🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
Part05_ققنوس فاتح.mp3
29.13M
📚کتاب صوتی
#ققنوس_فاتح
زندگینامه داستانی سردار شهید #محسن_وزوایی
#دفاع_مقدس
#سیره_شهدا
قسمت 5⃣
شهدارایادکنیدحتی بایک صلوات
هدیه به امام زمان عج الله
اللهمَّ عجل لولیک الفرج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صداقت و راستی که شاید
آرزوی فریاد آن را دارید در
ضربان حیاتتان می تپد و شما می شنوید،
نه با حس شنواییتان،
بلکه با تمام وجودتان.
🌸روز جهانی ناشنوایان را
خدمت ناشنوایان گرامی کشورمون
تبریک گفته و آرزوی موفقیتهای
هر چه بیشتر آنان را داریم 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹بالاخره یک کار اثرگذار برای حجاب تولید شد.
خدا بیشترش کنه از این کارها 😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
🌞 همزمانی تولد پیامبر "ص"در مکه،
با چند حادثهی بزرگ در ایران ،
چه پیامهایی میتواند به همراه داشته باشد؟
ـ چه ارتباطی میان این وقایع، وجود دارد؟
ارسالی از اعضای محترم
برا حاجت روایی و سلامتی و عاقبت بخیری این عزیز صلوات 🤲
شماهم میتونید برامون پست های شهدایی و مذهبی ارسال کنید تا در کانال بارگزاری شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات یادت نره
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
از آتشت گرم نشدیم ولی از دودت کور شدیم🔥👀
🍁🤎در قدیم که هنوز بخاری و این ها نبود
مردم برای گرم شدن یا از کرسی استفاده می کردند یا از هیزم
کرسی هم به گونه ای بود که تعداد کمی آدم به اندازه ابعاد آن می توانستند دور آن بخوابند
و آدم های کناری جا نمی شدند
این کرسی ها گاهی آتشان دود می کرد و مجبور بودند آن را به بیرون ببرند
این مزاحمت برای آدم های کنار کرسی نخوابیده هم وجود داشت
در مورد آتش هم تقریبا همین مساله را شاهد بودند
کسانی دور از آتش می خوابیدند و از گرمای آن بهره ای نداشتند
اما دود آتش به چشم آن ها می رفت.
🤎🍁این ضرب المثل در مورد کسانی به کار می رود که نه تنها به بقیه خیر نمی رسانند، بلکه موجب ضرر و زیان هم می شوند.
آتش
کور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🌨❄️❄️⛈❄️❄️🌧
🔘داستان کوتاه
👈 داستان سه همسر
🌴در زمان های گذشته، در بنی اسرائیل مرد عاقل و ثروتمندی زندگی می کرد.
او سه تا پسر داشت یکی از آنها از زن پاکدامن و پرهیزگاری به دنیا آمده بود و به خود مرد خیلی شباهت داشت و دوتای دیگر از زن ناصالحه.!
🌴هنگامی که مرد خود را در آستانه مرگ دید به فرزندانش گفت: این همه سرمایه و ثروت که من دارم فقط برای یکی از شماست.
پس از مرگ پدر، پسر بزرگتر ادعا کرد منظور پدر من بودم.
پسر دومی گفت: نه! منظور پدر من بودم.
پسر کوچک تر نیز همین ادعا را کرد.
برای حل اختلاف پیش قاضی رفتند و ماجرا را برای قاضی توضیح دادند.
قاضی گفت: در مورد قضیه شما من مطلبی ندارم تا بتوانم از عهده قضاوت برآیم و اختلافتان را حل کنم، شما پیش سه برادر که در قبیله بنی غنام هستند بروید، آنان درباره شما قضاوت کنند.
سه برادر با هم نزد یکی از برادران بنی غنام رفتند، او را پیرمرد ناتوان و سالخورده دیدند و ماجرای خودشان را به او گفتند.
وی در پاسخ گفت: نزد برادرم که سن و سالش از من بیشتر است بروید و از او بپرسید.
آنها پیش برادر دومی آمدند، مشاهده کردند او مرد میان سالی است و از لحاظ چهره جوانتر از اولی است، او هم آن ها را به برادر سومی که بزرگتر از آنان بود راهنمایی کرد.
هنگامی که پیش ایشان آمدند، دیدند که وی در سیما و صورت از آن دو برادر کوچکتر است، نخست از وضع حال آنان پرسیدند (که چگونه برادر کوچکتر، پیرتر و برادر بزرگتر جوانتر است؟) سپس داستان خودشان را مطرح کردند.
او در پاسخ گفت: این که برادر کوچکم را اول دیدید او زنی تند خو و بداخلاق دارد که پیوسته او را ناراحت می کند و شکنجه می دهد، ولی وی در برابر اذیت و آزارش شکیبایی می کند، از ترس این که مبادا گرفتار بلایی دیگری گردد که نتواند در برابر آن صبر داشته باشد از این رو او در سیما شکسته و پیرتر به نظر می رسد.
اما برادر دومی ام همسری دارد که گاهی او را ناراحت و گاهی خوشحال می کند، بدین جهت نسبت به اولی جوانتر مانده است.
اما من همسری دارم که همیشه در اطاعت و فرمانم می باشد، همیشه مرا شاد و خوشحال نگاه می دارد، از آن وقتی که با ایشان ازدواج کرده ام تاکنون ناراحتی از جانب او ندیده ام، جوانی من به خاطر او است.
اما داستان پدرتان! شما هم اکنون بروید و قبر او را بشکافید و استخوانهایش را خارج کنید و بسوزانید، سپس بیایید درباره شما قضاوت کنم و حق را از باطل جدا سازم.!!
فرزندان مرد ثروتمند برگشتند تاگفته های ایشان را انجام دهند.
هر سه برادر با بیل و کلنگ وارد قبرستان شدند، وقتی که دو برادر تصمیم گرفتند که قبر پدرشان را بشکافند، پسر کوچکتر گفت: قبر پدر را نشکافید من حاضرم سهم خود را به شما واگذار نمایم، پس از آن برادران نزد قاضی برگشتند و قضیه را به او گفتند.
وی پاسخ داد: این کار شما در اثبات مطلب کافی است، بروید مال را نزد من بیاورید.
امام محمد باقر علیه السلام می فرماید: هنگامی که مال را آوردند قاضی به پسر کوچک گفت: این ثروت مال تو است، زیرا اگر آنان نیز پسران او بودند، مانند تو از شکافتن قبر پدر شرم و حیا می کردند.
📚 بحار ج 14، ص 92
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
👈سخن طنز
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ بالا سرم ﻣﯿﮕﻪ :
ﯾﻪ ﭘﺴﺖ ﺳﺮﮐﺎﺭﯼ ﺑﺬﺍﺭ ملت ﭼﻬﺎﺭﺗﺎ ﻓﺤﺶ ﺑﻪ ﻋﻤﺖ ﺑﺪﻥ حال کنیم !!😐
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
💠خداوند نه تنها فحش و دشنام را ناروا و غیرجایز شمرده و نسبت به مؤمنان گناه و حرام دانسته است، بلکه از پیامبر(ص) خواسته تا از اهل دشنام و فحش، اجتناب کرده و دوری کند. بنابراین هرگونه معاشرت با چنین افرادی ممنوع است.
💢دشنامدهندگان چه کسانیاند؟
در قرآن دشنامدهندگان معرفی میشوند. با استفاده از این آیات میتوان دریافت که چه کسانی اهل دشنام و فحش هستند. مهمترین کسانی که اهل دشنام و فحش هستند عبارتند از:
1- بیخردان و سفیهان: و اذا خاطبهم الجاهلون (فرقان، آیه 63) باید یادآور شد که مراد از جاهل در آیه جهل در برابر عقل است نه علم؛ پس مراد بیخرد و سفیه است؛
2- نادانان و بیدانشها: فیسبوا الله عدوا بغیر علم. (انعام، آیه 108)؛
3- دشمنان پیامبر (قلم، آیات 4 و 13)؛
4- کافران (بقره، آیه 104و نساء آیه64)؛
5- مترفان و بدمستان از ثروت (مؤمنون، آیات 66 و 67)
6- مشرکان (انعام، آیه 108)؛
7- یهودیان (نساء، آیه64)
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
سفر_عاشقانه
به بهانه روز
جهانی_ناشنوایان
شهیدی که با گوش_جان می شنید و با زبان_دل حرف می زد
شهید_والامقام
عبدالمطلب_اکبری
می خواهیم به یکی از روستاهای دوردست سفر کنیم به جایی که مردمانش حق بزرگی برگردن انقلاب دارند.
وقتی از مسیر اصفهان به شیراز حرکت و از آباده عبور کنیم، به شهرستان کوچکی به نام «خرم بید» میرسیم.
در حوالی این شهرستان روستای کوچکی است که اکنون نامش شهید_آباد است.
خانوادههای ساکن این روستا زیاد نیستند اما وقتی به گلزار شهدای روستا سر بزنی تعجب خواهی کرد.
آن ها چهل و سه شهید تقدیم انقلاب و اسلام کرده اند ؛ شهدایی که هرکدام پرچمی برای سرافرازی و سربلندی نظام هستند.
از میان قبور شهدا وقتی عبورکنی به مزار سردار رشید اسلام، شهید_شعبانعلی_اکبری خواهی رسید.
در بالای مزار او قبر شهیدی است که اکنون زائرانی از مناطق دور و نزدیک دارد.
آنجا مزار شهید_عبدالمطلب_اکبری است.
#عبدامطلب به همه، من و شما نشان داده که هیچ چیز نمیتواند مانع رشد و کمال معنوی انسان شود.
او از نعمت گویایی و شنوایی محروم بود، نه می شنید، نه می توانست حرف بزند.
اما این پسر هوش و استعداد فوق العاده داشت. با بچههای هم سن و سال خود مدرسه رفت.
آنقدر نیز هوش بود که تا کلاس پنجم درس خواند بعد به سراغ بنایی رفت. یک استاد کار ماهر در بنایی شد. تقریباً همه خانههای روستا یادگار اوست. هرکس احتیاج به تعمیر خانه داشت عبدالمطلب را خبر میکرد.
در لوله کشی و کارهای خدماتی هم استاد بود. خلاصه یک آدم با استعداد و دوست داشتنی که از نعمت تکلم و شنوایی محروم بود.
ادامه_دارد👇
سفر_عاشقانه
به بهانه روز
جهانی_ناشنوایان
شهیدی که با گوش_جان می شنید و با زبان_دل حرف می زد
شهید_والامقام
عبدالمطلب_اکبری
👈انقلاب که پیروز شد به بسیج پیوست. دوستی داشت که ارتباط آنها مانند مرید و مراد بود. دوست او شهید_شعبانعلی_اکبری بود که مسئولیت عقیدتی سپاه خرم بید را برعهده داشت. آن ها شب و روز با هم بودند.
عبدالمطلب با کمک او راهی جبهه شد. قدرت بدنی او بالا بود. برای همین سختترین کارها را قبول میکرد. او آرپی جی زن شده بود. در کارش بسیار ماهر و استاد بود. خیلی دقیق هدفگیری میکرد.
دوستانش از عبدالمطلب چیزهای عجیبی میگفتند. یکی میگفت عجیب است؛ عبدالمطلب ناشنواست، اما وقتی خمپاره شلیک میشود او زودتر از همه خیز برمیدارد.
دیگری می گفت بارها با هم توی خط بودیم عبدالمطلب بسیار به نماز اول وقت مقید بود. ما شنوایی داشتیم ، ساعت داشتیم اما او هیچ کدام را نداشت ، اما هنگامی که موقع اذان می شد آرپی جی را کنار می گذاشت و آماده نماز می شد. هنوز این معما باقی مانده که او از کجا هنگام اذان را تشخیص می داد.
اما این رزمنده شجاع و غریب ، زمانی که دوست عزیزش را از دست داد بسیار بی تاب شده بود.
وقتی شهید_شعبانعلی_اکبری را به خاک می سپردند در کنار قبر نشسته بود و اشک می ریخت. شعبانعلی در والفجر ۸ به شهادت رسید.
عبدالمطلب در بالای مزارش نشست و روی زمین صورت یک قبر را ترسیم کرد،با زبان بی زبانی به همه گفت : اینجا قبر من است.
برخی از افراد او را مسخره کردند؛ برخی به او خندیدند و…
عبدالمطب در آخرین روزهای سال ۱۳۶۵ ازدواج کرد. آن موقع بیست و دو ساله بود. بلافاصله به منطقه برگشت. درعملیات کربلای ۸ در شلمچه غوغا کرد . هر جا همه خسته می شدند او یک تنه در مقابل تانک های دشمن با شلیک آرپی جی قد علم می کرد .
برادرش می کفت : نوزدهم فروردین ۱۳۶۶ عبدالمطلب به وصال محبوب خود رسید.
پیکر پاک این شهید ربه روستا آوردند.
شهدا را به ردیف دفن می کردند. حالا نوبت به جایی رسیده بود بالای مزار شهید_شعبانعلی_اکبری ، وقتی او را به خاک می سپردیم برخی با تعجب به هم نگاه می کردند ، مثل اینکه خاطره ای به یادشان آمده بود.
بله آنها خاطره آن روزی را به یاد آوردند که عبدالمطلب درست همین مکان را نشان داد و گفت : « من اینجا دفن خواهم شد »
ادامه_دارد 👇
شهید_والامقام
عبدالمطلب_اکبری
مدت ها گذشت ، ما هم مانند بسیاری از مردم از عظمت و بزرگی شهدا غافل بودیم ، به کلام حضرت امام که قبور مطهر شهدا تا ابد دارالشفا خوانده بود بی توجه بودیم .
برادر شهید ادامه داد :
مادر ما دچار سرطان بسیار حادی شده بود .
چند ماه به همه پزشکان شیراز و … مراجعه کردیم اما بی فایده بود.
سرطان بدخیم بود و مادر ما کهولت سن داشت . گفتند ایشان را اذیت نکنید ، ببرید خانه تا راحت تر …
ما هم مادر را به خانه آوردیم . همه ناراحت بودیم ، مادر توان راه رفتن نداشت .
صبح روز بعد دیدیم مادر از جا بلند شد! با شور و نشاط مشغول کارهای خانه شد ، همه با تعجب به سراغ مادر رفتیم یعنی چه شده بود؟
مادر می گفت دیشب #عبدالمطلب به دیدنم آمد ، یک تکه نان تبرکی به من داد و گفت : «بخور»
من هم خوردم.
از صبح که بیدار شدم هیچ اثری از بیماری در وجودم نیست . مادر را نزد پزشکان شیراز بردیم.
آزمایشات مختلف انجام شد.
یکی از پزشکان از خارج آمده بود و به معجزه اعتقادی نداشت . همه یک چیز می گفتند ، این ماجرا چیزی شبیه معجزه است . هیچ خبری ازتوده سرطانی نیست .
از آن ماجرا سالها گذشت ، دیگر هیچ مشکلی پیدا نکرد ، شبیه این ماجرا بارها برای اهالی و حتی چند نفر ازاهالی مرودشت و… اتفاق افتاد.
نامه ای با دست خط شهید
یک عمر هر چی گفتم به من خندیدند .
یک عمر هر چی خواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم و مسخره ام کردند .
یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند .
یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم .
خیلی تنها بودم .
اما مردم ، حالا که ما رفتیم بدونید ، هر روز با آقام حرف می زدم .
آقا به من گفتند : «تو شهید می شی . جای قبرم رو هم بهم نشون دادند . این را هم گفتم اما باور نکردید .
روحش_شاد
یادش_گرامی
راهش_پر_رهرو
شادی روح امام_راحل و شهدا و عبدالمطلبها که شنیدنیها را با گوش_جان شنیدند و گفتنیها را با زبان_دل گفتند ...
صلوات
اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
و_عجل_فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆