فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گفتوگوی رهبر انقلاب با خانوادۀ شهید سید رضی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آغاز تشییع پیکر شهید رضی در میدان امام حسین (ع)
25.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷دیدار به یادماندنی حاجقاسم با خانواده سیدرضی
🔹خواهر شهید موسوی در خصوص تنها دیداری که حاج قاسم میهمان خانه مادرش بود میگوید: وقتی سردار را دیدم شروع کردم گلایه و اینکه ما بیش از ۳۰ سال است که دلتنگ برادرمان سید رضی هستیم. ایشان جملهای گفت که بسیار متعجب شدم.
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســــــــلام دوستان عزیز شهدایی و باوفا 😍
عاقبت تون بخیر👋
آرزوی سلامتی و موفقیت و برکت و رزق و روزی حلال معنوی و مادی بینهایت، و عاقبت بخیری دارم برا شما و عزیزان تون
تقدیم به بهترین ها😍😍
شاد و سر بلند با شید 🌺🌺
8.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم شما عزیزان شهدایی
28.mp3
18.2M
#کتاب_صوتی
#لشگر_خوبان
#خاطرات
#مهدیقلی_رضایی
💐 قسمت #بیست_و_هشت💐
کپی و استفاده از صوت با ذکر صلوات ، بلامانع است .
شادی روح امام_راحل و شهدا
صلوات
یادشهداکمترازشهادت نیست
هدیه به امام زمان عج الله
اللهمَّ عجل لولیک الفرج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
☀️#رفیق_مثل_رسول
#قسمت_۸۲
آنقدر خسته بودم که نه سرمای زمین و نه رطوبت لباس هایم را حس نمیکردم.بعداز چند لحظه حس کردم یک نفر روی من پتو کشید،چشم هایم را باز کردم،دیدم ابوحسناست.فقط دستی تکان دادم و گفتم:(دمت گرم)و خوابیدم.نزدیک اذان صبح یکی از بچه ها صدا کرد و گفت:بچه ها بیدار شید،نماز صبحه.من بیدار شدم،پتو را دور خودم پیچیدم و نشستم.ابوحسنا سرنماز بود،به دو نفر نیروی دفاع وطنی که همراهم بودند،گفتم:(ببینید ما ایرانی ها هوای هم رو داریم.نصفه شب ابوحسنا اومد پتو کشید روی من.شما هم باید این طوری باشید،توی هر وضعیتی هوای هم را داشته باشید.ایوحسنا سلام نمازش را داد.صدایش کردم و گفتم:حاجی من خواب دیدم.ابوحسنا همان طور که ذکر میگفت،نگاهی به من کرد و گفت:خیره،چی خواب دیدی؟از جا بلند شدم و آستینم را تا زدم برای وضو،چند قدم به سمتش آمدم و کنار دست ابوحسنا نشستم،گفتم:خواب دیدم با هم داشتیم جایی میرفتیم،به یک دشت سرسبزی رسیدیم.همین طور که جلو میرفتیم، به یک دالان سرسبزی رسیدیم و تو پشت سر هم میگفتی از چپ یا راست بریم؟آخرش من راه خودم رو رفتم،تو هم راه خودت رو.میدونی حاجی تعبیرش چیه؟انگشتر و ساعتم را از دستم در آوردم داخل جیب شلوارم گذاشتم و گفتم؛تعبیرش این که یکی از ما دونفر تو این سفر شهید میشه.ابوحسنا خم شد،تسبیح را داخل جانمازش گذاشت و گفت:(این طوری هم نیست،تعبیر تو اشتباهه)،یکی از بچه ها پرسید:تعبیر درست چیه؟ابوحسنا گفت:(من زن و بچه دارم،ماموریت که تموم بشه برمیگردم ایران.،ولی محمدحسن قراره اینجا بمونه،آخر ماموریت راه ما از هم جدا میشه،من از جا بلند شدم و گفتم:ولی یکی از ما شهید میشه .ابوحسنا خندید و گفت:((بیا با من از این شوخی ها نکن.من میخوام دخترامو عروس کنم.)).یکی دو قدم رفتم و برگشتم به صورتش نگاه کردم و گفتم؛((حالا ببین ،یکیمون شهید میشه)).
زندگینامه شهید مدافع حرم🕊
#رسول_خلیلی
ادامه دارد...