eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
26.2هزار ویدیو
128 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰صحبت های همسر گرامی شهید محمود رادمهر ☘درکی از شغل آقا محمود نداشتم خانواده دایی آقا محمود با ما همسایه بودند. یک روز زن دایی اش آمد خانه ما و در مورد پسر خواهر شوهرش صحبت کرد. اینکه خیلی پسر خوبی است و او مثل فرزند خود دوستش دارد. شغلش هم نظامی و پاسدار است. بعد که حرف هایش را زد گفت: حالا اگر قبول دارید قراری بگذاریم بیایند برای معصومه خانم خواستگاری. راستش را بخواهید دوست داشتم ازدواج کنم اما واقعا شناختی از شغل نظامی و سپاهی نداشتم. در واقع هیچ کسی در اقوام ما سپاهی نبود جز یک فامیل دورمان که هیچ وقت ندیده بودم مأموریت برود. برای همین وقتی شنیدم آقا محمود زیاد در ماموریت است درکی از نحوه کارش نداشتم. خلاصه ما قبول کردیم و قرار شد بیایند خواستگاری. روزی که آمدند منزل ما، با آقا محمود رفتیم داخل اتاق با هم صحبت کنیم. طبق همان رسمی که عروس و دامادها با هم پیش از ازدواج صحبت می کنند. شهید رادمهر با اعتماد به نفس کامل از شروطش گفت و اینکه مجبور است زیاد به مأموریت برود. حتی گفت: گاهی هم شرایط به گونه ای است که شما را هم باید با خودم ببرم. در کل زمان کمی در خانه هستم. ☘برای بله گفتن دو دل بودم هم زمان با آقا محمود چند خواستگار دیگر هم داشتم. یکی از آنها کارمند بانک بود. با اینکه یک زندگی عادی برایم اهمیت داشت نمی دانم چرا آن کارمند بانک را بدون اینکه حتی اجازه بدهم بیایند منزل ما رد کردم. اما در مورد آقا محمود نمی دانم قسمتم بود یا چه؟ اما دو دل شده بودم. او اولین خواستگاری بود که قبول کردم با هم صحبت کنیم. شخصیت آقا محمود به دلم نشسته بود. اصلا دیگر به این فکر نکردم که برود ماموریت ممکن است چه بلایی سرش بیاید. یا اینکه من با او بخواهم بروم خطر ندارد؟ اما این را می دانستم که آدم پاکی است. مدل صحبت کردنش ساده و بی ریا بود. من هم از او جز اخلاق و ایمان نخواستم. ☘قبل از جواب مثبت شناسنامه دادم نزدیک عید قربان بود و روز عرفه. مستحب است دعا را در مکان بدون سقف بخوانی. رفتم داخل حیاط نشستم و با گریه شروع کردم به خواندن دعا. گفتم خدایا اگر خیر است خودت همین را برای من درست کن اگر نه ، یک جوری پیش بیاید که بهانه ای بیاورم بگویم نه. درست شب عید غدیر مجدد آمدند خواستگاری چون مادرم هم سید بود. یک هفته ای گذشت. زن دایی آقا محمود آمد در خانه ما و پرسید جواب تان چه شد؟ گفتم راستش را بخواهید نمی دانم. به مادرم گفت: شناسنامه اش را آماده کن فردا بیایم ببرم فعلا وقت آزمایشگاه بگیریم ببینیم خون هایشان بهم می خورد یا نه. خواهرم همیشه با مزاح می گفت: معصومه بله نگفته شناسنامه اش را زودتر از خودش فرستاد. فردایش شناسنامه را دادیم و گفتم: سپردم به خدا. ☘شوخی شهید رادمهر در خواستگاری روز خواستگاری وقتی قرار شد مهریه ام را تعیین کنند. مادرم گفت: پیشنهاد ما 414 سکه است. چون در فامیل ما عرف این تعداد بود. مادر آقا محمود رو کرد به او و گفت جواب حاج خانم را بده. قبول داری؟ آقا محمود گفت: باشه و یک حج تمتع هم گذاشت روی مهریه. مادرم خیلی خوشحال شد از سفر حج و گفت اگر قسمتشان بشود در واقع همسرش را به حج برده. آقا محمود خندید و با شوخی گفت: شاید شما را هم با خودمان بردیم. همه خندیدند. در مراسم خواستگاری موضوعی نبود که بخواهیم در موردش بحث کنیم. 24 ساله بودم که 10 بهمن سال 84 با شهید رادمهر عقد کردم. بعد از هفت ماه هم در 31 خرداد 85 عروسی گرفتیم. ☘اهل شوخی و خنده بود اما با سیاست خودش محمود خیلی اهل شوخی و خنده بود. اما جلوی دیگران سیاست مخصوص به خودش را داشت. با اینکه خیلی با من مهربان و صمیمی بود اما مقابل دیگران اصلا شوخی های بی مورد نمی کرد و خیلی مواظب رفتارش بود. البته من هم خیلی کم حرف هستم. اگر بخواهم چهار کلمه صحبت کنم اغلب دو کلمه حذف می کنم اما چیزی اضافه نمی کنم. برای همین هم هست خیلی اهل گفت و گو و مصاحبه نیستم. ☘روزهای دلتنگی شهید رادمهر خیلی به مأموریت می رفت. اوایل با همه سختی دوری اش را تحمل می کردم. او هم وقتی نبود به من می گفت: تنها خانه نمان و حتما برو منزل مادرت. وقتی هم که به منزل مادرم می رفتم خیالش راحت می شد و مأموریتش را تا آخر می ماند. با این حال گاهی گریه می کردم و ابراز دلتنگی. اما وقتی می آمد شیوه همسرداری را خوب بلد بود..... یادشهداکمترازشهادت نیست 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🔷فرازی از وصیت نامه شهید والامقام محمود رادمهر [🌷🍃🌤] 🌷برادران عزیز ، به شما و سایر برادران و خواهرانم در بسیج وصیت می کنم که نکند واقعه سقیفه بنی ساعده دوباره تکرار شود ، نکند عاشورا دوباره تکرار شود و حسین زهرا (علیه السلام) سرش بالای نیزه رود. 🌷 برادران و خواهران بسیجی ، از تاریخ اسلام درس بگیرید و همواره در راه ولایت ثابت قدم باشید. 🌷برادران ، بدانید که همانگونه که اهل کوفه ، مسلم ابن عقیل ( نماینده امام زمان خود ) را تنها گذاشتند و اکنون مورد لعن ما قرار می‌گیرند ، اگر ما هم ولی فقیه را تنها بگذاریم ، بی درنگ مسلم های دیگری نیز به مسلم ابن عقیل خواهند پیوست و آنگاه ما نیز مورد لعن آیندگان قرار خواهیم گرفت. 🌷برادران و خواهران اگر می خواهید دنیا و آخرتتان تضمین شود و از مصائب آخر الزمان در امان باشید و دینتان حفظ بماند و عاقبت به خیر شوید ، بصیرتتان را افزایش دهید ، اطاعت از ولایت مطلقه فقیه را بر خود واجب بدانید و اگر می خواهید در این دوران پر آشوب گمراه نشوید ، گوشتان به سخنان ولایت مطلقه فقیه و چشمتان به اعمال این بزگوار و تمام وجودتان صرف عمل به خواسته ها و اوامر ایشان باشد. شهدارایادکنیدحتی بایک صلوات 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گفتگوی شهید محمود رادمهر با مادرشان پیش از اعزام به سوریه 🕊شهید_محمود_رادمهر🕊 🕊شادی روح شهدا صلوات🕊 📚معرفی کتاب از شهید مدافع حرم محمود رادمهر: ✔شهید عزیز ✔دیده بان 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مستند/ شهید مدافع حرم محمود رادمهر مدافعان حرم🕊🕊 یا زینب✨ 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب صوتی تقدیم شما عزیزان👇👇👇👇
6.mp3
15.33M
📗 کتاب صوتی "خاطرات همسر سردار شهید علی چیت سازیان" قسمت 6⃣ شهدارایادکنیدحتی بایک صلوات هدیه به امام زمان عج الله اللهمَّ عجل لولیک الفرج 🤲
ریشه و داستان ضرب المثل “از هول حلیم افتاد تو دیگ”😁🖇 جالبه بشنویم📚❤️‍🩹 در گذشته های دور مرد چاقی زندگی می کرد که عاشق خوردن بود و بیش تر اوقات خود را به خوردن و آشامیدن مشغول بود. روزی مرد به بازار رفت و زودتر از همیشه به خانه برگشت، همسرش از دیدن او در این وقت روز تعجب کرد و پرسید: چطور امروز زود به خانه آمده ای؟ مرد گفت: در بازار شنیدم که امروز همسایه ی ما حلیم می پزد به همین علت زودتر آمدم تا از حلیم او بخورم. مرد در خانه منتظر شد و همین که بوی حلیم به مشامش رسید به سرعت آماده شد و به خانه ی همسایه رفت، اما زمانی که به خانه ی همسایه رسید دید از بس که عجله کرده یادش رفته که ظرفی با خود بیاورد. مرد کمی فکر کرد و دید اگر بخواهد به خانه بر گردد و ظرف بیاورد شاید حلیم گیرش نیاید پس بالای دیگ حلیم رفت و با قاشق شروع به خوردن کرد. چند دقیقه ای گذشت و مرد دید که این طور هم فایده ندارد زیرا هول شده بود که حلیم تمام شود و او نتواند به اندازه ی کافی حلیم بخورد، پس دو دستش را داخل دیگ برد و شروع به خوردن حلیم کرد و آن قدر در دیگ خم شد که بالاخره درون دیگ افتاد. مردم با دیدن این صحنه شروع کردند بلند بلند خندیدن و با صدای بلند گفتند: بیچاره این مرد از هول حلیم افتاد توی دیگ … 🕊دیگ 🕊حلیم