eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
22.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠وصیت نامه سردار شهید عبدالحسین برونسی💠 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین درود همه شهدا و درود همه خانواده شهدا و درو همه انسانهای محرور در سرتاسر عالم به رهبر انقلاب این امام عزیزمان این فرزند فاطمه سلام‌الله علیها و این امام نائب بر حق امام زمان عجل‌الله تعالی فرجه الشریف و این یادگار رسول گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم و این یادگار همه انبیا واین عزیزی که همه ما را از بدبختی و بیچارگی نجات داد و به راه راست هدایت کرد و درود همه انسان‌ها و درود همه ملائکه‌های مقرب خدا بر این چنین رهبری و این چنین معلمی و نائب برحق امام زمان یعنی حضرت امام خمینی. 🌷وصیتی است که به خانواده عزیزم و به رهروان راه حق و حقیقت و آنچه که می‌گویم از صمیم قلب و با چشم باز این راه را پیموده‌ام و ثابت قدم مانده‌ام و امیدوارم که این قدم‌هایی که در راه خدا برداشته‌ام خدا آنها را قبول درگاه خودش قرار بدهد و ما را از آتش جهنم نجات بدهد. 🌷فرزندانم خوب به قرآن گوش کنید و خودتان را به قرآن متصل کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگیتان قرار بدهید. باید از قرآن استمداد کنید و باید از قرآن مدد بگیرید و متوسل به امام زمان باشید ولی فرزندان من، باید به اینهایی که می‌گویم شما خوب عمل کنید این تکلیفی است برعهده شما. 🌷نگویید آنان را که کشته می‌شوند در راه خدا مردگانند بلکه زنده‌اند ایشان، ولی شما در نمی‌یابید… و هر آینه فرزندانم خدا شما را به این آیات قرآن آزمایش می‌کند حواستان جمع باشد، خیلی خوب جمع باشد و همیشه آیات قرآن را زمزمه بکنید تا شیطان به شما رسوخ پنهانی نکند. (همسرم) از وقتی من با این فرزند فاطمه سلام‌الله علیها نائب بر حق امام زمان آشنا شدم و بخصوص از وقتی که با شاگرد ایشان آقای [آیت‌الله] خامنه‌ای عزیز آشنا شدم هدف من عوض شد. 🌷… اینها هستند که استقامت کردند در راه خدا، ‌و ثابت کردند که د ین خدا را باید یاری کرد و به آنها، ملائکه‌های آسمان و ملائکه‌های مقرب خدا و فرشتگان خدا نازل شده. آنها را بشارت داند، به کجا بشارت دادند؟ به همانجایی که انبیا خدا یعنی به بهشت بشارت دادند. این بشارتی است که از طرف خدا مأموریت پیدا می‌کند به وسیله فرشتگان که به این شهیدان راه خدا موقعی که از مرکبشان می‌فتند و در راه خدا شهید می‌شوند، می گویند دیگر از گذشته خود هیچ حزن و اندوهی نداشته باشید. شما را به همان بهشت انبیاء وعده می‌دهیم. پس فرزندانم، تلاش بکنید این فرزندان اسلام ای همه انسان‌ها تلاش کنید تا مشمول صلوات و رحمت خدا قرار بگیرید. اگر شما مشمول رحمت و صلوات خدا قرار بگیرید. به هیچ بن‌بست و گمراهی برنخواهید خورد. 🌷حق را دریابید و پیش بروید این قرآن است. این پیام خدا است. و این رسالت خداست و این رسالت همه انبیا خداست باید هجرت کنیم. رسول هدا می‌فرماید: این زندگی دنیا به منزله این است که انسان انگشت خودش را به آب دریا بیندازد و بالا بکشد چقدر از آب دریا برداشته‌اید؟ شما آیا به این رسیده‌ای که چقدر از آب دریا برداشته‌ای؟ باید شما خوب توجه کنید دنیا به منزله آخرت این جور است. … انسان باید بفهمد که عالم آخرت چقدر بزرگ است و نعمت‌هایی که در آنجا برای رهروان راه انبیا هست و به حرف و به زبان و به گفته،‌ هیچ‌کسی نمی‌تواند توصیف آن‌ها را بکند. این چند روزه دنیا، قابل آن نیست که شما به گمراهی بروید و به این طرف و آن طرف بزنید. 🌷فرزندانم شما را به نماز و شما را به اقامه نماز سفارش می‌کنم همان سفارشی که لقمان به فرزندش کرد که نماز را به پا دارید امر به معروف و نهی از منکر کنید. فرزندان عزیزم، از قرآن مدد بجویید و از قرآن سرمشق بگیرید تا به گمراهی کشیده نشوید، این هدف قرآن است و این هدف همه انبیاء خداست. من که این آیات را برای شما می‌خوانم از صمیم قلب می‌خوانم. 🌷چند شب دیگر به طرف دشمن روانه می‌شوم و اگر برنگشتم امیدوارم که شما به قرآن بپیوندید و به این وصیت‌هایی که من کردم عمل کنید و من هنوز هم صحبت دارم. باید به شما تذکر بدهم. ای فرزندانم، باز شما را به قرآن توصیه می‌کنم، هیچ راهی بهتر از راه قرآن نیست. یادشهداکمترازشهادت نیست 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚معرفی کتاب از شهید عبدالحسین برونسی: 《خاک های نرم کوشک》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سخنان رهبری درباره شهید بزرگوار عبدالحسین برونسی شهدارایادکنیدحتی بایک صلوات 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اوستا عبدالحسین بنا... 🌹🕊 📎ما مدعیان صف اول بودیم از آخر صف شهدا را چیدند یادشهداکمترازشهادت نیست 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت کتاب صوتی تقدیم شما عزیزان 👇👇👇
25-Da.mp376702.mp3
7.3M
💐 قسمت💐 کپی و استفاده از صوت با ذکر صلوات ، بلامانع است . یادشهداکمترازشهادت نیست هدیه به امام زمان عج الله اللهمَّ عجل لولیک الفرج
لحظه ای با خواندن رمان شهدایی 👇👇👇
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹 تا جلوی آسانسور ،بدرقشان کردم. برگشتم دیدم باز روی تخت دور خودت می چرخی. - چی شده مصطفی؟ -هیچی نگو سمیه. دارم می سوزم! - میخوای پرستار رو صدا کنم؟ - فقط حرف نزن! مشت می کوبیدی به لبه تخت:((می گم حرف نزن می فهمی؟نزن!)) بدجوری عصبی شده بودی. پتویی انداختم رویت،کمی پاهایت را ماساژ دادم و ساکت نشستم. انگار نیاز داشتی بخزی در غار تنهایی ات. - دارم می سوزم حاجی،چرا تنهام گذاشتی؟اونم اینجوری. چرا شرمنده ام کردی؟ چرا خجالتم دادی؟ لامروت،ندیدی زنت چطور نگام می کرد. ندیدی نگاه های پسرت رو. حاجی این رسم رفاقته؟ تنهام گذاشتی که منو رو سیاه کنی؟ دو ساعت تمام زمزمه می کردی و اشک می ریختی. بعد که آرام گرفتی، گفتم:((من می رم پایین ببینم دکتر چی می گه!)) آرام گفتی :((اگه گفتن باید زایمان کنی به من خبر بده!)) رفتم پایین پیش دکتر:((وضعیتت اصلاً مناسب نیست، برو ام آر آی بگیر وگرنه مسئولیتش پای خودت!)) آمدم بالا،هنوز زیر پتو ناله می کردی.چقدر دلشوره داشتم. صبح بود که مامان و بابام آمدند جلوی بیمارستان. هنوز ساعت ملاقات نشده بود که زنگ زدند. گفتم:((من باید برم ام آر آی. میای با هم بریم!)) به تو که هنوز زیر پتو بودی گفتم:((آقا مصطفی شنیدی؟دارم می رم ولی پولش را چه کنم؟هیچی نباشه،صد هزار تومن می شه!)) بلند شدی نشستی:((نگران نباش،من یه مقدار پول دارم!)) - حقوقمون رو که هنوز ندادن! - این بار که رفتم سیصد دلار تشویقی گرفتم. گوشی رو بده به من! زنگ زدی به پدرت و قرار شد که پول را تبدیل کند . رفتم پایین. با مادرم به جاهای مختلفی برای ام آر آی مراجعه کردیم،اما دست خالی برگشتیم. - توی این وضعیت که بچه وقت تولدشه خطرناکه! پدرت با درمانگاهی هماهنگ کرد. - فردا می بریمت اونجا. روز بعد ام آر آی گرفتم،از اونجا آمدیم پیش تو. اتاق پر بود از مهمان،نگاهم کردی:((چیزی شده؟)) - ام آر آی گرفتم! - پس برو بلوک زایمان نشون بده ،رنگ به صورت نداری! مامانم رسید .با او رفتیم . همان لحظه گفتند آماده شو برای اتاق عمل. پدرت آمد و کار های پرونده را انجام داد. در حالی که برای رفتن به اتاق عمل آماده می شدم پرستاری آمد :((ملاقات کننده داری،بیا بیرون ولی اون طرف پرده نیا!)) آمدم دم در،آنجا سُرُم در دست روی ویلچر ،جلوی بلوک زایمان زده بودند نشسته بودی. - آقامصطفی بااین حالت چطور آمده بودی؟ لب هایت می جنبیدن،چند بار به سمتم فوت کردی:"آیت الکرسی برات خواندم، نگران نباشی ها!"مراقب خودت باش!" سرت رااز لای پرده پیش آوردی وپیشانی ام را بوسیدی. پرستار گفت:"عجله کن! باید بری اتاق عمل!" نگاهت که کردم،چشم هایت پراز اشک بود. داخل ریکاوری بودم که به هوش آمدم. مامانم در گوشم گفت:" بچه ات پسره وخوشگل." وقتی آوردنم بخش، نگاه چرخاندم دلم. می خواست می دیدمت. مامان متوجه شد:" الان مویش را آتش می‌زنند ومیاد:" آمدی با همان ویلچر. - بچه کو آقا مصطفی؟ - الان میارن. کمی بعد پرستاری آمد :" بیاین بچه رو تحویل بگیرین.نیم ساعت تو دستگاه گذاشتیم وحالش خوبه." مادرت رسید . بامادرم رفتند سراغ بچه وتو آمدی بالای سرم باشوق پرسیدی:" چه شکلیه" - مگه ندیدیش؟ - می خوام خودت برام بگی! 🌷 🔸ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹 - اصلا شبیه من وتو نیست! - چراچنین فکری می کنی؟ - آخه خیلی سفیده! نه به من رفته نه به تو! مامانم بچه به بغل امد،نگاهت که به او افتاد خندیدی،بچه راگرفتی بغلت. - این چه حرفیه که به پسرمون می زنی؟ در گوشش اذان گفتی،درحالی که اذان فاطمه راپدرت گفته بود..در همان حال گوشی ات را روشن کردی وگفتی:" از من وپسرم فیلم بگیر." آن شب تاصبح بارهاوبارها رفتی وامدی، به حدی که پرستارها از دستت عاصی شده بودند. وقتی می خواستند داروها را تزریق کنند ومی دیدند نیستی،کلافه می شدند. یک بار هم پرستار آمد وضعیت مرا چک کند، دید روی تخت کنارم دراز کشیدی.لباس من آبی کم رنگ بود ولباس توآبی پررنگ. به شوخی گفت:" حالا کدومتون زایمان کردین؟" پرستاردیگری آمد وگفت:" آقاتخت برای یه نفره بیاپایین! - مادونفر وزنمون به اندازه یه نفره! وقتی خبر رسید مرخصم کردند،باردیگرآمدی برای بدرقه. بچه را مادرت گرفته بود و وسایل را مادرم برداشته بود. تا جلوی در بیمارستان دنبال ما آمدی. حالا لنگان لنگان قدم بر می داشتی. مراسوار ماشین بابا کردی وبا خیال راحت برگشتی به اتاق. روز سوم باید پسرمان راکه حالاصدایش می کردیم محمدعلی، میبردیم غربالگری. بعدهم می رفتیم بخش نوزادان وتست زردی می گرفتیم، پزشک متخصص هم باید محمدعلی را ویزیت می کرد. خبردار شدی وباهمان لباس بیمارستان درحالی که انژوکت به دستت بود،آمدی درمانگاه. لنگ لنگان با هم رفتیم داخل مطب وبه دکترگفتی:" پدر این بچه م!" - دکتر باتعجب نگاهت کرد:" پس چرا این لباس تنته؟" - کمی ناخوش احوالم، توبیمارستان بستری ام. دکتر از محمدعلی تست زردی گرفت وآمدیم بالاداخل اتاقت. همان ساعت ناهار آوردند:" بخور عزیز!" - متشکر ،میل ندارم! - باید بخوری، چون میخوای بچه شیر بدی! قاشق قاشق غذا رو گذاشتی دهنم . غذا خورشت کرفس بود.تاآن زمان غذایی به این خوشمزگی نخورده بودم،حتی بعداز آن. گوشی دردستم لرزید:" امروز مرخصی سمیه، به سبحان بگو بیاد دنبالم!" خیلی خوشحال شدم،چون می توانستم تو رادر کنارم داشته باشم.گرچه خانه مامانم بودم. - می فرستم بیاد! - اگه گفتی کی اینجاست؟ - نمی دونم ؟ - پدر ومادر شهید قاسمی، باید برن سوریه! - برای ناهار با خودت بیارشون! وقتی قبول کردی،مامان بلند شد غذا درست کردکه تلفن زدی:" پرو از اینا جلوتره،باید برسونمشون فرودگاه بعد بیام!" وقتی از فرودگاه آمدی، عصرشده بود. دوستانت وفامیل به دیدنت آمدندواین برنامه تا یک هفته ادامه داشت. مثل همه بچه های کوچکی که بدنیا می آیند. محمدعلی هم زردی گرفته بود.نگرانش بودم، دل داریم دادی.بعداز یک هفته پدرومادر شهید قاسمی از سوریه برگشتند.رفتی آن ها رااز فرودگاه برگرداندی.یک شب پیش ما ماندند.فردایش آن ها رارسوندی فرودگاه که بروند مشهد.دیگر مثل زمانی که فاطمه بدنیا امده بود،نمی گفتم این کار رابکن ان کاررانکن. سعی می کردم بیشترکارها را خودم بکنم. بعدازاینکه کمی سرت خلوت شدگفتی:" بریم برای محمدعلی شناسنامه بگیریم!" من ومحمدعلی آمدیم داخل ماشین،فرصت خوبی بود کنارت باشم.ساعتی بعدشناسنامه راگرفتی وامدی. - بفرما اینم شناسنامه شازده،فقط یه مهر کم داره! - مهرچی؟ - شهادت! - از حالا؟ - آرا دیگه، یادت باشه قراره بره! نگاهی به شناسنامه کردم ونگاهی به محمدعلی:" قبول!" جلوی قنادی ایستادی:" بذاریه کیلو شیرینی بگیرم ببریم خونه.شیرینی شناسنامه محمدعلی!" همان شب بعداز شام آمدیم خانه خودمان. دیگر بایدبیدار خوابی هارابین خودمان تقسیم می کردیم. 🌷 🔸ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا