🔰مختصری از زندگینامه شهید بزرگوار رامین عبقری
💐🍃شهید عبقری در یکم اسفند ۱۳۴۷، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش غلامعلی، مهندس ساخت و ساز بود و مادرش ثریا نام داشت.
رامین عبقری در یک خانواده متمول به دنیا آمده بود. خانهای در شمال شهر تهران و یک زندگی راحت و بیدغدغه که باعث میشود آدم فکرش را به کار بیندازد و خودش را در موقعیتهای عالی قرار بدهد! مثلاً میشود برای ادامه تحصیل یا زندگی به خارج از کشور رفت. کار و کاسبی راه انداخت و خود را اسیر هیچ ایدئولوژیای نکرد!
دانش آموز چهارم متوسطه بود.اما وقتی انقلاب و جنگ شد به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. رامین همه چیز را رها کرد و برای عقایدش به جبهه رفت؛ جایی که نه راحت بود و نه شیک و نه در رفاه. آنجا گلوله بود و خون و مجروحیت و...
🥀وی در تاریخ ۱۳۶۶/۱۰/۲۶ با سمت نیروی واحد اطلاعات و عملیات در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
روحش شاد و راهش پررهرو🌷🕊
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🌺🌿ویژگیهای فردی و اخلاقی شهید رامین عبقری
آنگونه که مادرش روایت میکند؛ او از ۱۰ سالگی نماز میخواند، به مسجد و پایگاه بسیج رفتوآمد داشت و علیرغم اینکه میتوانست لباسهای نو و زیبا بپوشد، اما دوست داشت مانند بقیه بچهها باشد؛ لذا پولهای توجیبی که از پدر و مادر میگرفت را به فقرا و مستمندان میداد. آخرین بار نیز موتورش را فروخت و پول آن را به کسی داد که نیازمند بود.
🔻علاوه بر اینکه درسخوان بود، بسیار مؤدب و خوشاخلاق بود و دوست نداشت حتی مادرش از کارهای خیری که انجام میداد، با خبر شود.
از همان دوران نوجوانی نیز به خواندن نماز شب عادت داشت و این را در جبهه هم ادامه داد.
شهدارایادکنیدحتی بایک صلوات
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🌹🌿✨
📝رامین در یک خانواده ثروتمند و با مکنت در شمال تهران (خیابان وزرا) به دنیا آمده بود و میتوانست مثل خیلی از دوستان و همکلاسیها به دنبال یک زندگی آرام و راحت باشد. به دانشگاه برود و مدارج عالی را طی کند و در ایران یا خارج از ایران بهترین زندگی را تجربه کند.
🔸هیچکس او را مجبور نکرده بود تا در سن ۱۶ سالگی، رختخواب نرم و زندگی مرفه خود را ترک کند و در بیابانهای جنوب و قلههای سرد غرب، سلاح بر دوش بگیرد، اما روح بزرگ و روان پاک رامین دوست نداشت به انواع و اقسام ظواهر و مظاهر دنیوی آلوده شود.
🔹او همه وابستگیهای مادی را از خود دور کرد، خود را علیاکبر خواند و در طی سه سال حضور در جبهه از امدادگری تا تخریبچی و غواصی، طرح و عملیات و درنهایت اطلاعات و عملیات را تجربه کرد.
💥او در سال آخر حیات خویش در اطلاعات عملیات لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) خدمت میکرد و سپس به واحد طرح و عملیات لشکر رفت و در جریان عملیات بیتالمقدس ۲ و طراحی و نصب پل معلق (پل شهید کلهر) نقش مهمی را ایفا کرد و در همان عملیات در حالی به شهادت رسید که همه را به اطاعت از ولایت فراخوانده و به همگان گوشزد کرد که خون شهیدان بر گردن شماست.
یادشهداکمترازشهادت نیست
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ شهدایی| یاد یاران
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🕊
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
10-Da .MP376717.mp3
3.13M
#کتاب_صوتی
#دا
#خاطرات
#سیده_زهرا_حسینی
💐 قسمت #دهم💐
کپی و استفاده از صوت با ذکر صلوات ، بلامانع است .
یادشهداکمترازشهادت نیست
هدیه به امام زمان عج الله
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای هر روز ماه مبارک رجب 🌙
برای بقیه هم بفرستیم
تا در ثواب نشر این
دعای زیبا سهیم باشیم🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه کانال و تبلیغ کنید😍
ممنونم از حمایت تک تک شما عزیزان
الهی شفاعت و دعای شهدا بدرقه زندگیتون باشه
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه اسپند دود کنم برا سلامتی اعضای کانال و عزیزانشون 😍😍
خدا حفظتون کنه از همه ی بلاها
عاقبت تون ختم بخیرو شهادت بشه
ممنون از لطف و حمایت تک تک شما عزیزان شهدایی ومهدوی با وفا 😍
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت27
یک بار که رفته بودم تهرون خونه یکی از فامیلا،حال پرنده ای رو داشتم که اسیر قفس بود. مبادا بعد از من یه روز از اینجا بری تهرون برای زندگی کردن!))
_بعد تو؟ این چه حرفیه!
_آره دیگه ممکنه پیش بیاد!
شیطنتم گل کرد:((آقا مصطفی تاهستی میتونی برای جا و مکان اقامت من تصمیم بگیری،اما بعد شما دیگه خودم مختارم کجا اقامت کنم!))
با محبت نگاهم کردی:((حق با توه!))
زندگیمان جلو میرفت و روز به روز بیشتر از هم شناخت پیدا میکردیم. گاه که توصیه میکردم برای صرفه جویی با مترو این طرف و آن طرف بروی میگفتی:((عزیز،من دوست ندارم سوار اتوبوس و مترو بشم،از شلوغی و پرس شدن بدم میاد!))
برای همین تا چشم مرا دور میدیدی،ماشین را برمیداشتی و می رفتی.
_آقا مصطفی هرروز میری توی طرح.ماشین رو میخوابونن!
اون وقت خر بیارو باقالی بار کن!
_یه جوری میرم که جریمه نشم!
_پرواز که نمیتونی بکنی!
_دعای غیب شدن بلدم!
اما پرینت جریمه ها که می آمد،میفهمیدم چه دسته گلی به آب دادی!
با توجه به گشت های شبانه ای که داشتی،صبح ها بیشتر وقت ها دیر از خواب بلند میشدی و چشم هایت سرخ بود،به حدی که پلک هایت از هم باز نمیشد.
یک روز خواب مانده بودم،چشم که باز کردم از جا پریدم و گفتم :((وای خدایا کلاسم دیر شد!))
خواب آلود گفتی:((صبر کن خودم میرسونمت!))
خواب و بیدار لباس پوشیدی،سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.سر فاز یک شهرک زدی کنار:((چیزی شده آقا مصطفی؟))
_بذار بخوابم عزیز،نور افتاب خیلی اذیتم میکنه!
عینک دودی دسته نگین دارم را دادم بهت:((بیا بزن به چشمت و من رو برسون.))
گرفتی و زدی،اما پشت سرت را گذاشتی روی پشتی صندلی ات:((بذار یه چرتی بزنم تا بعد.))
وقتی مرا رساندی که ساعت امتحان گذشته بود ،اما عینکم را پس ندادی و تا مدت ها میزدی.
_آقا مصطفی این عینک زنانه اس!
_میدونم ،حالا یکی از این عینک آبادانیا میخرم،هرچی نباشه بچه جنوبم!
بعضی روزها هم از رختخواب بیرون نمی آمدی.
_آقا مصطفی ساعت خودش رو کشت!مگه کلاس نداری؟
دارم اما پول ندارم!
غلتی میزدی و خروپف میکردی.
اهل پس انداز نبودی.اگر دویست هزار تومان هم داشتی،تا میرفتی مسجد و برمیگشتی هزار تومان هم بیشتر ته جیبت نمی ماند.
من هم دست به اختلاس میزدم. لباس هایت را که در می آوردی،پول هایش را برمیداشتم و دوسه تومانی ته جیبت میگذاشتم.بعضی موقع ها متوجه میشدی:((سمیه جان،من مرد خونه هستم ها! نباید پول تو جیبم باشه؟))
_همین دوسه تومان بسه وگرنه همه رو می بخشی!
بیشتر در آمدم از راه شستن لباس های تو بود،وقتی میخواستم آن هارا در لباسشویی بریزم .آخرین اختلاس من همین تازگی ها بود،بعد از شهادتت.یکی از لباس هایت را از روی رگال برداشتم که از داخل یکی از جیب هایت سی هزار تومان نصیبم شد.
گاهی میگفتی:((عزیز،داری پنجاه شصت تومان به من بدهی؟))
چشم هایم گرد میشد:((پولم کجا بود؟کارتت رو خالی کردی!))
_اذیت نکن اگه داری بده،قول میدم اگه تو سمیه منی،کمتر از سیصد هزار تومان نداشته باشی!
_نه به خدا ۲۵۰هزار تومان بیشتر ندارم!
می خندیدی:((دیدی گفتم داری!حالا بلند شو و برای حاجیت بیار!))
_چشم !اگه جیبای شلوارت نبودن کجا اینهمه پول داشتم!
بعضی وقت ها هم پول هارا میگذاشتم زیر فرش.
_سمیه پول داری؟
_اون گوشه فرش رو بزن بالا.
بعد ها که جایش را یاد گرفتی دیگر نمیپرسیدی و خودت میرفتی سراغش،اما من هم جایش را عوض میکردم.
آه آقا مصطفی،عزیزدل،این پول،پول خودت بود،فقط میخواستم زن بودنم را نشان بدهم.
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...