eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
20.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺° ☀️صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم😊 ✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️ ❤️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️ ❤️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️ ❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨ ✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨ ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨ 📕التماس دعای فرج آقا جان 📕 اللهم عجل لولیک الفرج °✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺ 💕💕 @abbass_kardani💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر روزمان را متبرک کنیم با سلام دادن به آقا ابا عبدالله الحسين...... ✋ طبق هرروز بردن نام حسین بن علی میچسبد: السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 @abbass_kardani 🌹
•┄══🌤❝سـلـام❞🌤══┄• 🌤 شهید عباس کردانی ذکر روز سه شنبه: یا ارحم راحمین 100 مرتبه •┄═•🌤•═┄• @abbass_kardani✅ •┄═•🌤•═┄•
🔹اللَّهُمَّ حَبِّبْ إَلَيَّ فِیهِ الْإِحْسَانَ🍃 ✨خدای در این ماه نیکی را پسندیده من گردان،✨ 🔹وَکَرِّهْ إِلَيَّ فِیهِ الْفسُُوقَوَ الْعِصْیَانَ🍃 ✨ونادرستی ها ونافرمانی هاراموردکراهت من قرارده✨ 🔹وَحَرِّمْ عَلَيَّ فِیهِ السَّخَطَ وَالنِّیرَانَ🍃 ✨وخشم آتش برافروخته را بر من حرام کن✨ 🔹بِعَْنِکَٔ یَاغِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِنَ🍃 ✨به یاری ات،ای فریادرس داد خواهان✨ 🌹به نیابت از شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani
شهید سید مجتبی علمدار نشست روی خاکریز گفت : مجید، امروز وظیفه من و تو اینه که این خاکریز رو گسترش بدیم✨ و بیاریم توی شهرها! تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون، کوچه به کوچه، مسجد به مسجد، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه کار کنیم☝️. باید بریم دنبال جوونا. باید پیام این هایی که توی خون خودشون غلتیدن رو ببریم توی شهر.»♨️ گفتم :«خوب اگه این کار رو بکنیم،چی میشه؟!» گفت:«جامعه بیمه میشه.گناه در سطح جامعه کم میشه👌. مردم اگه با شهدا رفیق بشن، همه چی درست میشه. اون وقت جوونا میشن یار امام زمان(عج)»☺️🌹 ⚠️ 🦋🦋یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 🦋🦋 🦋💐🦋 @abbass_kardani 🦋💐🦋
شیرودی در کنار هلیکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سؤال می کردند. خبرنگارى از کشور یمن آمده بود، پرسید: شما تا چه هنکام حاضرید بجنگید؟ شهید خندید و گفت : ما براى خاک نمی جنگیم ، ما براى اسلام می جنگیم تا هر وقت اسلام در خطر باشد. این را که گفت به راه افتاد، خبرنگاران حیران ایستادند. شهید آستین هایش را بالا زد، چند نفر به زبان هاى مختلف پرسیدند: کجا؟ گفت: ! دارند اذان می‌گویند. 🌷 🦋🦋یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 🦋🦋 🦋💐🦋 @abbass_kardani 🦋💐🦋
142971_690.mp3
4.39M
🎼 تحدیر جزء یازدهم قرآن مجید... ثواب سی جزء را هدیه کنیم به روح بلند امام و شهدا وعلماو برادر عزیزم شهید عباس کردانی و سردار دلها سپهبد حاج قاسم سلیمانی عزیز و یارانش و تمامی اموات مومنین وبنده حقیر وشما بزرگواران 🦋🙏🦋🤲🦋😔🦋 🦋🍀 @abbass_kardani 🍀🦋
سه دقیقه در قیامت 36.mp3
37.57M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه سی_و_ششم صوتی 👆👆👆 کتابی 👌🌹 ( از جامعه مدرسان حوزه علمیه قم ) با بیان زیبا و رسای خود آن را بیان کرده @abbass_kardani🌹
سلام صوت: جلسه سی و ششم دقیقه درقیامت راباهم میشنویم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا فرصت داری این کلیپ را ببین و یه تصمیم جدی بگیر ، شاید فردا دیر بشه !!! حتما ببینید و نشر دهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@abbass_kardani🌹
سـلام دیروز نرسیدیم پارت بزاریم ان شالله امروز دوتا پارت داریم
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۵۳ * رو به ارام گفتم : + ارام !! نمیدونی ارمان کجاست؟؟ - چیه دلتنگش شدی به این زودی ؟؟ 😐 + واااا😕 چه ربطی داره ، خب نیستش گفتم ببینم تو میدونی یا نه . - بااااشههه ، گوشای منم مخملیه🙄 از دست این دختره 😑 حرصم گرفته بود از دستش با تشر گفتم : + اصلا ارررره😠 ،،،، دلم براش تنگ شده ،، شوهرمه ،،، شما حرفی داری ؟؟؟؟ 😡 ارام تعجب کرده بود از این لحنم ولی نمیخواست کم بیاره ازم ، اونم مثل خودم جواب داد : - حالا انگاو چه تحفه ایه شوهرش که همچی میکنه 😏 چه میدونم کجاست ، حالا خوبه شوهر توعه ، بهتر از من باید بدونی ، چرا از من میپرسی ؟؟؟😠 + اخه خنگ جونم اگه من میدونستم ک لازم نبود از تو احمق بپرسم 🤦‍♀ اونم با عصبانیت بیشتر گفت : - احمق خودتی بیشعور😡 کاری نکن اون روی خواهر شوهر بازیمو نشونت بدم ها رابطه منو ارام چون اختلاف سنیمون کم بود خیلی خوبو راحتیم ، برا همین اینطوری میگیم ، میدونیم شوخیه و هیچ کدوم ناراحت نمیشیم و بیشتر موقع ها کل کل میکنیم 😂😜 خندم گرفته بود از حالت و حرفاش ولی خودمو کنترل کردم و یه پس کله ای زدمش و گفتم : + اوهوعععع ، جرعت داری خواهر شوهر بازیتو نشون بده ، ببین اونوقت چیکارت میکنم 😏 - ااااا که تهدیدم میکنی حالا اررره ؟؟😬😠 همون موقع ارش با وسایل تو دست بدو بدو اومد طرفمونو گفت : - چه خبره😳 ؟؟ کی تهدید میکنه😱‌؟؟ کی زد ؟ کی خورد ؟ چن تا کشته داریم 😭؟؟ اصلا موضوع چیه😐؟؟ منو ارامـ دست از کل کل برداشتیم و با تعجب بهش خیره شدیم ، با اینهمه نگرانی الکی ارش نمیدونستیم چیکار کنیم ، با هم پقی زدیم زیر خنده🤣🤣 اونم انگار ناراحت شده ، وسایل به دست رفت تو اشپزخونه و غر غر کنان گفت : - زهرمار😒 منو باش واسه کیا دو کیلو مترو دوییدم تا یه وقت با این گیس و گیس کشیاتون بلایی سر هم نیارین . حالا دارین به من میخندین😐 خجالت بکشین از همون هیکلاتون 😏 نچ نچ نچ وااااای از دست این پسر😂😂 بنب خنده بود با ای حرفاش🤣 خنده هامون که تموم شد ارش گفت : - حالا چیشده بود که شما حالت تهاجمی گرفته بودین ؟؟ ارام با خنده گفت : - مانا خانم دنبال شوهر جونش میگشتن . انگاری گمش کرده 😂 ارش با تعجب گفت : - وااا😳 مگه شوهرش گمم میشه . - چمیدونم لابد میشه😂 - 😂 نه خیالت راحت زن داداش ، ارمان حمومه رفته یه دوش بگیره ، بعدم مگه اون دیلاق دنبال گشتن داره . حالا نکه خیلی گم هم میشه .😜 کهـ همون لحظه ارمان یه پس کله ای بهش زد ، اونم با چهره مظلوم دستشو گزاشت رو سرش و به طرف ارمان برگشت و گفت : واسه چی میزنی 🙁؟؟ ضعیف گیر آوردی !!😢 آرمان که سعی در کنترل خندش داشت با حالت جدی و اخمو گفت : -که دیلاق منم آره ؟؟🤨😠 آرش با دستپاچگی مصنوعی گفت : -نه ،،،، نه بابا،،،، شما به این رعنایی 😌 زیبایی😍 استادی 😎ماهی😋 خُلی😁 ببخشید گلی😅 کجا دیلاقی !!! 🧐 بلا به دور خان داداش 😜 من و الهه که از خنده رو زمین ولو شده بودم و نمیتونستم خودمونو جمع کنیم 😂🤣 خلاصه بعد از مسخره بازی ها و خنده هامون ، کم کم مامان بابا و ماهان و یاسمنم هم اومدن ، بعد از کمی گفت و گو ، سفر رو با همچین دیگه چیندیم و شام تو یه فضای گرم و صمیمی صرف شد ...😌😋 ... نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۵۴ * بعد از شام ظرفا رو با کمک ارام و یاسمن شسیم ، ساعتای ۱۰/۳۰ بود که مامان بابا بلند شدن و از مامان و بابای ارمان تشکر کردن و اماده شدن تا برن . منم بلند شدم و میخواستم برم اماده بشم که ارمان دستمو گرفت و گفت : - کجا خانم احدی !!!🤨 + خب میرم خونمون دیگه 🙃 - واقعا ؟؟ مگه قرار نبود شما امشب اینجا بمونی !! چون خیلی کار باهاتون دارم . + نه دیگ زحمت نمیدم 😅 شما هم خسته این ، منم میرم دیگ 😁 داشتم از دستش فرار میکردم که دوباره بازمو گرفت ، با چهره ای جدی و محکم اما معلوم بود که چشماش داره میخنده گفت : - شما امشب اینجا میمونی بگو چشم 😑 😂 راه دیگه ای نداشتم که ، زور بالا سرم بود ، با اجازه مامان بابا منم وایسادم اونجا . دفعه اولم نبود ولی میخواستم یکم سر به سرش بزارم . از بعدظهره مشغول بودیم و الن حسابی خسته بود😣 ، تو اتاق ارمان روی تخت ولو شدم و چشمامو بستم . چند ثانیه نگذشته بود که صدای بسته شدن در رو شنیدم و ارمانم اومد کنارم دراز کشید و با دستای گرمش دستمو گرفت . - خسته نباشی خانمم . چشامو باز کردم و با لبخند بهش گفتم : + 😊 سلامت باشی عزیزم . همینطور که داشتیم با هم صحبت میکردم یه چیزی یادم اومد . + راستییییی ارماننن !!!😁 - جانم 🧐 + چند روز پیش سمیرا بهم گفت بهت بگم یکم تو دانشگاه هوامونو بیشتر داشته باشی 😂 چون شوهرمی و میگه مردم پارتی دارن ما هم داریم مثلا .. ارمان که با لبخند بهم نگاه میکرد گفت : + خب عزیزم تو که میدونی بخاطر حساسیتهای دانشجوهای دیگه نمیشه کاری کنم . فردا میگن استاد برا خانم و رفیقاش بین ما تبعیض قائله . بعدم تو و دوستات که نیاز به پارتی بازی نداری. ماشالله درساتون خوبه😉 + اونکه اره نیاز به پارتی نداریم ما 😌 - اره ، علاوه بر اینا خودتم میدونی که من از این کارا اصلا خوشم نمیومده ، یادته که اوایل اون سال سر همین موضوع منو تو بحثمون شد و تو اینهمه ازم متنفر شدی و جوابمو نمیدادی !!😓 با یادواری اون سالها لبخند رو لبم اومد و گفتم : + اره یادمه ☺، چه روزایی بود ها 😄 ... ولی تو که سمیرا رو میشناسی که چقد لجبازه . ارمان که چشماش دیگ میخندید گفت : - مگه کسی از تو لجباز تر هم هست 😂 + بله که هست 😐 - کی ؟؟ 🤔 + جناب اقای احمدیان 😌😁 ارمان با این حرفم نزدیکم شد و بوسه ای طولانی روی گونم گذاشت 😘 و گفت : - اقای احمدیان فدای این خانم ناز و لجبازش بشه ❤ + خدانکنه عزیزم 💋 اون شبم من تو اغوش گرم و پر از ارامش و اطمینان همسر عزیزم تا صبح اروم خوابیدم . و چه قشنگه کنار کسی باشی که دلش برات میتپه و عاشقونه میخوادت 🥰😍❣ صبحم بعد از خوردن صبحانه کنار خانواده خوب و صمیمی ارمان ، با هم رفتیم به طرف دانشگاه . بعد از تموم شدن کلاسامون با بچه ها نشسته بودیم و ساندویچ میخوردیم🌯😋 که بهشون گفتم : + راستی ، دیشب با ارمان صحبت کردم سر اون موضوع ، دقیقا همون حرفایی که قبلا زده بودمو گفت ، من که میشناسم اینو بابا .😂🤦‍♀ سمیرا هم با قیافه دپرس گفت : - ☹️ یعنی دیگ پارتی بی پارتی 😒 + گفت که تو و دوستات درساتون خوبه دیگه نیاز به پارتی ندارین خب 😉 ولی مطمعن باشید بخاطر منم که شده هر جا لازم باشه کمکمون میکنه 😎 خیالتون تخت خواب 😜 - کوفت ت هم 😂 سقفو بگیر نریزه رو سرمون + اوووووی اسموووون 😵 نیافتی رو سرمون ها شیدا هم با خنده گفت : - اره اقا ارمانش هنو لازمش داره 😜🤣 + اونکه صدرصد 😌 هزار و پنح تا ارزو داریم هنوز 😁 ..... نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
─═हई╬💫 « قسمت من » 💫╬ईह═─ پارت : ۵۵ * یک ماهی گذشته بود ، یه روز که با ارمان اومده بودیم بیرون دور بزنیم با حالت ناراحت گفت : - راستی مانا 😔 + جانم !! -قراره واسه عید چن روزی برم شما ... + برای چی ؟؟ - خب یه اتفاقی افتاده باید برم 😓 با نگرانی سریع پرسیدم : + چه اتفاقی 😳 چیزی شده ؟؟؟ - راستش ،،،،، اره ،،،، من یه رفیق صمیمی از دوران دانشگاه داشتم که اهل شمال بود ، برادر حمید اقا شوهر ایه هستش . شناختی؟؟ + اره اره . خب حالا چیشده مگه !! اتفاقی براش افتاده ؟؟😱 - اره😞 حرصم گرفته بود از این تیکه تیکه جواب دادنش ، با عصبانیت گفتم : + اااااااههههه😤 درست حرف بزن ببینم چیشده 😡 یهو حالت چهرش باز شد و با خنده گفت : - خب حالا انقد حرص نخور شیرت خشک میشه😜😂 + زهرماااارررر😭😭 بی ادب . بگو دیگ چیشده اذیت نکن 😩😭 - باش قربونت بشم .... راستش میخواد داماد بشه🕺 منم برا عروسیش دعوت کرده😁😍 منم از این فیلم بازی کردنش بیشتر عصبانی شد و با حرص گفتم : + کوووووفت😤😤 واقعا که ، سه ساعته مسخره داری منو😒 برو اصلا خوش بگذره😏 ارمان با حالت جدی و کمی مظلوم اومد نزدیک و دستامو گرفت و گفت : - اااا مانا !!! ناراحت شدی ازم؟؟🙍‍♂ + نه اصلا 😒 چقدم بازیگر خوبی هستی اقا ارمان افرین .... ارمان با خنده گفت : - خواهش میکنم😁 قربون شما قابل نداشت😂 منم از این مسخره بازیاش خندم گرفته بود ولی خودمو کنترل کردم و گفتم : + کوفت ، خیلو خب نمکدون ، حالا چندم عید میخوایی بری ؟؟ - ششم عروسیشه ، من پنجم میرم تا نهم ، دهم هم برمیگردم . منم یکم دلم گرفت که تنها میخواد برم گفتم : + اها باشه ، خوش بگذره بهتون .🙂 بعد از کمی مکث و لبخند معنی داری گفت : - مگه میشه بد بگذره ، معلومه که خوش میگذره😈 هه😏 نگا چقدم ذوق داره برا خوش گذرونی ، انگار ن انگار منم ادمم . - برا اولین بار میخوام با خانمم برم مسافرت . چی از این بهتره برام ؟؟؟😉❤ شکه و با تعجب سرمو اوردم بالا و گفتم : +مگه منم دعوتم😳 ؟؟ یعنی منو هم میبری 😶 ؟؟ ارمانم با دیدن این قیافم بیشتر خندش گرفت و گفت : - 😂😂 اره که دعوتی دیوونه ی من ،،،، تو که تاج سرمی 💞 مگه میشه جایی برم و شما رو نبرم !!😉 محکم بغلش کردم و گفتم : +مرسیییی عزیززززمم😍😍 - فداتشم نفس من ❤ و یه بوسه رو گونش کاشتم 💋 چند روز قبل از عید قرار شد با آرمان بریم بازار تا واسه عید و مجلس عروسی لباس بخریم . بعد از کلی گشتن حسابی خسته شده بودیم که آخر من یه مانتوی آبی نفتی با شلوار و شال سفید و کفش سرمه ای انتخاب کردم . دوست داشتم آرمانم با من لباساشو ست کنه ، برای همین اونم یه کت و شلوار سرمه ای با پیراهن و کراوات سفید برداشت . خیلی بهش میومد فداش بشم 😍😌 برای مجلس هم یه پیراهنی که تا روی رون پام بود برداشتم که از روی سینه تا روی شکم سنگ دوزی شده بود ، آستین نداشت ، ولی در عوض یک کت کوچولو برای پوشوندن لختی دستام داشت تا راحت باشد جلوی مردا ، سفید رنگ بود و با کفش و شال سورمه ای قرار بود بپوشمشون . ارمانم همین لباس‌های که گرفته بود و میپوشید . .... نویسنده : ♡«ℳ£みЯムŋム»♡
👍😉🙈این پارت هدیه برای جبران
💢 💠شهيد مظلوم دكتر بهشتي: آنهايي كه ولايت فقيه را قبول ندارند در هر مقامي كه باشند سرنگون خواهند شد. 💠سردار شهيد مهدي زين الدين: در زمان غيبت امام زمان (عج) چشم و گوشتان به ولي فقيه باشد تا ببينيد از آن كانون فرماندهي چه دستوري صادر مي‌شود. 💠شهيد محمد حسين آينده: برادران و خواهرانم و تمامي دوستانم، از شما خواهش مي‌كنم پشت به رهبر نكنيد و حامي ولايت فقيه باشيد؛ شما مي‌توانيد در هر سنگري كه هستيد، از آن سنگر به خوبي دفاع كنيد. 💠شهيد مهدي حصيريان: هر نعمتي شكري دارد و شكر نعمت اسلام عزيز به فرموده اماممان ، وفادار ماندن به آن و وفاداري به رهبري و مقام شامخ ولايت فقيه و اولي الامر مي‌باشد. 💠شهيد حسين تقي‌پور: شما بايد حامي ولايت فقيه و امام باشيد و رهبر را همچون نگين انگشتري در ميان خود بگيريد. 💠شهيد حسين نامور: من با آگاهي كامل و علم به مكتب رهايي بخش تشيع قدم به اين راه گذاشته ام، زندگي جز آزمايش همين مرحله كه چه كنيم تا رسالت خليفه الله را بعهده بگيريم نيست".   💠شهیدغلامحسين ارباب رشيد: "با مردم برخورد اسلامي داشته باشيد، در راه اسلام و قرآن قدم برداريد و مواظب باشيد كه شيطان باعث دوري شما از خدا نگردد." 💠شهيد مرتضي بهراميان: از برادران و خواهران مي خواهم كه اين نهضت را حفظ كنيد و در راه صدور آن از هيچ كوششي دريغ نكنيد و مگذاريد بار ديگر دست جنايتكاران شرق و غرب در شما مسلط گردد و خونهاي هزاران شهيد از دست برود. در نمازهاي جماعت و جمعه با جديت شركت كنيد. با وحدت و اطاعت از مقام رهبري و پيروي از دستورات اسلام و پاسداري جدي از انقلاب اسلامي و دستاوردهاي آن توطئه هاي استكبار را خنثي و نقش بر آب كنيد.   💠شهيد محمود خادم سيدالشهدا: باور كنيد كه شهادت از عسل شيرين تر است اگر در بطن كلمه شهادت برويد متوجه خواهيد شد كه چقدر كشته شدن در راه خدا شيرين است. برادرم احمد روح من در انتظار فداكاري توست تو مانند يك مسلمان واقعي زندگيت را وقف خدمت به اسلام كن.
وقتی مالی را از دست میداد به هیج وجه بابت از دست دادن مال ناراحت نمیشد میگفت: این پول و اموال دست ما امانته و هموڹ کسی ڪه داده میتونه پس بگیره... چشم به مال دنیا نداشت و دلبسته به مال دنیا نبود. سوره واقعه را قبل از خواب همیشه می خواند. دعای عهد را هر روز بعد از نماز صبح می خواند، و به انجام آنها اصرار داشت و هیچگاه این کار را ترک نکرد.... 🌷 ولادت : ۱۳۴۵/۲/۱۴ تنکابن ، مازندران شهادت : ۱۳۹۴/۹/۱۶ حلب ، سوریه @abbass_kardani
حسين در كردستان فرمانده‌ي محور دزلي بود، هميشه كومله‌ها را زير نظر داشت، آنان از حسين ضربه‌هاي زيادي خورده و براي همين هم براي سرش جايزه گذاشته بودند. يك روز سر راه حسين كمين گذاشتند. او پياده بود، وقتي متوجه كمين كومله‌ها شد، سريع روي زمين دراز كشيد و سينه خيز و خيلي آهسته خودش را به پشت كمين كشيد و فردي را كه در كمينش بود به اسارت درمي‌آورد. و به او گفت : حالا من با تو چكار كنم؟ كومله در جواب گفت : نمي‌دانم، من اسير شما هستم. حسين گفت: اگر من اسير بودم،‌با من چه مي‌كردي؟ كومله گفت:«تو را تحويل دوستانم مي دادم و بيست هزار تومان جايزه مي‌گرفتم. حسين گفت:«اما من تو را آزاد مي‌كنم. سپس اسلحه او را گرفته و آزادش كرد. آن شخص، فرداي آن روز حدود سي نفر از كومله‌ها را پيش حسين آورد و تسليم كرد آنها همه از ياران حسين در جنگ تحميلي شدند. 🌷 @abbass_kardani 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❂○° °○❂ اگر جسد من ناپدید شد افسوس مخورید که جسد هر کجا باشد روز قیامت برانگیخته خواهد شد و اگر تاسفی هست باید بر مظلومیت و ناپدید بودن تربت زهرا(س) خورده شود. توصیه می‌کنم شما را و هر آنکس که این وصیت نامه به او می‌رسد ، اینکه از خدا بترسید و در اعمال خود اخلاص را حفظ کنید و یاد خدا را فراموش نکنید و آگاه باشید که خداوند ناظر بر اعمال شماست . 🌷 ولادت : ۱۳۴۲/۲/۱۵ تهران شهادت : ۱۳۶۲/۸/۲۸ پنجوین ، عملیات والفجر۴ @abbass_kardani 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕🌹☘🌹☘🌹⭕ ✅ فواید آب گرم موقع افطار از زبان امام صادق (ع) 👈کبد را شستشو 👈دهان را خوشبو 👈دندانها را محکم می کند 👈باعث تقویت چشم میگردد 👈معده را شستشو می دهد 👈صفرا رامیبرد 📚منبع: اصول کافی، جلد 4، صفحه 153 @abbass_kardani🌹