبانه، «سختترین محل برای خدمت» را در فهرست قسمتهای ترجیحی در فرم استخدام علامتگذاری کرده و برای آن داوطلب شده بود.
🌱💥این شهید عالیقدر
سرانجام در بیستمین روز آبان سال ۱۳۸۹ و پس از حضور در مأموریتهای بسیار، در جریان بازرسی از امنیت مرزهای شرقی کشور(هنگ مرزی تایباد) و درحالی که با کمین ناجوانمردانه اشرار و عناصر تروریستی معاند مواجه شده بود، پس از مقابله قهرمانانه و رزمی نمایان با مزدوران نظام سلطه به فیض شهادت نائل گشت
🕊🥀 و پیکر پاک این شهید والامقام مرزبانی در گلزار شهدای تجرود شهرستان کوهسرخ به خاک سپرده شد.
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
♨️💠♨️💠♨️💠♨️💠♨️💠
📝✨فرازی از وصیتنامه شهید علی طاهری
🌷🍃 همه موجودات در این دنیا فانی هستند و آنجا که جاوادنه در آن می مانیم، سرای آخرت است پس هوشیار باشید تا ظواهر دنیا شما را فریب ندهد و همچون «وَالسابِقون» باشید که در خیرات از هم سبقت میگرفتند
🌷🍃تا مبادا از قافله مجاهدان پاکباخته و شهدای دفاع مقدس عقب بمانیم و نتوانیم در قیامت پاسخگوی آنان باشیم.
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایتگری حاج حسین یکتا از شهدا
بسیار زیبا👌
نشر دهید🌹🌹
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ در پستی انسان همین بس؛ که خودش را ببیند!
که خشم و دشمنی دیگران محصول این پستی خواهد بود....
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
🟣خاک های نرم کوشک🟣
خاطره ی تپه ی ۱۲۴
#قسمت_هفتاد_و_پنج
گفتم: «چطور؟»
گفت: «اصلا اهل این دنیا نیست این جا موقتی مونده مطمئنم که جاش جای دیگه ای هست.»
ظاهراً خیلی خوشش آمده بود از حرف های حاجی ادامه داد: «همین جور که صحبت می کردیم، حرف شد از حوریه تو گوشش گفتم خلاصه حاج آقا رفتی او دنیا یکی ام برای ما بگیر»
اونم خندید و گفت: «چشم»
بعدش حرفی زد که خیلی معنی داشت به ام گفت ما صد تا حوریه ی اون دنیا رو به همین زن خودمون نمی
دیم.»
گفتم:«حاجی همسرش رو خوب شناخته، قدر همچین زن فداکار و صبوری رو کسی مثل خود حاجی باید بدونه.»
سید کاظم حسینی
قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود گردان ها را می بردیم رزم شبانه و عملیات مشابه، عقبه ی والفجر مقدماتی، منطقه ای بود که تو «فتح المبین» آزاد شد.
یک روز عبدالحسین با مورتور آمددنبالم، گفت:« بیا بریم یک شناسایی بکنیم و برگردیم.»
منطقه ی فکه رمل شدیدی داشت نیرو باید حداقل سی چهل کیلومتر پیاده روی می کرد تا بعد بتواند توی رمل هفت هشت کیلومتر با تجهیزات برود این ها را انگار ندیده گرفتم گفتم:« خب ما که هر شب داریم کار می کنیم»
گفت: «نه، باید یک برنامه ریزی دقیق بکنیم که آمادگی بچه ها بیشتر بشه.»
لبخند زد ادامه داد: «ضمناً خاطرات فتح المبین هم دوباره برامون زنده میشه.»
نشستم ترک موتور،گازش را گرفت و راه افتاد.
ادامه دارد....
رمان_شهدایی
زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
شادی_روح_شهدا_صلوات
🟣خاک های نرم کوشک🟣
خاطره ی تپه ی ۱۲۴
#قسمت_هفتاد_و_شش
دور و بر پانزده کیلومتر راه رفتیم پای یک
تپه نگه داشت تپه صد و بیست و چهار
پیاده شدیم و رفتیم روی تپه نشستیم تو راه به ام گفته بود :«می خوام برات خاطره ی اون تپه رو تعریف کنم.»
فتح المبین اولین عملیاتی بود که فرمانده ی گردان شده بود تو همان عملیات هم از هم جدا شدیم؛ او از یک محور رفت و من از محور دیگر.
هوا هنوز بوی صبح را داشت، رو تپه جا خوش کردیم ،و او شروع کرد به گفتن خاطره، خاطره ی تپه صد و بیست و چهار
آن طور که فرمانده ی عملیات می گفت، مأموریت ما خیلی مهم بود. باید دشمن را رد می کردیم ،نزدیک چهار کیلومتر می رفتیم تو عمق نیروهاش تا برسیم به این تپه، آن وقت کار ما شروع می شد: حساسترین لشگر دشمن تو منطقه، فرماندهی اش این جا مستقر بود.
تازه وقتی پای تپه می رسیدیم باید منتظر دستور می ماندیم. گفته بودند:« به مجرد این که شروع عملیات اعلام شد شما هم می زنید به این منطقه»
شب عملیات زودتر از بقیه راه افتادیم مسیرمان از تو یک شیار بود به زحمت زیاد، خط دشمن را رد کردیم از آن جا به بعد کار سخت تر شد ولی تا برسیم پای همین تپه مشکل حادی پیش نیامد سنگینی کار از وقتی بود که نزدیک این جا مستقر شدیم به بچه ها اشاره کردم بخوابین
همه دراز کشیدن رو زمین ،اگر این جا بودی صدای نفس کسی را نمی شنیدی شش دنگ حواسم به اطراف بود. لحظه ها انگار سخت می گذشتند و کند،هر آن منتظر بلند شدن صدای بیسیم بودم و منتظر دستور حمله.
ادامه دارد....
رمان_شهدایی
زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
شادی_روح_شهدا_صلوات