🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت67
_چه با اطمینان!
_حضرت زینب (س) مادر شیعه ها و پشتیبانشونه، راضی نمیشه برای بچه هاش اتفاقی بیفته. اون خودش از عزیزاش دور شده، راضی نمی شه من از عزیزم دور بشم!
خندیدی:«فیلم داره خیلی هندی می شه، راه بیفت بریم!»
برگشتیم هتل. ساک تو را آوردم. شب اولی که آمدم هتل، بلوزی زرد تند و شلواری مشکی تنت کرده بودی که خیلی بهت می آمد. گفتم:«اینا رو هم بذارم توی ساک؟»
_نه با خودت ببر، گرفته بودم فقط برای تو بپوشم!
مادرت برایت پسته داده بود. آن ها را دو بسته کردم و در جیب های ساک گذاشتم.
خندیدی.
_چرا می خندی؟
_آخرش تو ساکم رو بستی!
_یعنی چی؟ اگه این طور بگی نمی بندم!
_حالا که شروع کردی تمامش کن!
ساک را بستم و دادم دستت. خواستی بیرون بروی، نگاه چرخاندم. قرآن جلوی آینه بود.
_صبر کن!
قرآن را برداشتم بالای سرت گرفتم. نگاهم کردی. ومحکم بغلم کردی
_این سری حتماً با پیروزی بر می گردم. خیلی انرژی گرفتم!
تا جلوی ماشین آمدم. وسایلت را گذاشتم داخل ماشین و بدرقه ات کردم و تو رفتی. بعد از صبحانه، بچه ها را برداشتم و با چند نفر از کاروانیان رفتیم حرم. ساعت دوازده و نیم برگشتیم هتل، ساعت حرکت، سه بعد از ظهر بود. در فرصتی که مانده بود، نشستم و دعا خواندم. بیست دقیقه به سه بچه ها را برداشتم و آمدم لابی هتل، صدایت را شنیدم که با تلفن صحبت می کردی. تعجب کردم، آمدم جلو.
_اینجا چه می کنی آقا مصطفی؟
_مأموریتمون افتاده شب، اومدم خودم ببرمتون فرودگاه!
وسایلمان را چیدی داخل ماشین. چون دوستت همراهت بود، من و بچه ها نشستیم عقب ماشین. پشت سر ماشین ها راه افتادی. داخل فرودگاه کمکم کردی و محمدعلی به بغل، چمدان را گرفتی. حتی از گیت هم رد شدی، محمدعلی بی قراری
می کرد. احساس می کردم در بغل تو بیشتر گریه می کند، چون او را که می گرفتم ساکت می شد، اما تلاش می کرد دوباره بیاید بغلت، وقتی می گرفتی اش گریه می کرد. این حالم را بد می کرد.
_چقدر این بچه مامانیه. دو دقیقه هم بغل من نمی مونه!
_عوضش این یکی باباییه!
سعی می کردم با گفتن این حرف ها، به خودم دل داری بدهم. در آخرین لحظه عمیقاً نگاهت کردم. چقدر لباس سبزی که پوشیده بودی به تو می آمد! چقدر قدت بلنده شده بود و شانه هایت پهن و صورتت نورانی.
با شنیدن پیامکی که ارسال شد گوشی را باز کردم.
_رسیدی؟
_بله.
_خداروشکر.
تازه رسیده بودم ایران. گوشی را خاموش کردم و به بچه ها رسیدم. ساک ها را باز و وسایل را جا به جا کردم.
صبح با صدای پیام بیدار شدم:«نمیخواهی بیدار بشوی؟»
_ تازه بیدار شدم. خیلی خسته بودم!
_مگه با شتر مسافرت کردی!
_ با محمدعلی برگشتم که پدرم را در هواپیما درآورد. هواپیما هم چهار ساعت و نیم تاخیر داشت. از ساعت هفت درای هواپیما را بستند و موتور خاموش. نمیدونی چقدر گرم بود! این بچه هم مدام جیغ میزد.هواپیما که میخواست پرواز کنه خودمم کم آورده بودم و بیحال شده بودم. خدا پدر خانم صابری رو بیامرزه که بچه رو گرفت و دوید انتهای هواپیما تا اون رو آروم کنه. چند تا مهمان دار ۰فقط بچه رو باد میزدند، چون کل مسیر بیتابی کرد. خونه هم که رسیدیم همینطور! کمی با هم صحبت کردیم. باز دوری، باز فاصله و باز امید به هم رسیدن. روزها از پی هم یکی یکی میرفتند و من امید داشتم با تمام شدن هر روز، یک قدم به تو نزدیکتر شوم. نمیتوانستم با تو حرف نزنم. زمان میگذشت و چون زیاد با تو صحبت میکردم، دو بار از طرف مخابرات تلفنم قطع شد. باید برای رفتن به هرجا و هر کاری از تو اجازه میگرفتم. گاهی که این ارتباط قطع میشد، دست به هیچ کاری نمیزدم تا وقتی که صدایت را میشنیدم. آن وقت یک نفس حرف میزدم. گفتی:« فاطمه هم به تو رفته. مو به مو! پله اول، پله دوم!» زود رنج و عصبی شده بودم و حساسیتم بالا رفته بود.شده بودم گل قهر و ناز، به هر کلامی میرنجیدم ودر خودم فرو میرفتم .
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت68
شب تولد سارا، بچه خواهرت بود. همه بودند،
شمع که خاموش شد و کیک بریده شد. فاطمه بهانه گرفت.:" تولد من بابا نبود، تولد سارا باباش بود!"
- عوضش بابا جان تو رو برده پارک!
- من بابای خودم رو می خوام!
به خانه که آمدیم تلفن زدم وتو با فاطمه صحبت کردی اما آخرش گفتی:" عزیز این تویی که باید بچه را آروم کنی!"
دو روز بعد محمد علی بغلم بود. جلوی آینه شمعدان
سر طاقچه ایستاده بودم، در حالی که با تو تلفنی حرف
می زدم، فاطمه شکلک در می آورد محمد علی غش غش
می خندید. بغض کردی:" سمیه تو رو به خدادیگه این کار رو نکن اذیت می شم وقتی صداش هست وخودش نیست!"
چی شده بود که انقدر حساس شده بودی؟
خیلی حرف ها آمد به زبانم، اما نوک زبانم رو گاز گرفتم وگفتم. آن روز تلفن را قطع کردم.
چیزی داشت اتفاق می افتاد نمی دانستم چیست،
اما مثل شب پره ای دور سرمن و بچه هامی گشت. تصمیم گرفته بودم بروم کلاس رانندگی. راجع به این موضوع
چیزی نگفتم، می خواستم سورپرایز بشی. البته اجازه شو خیلی پیش ترها گرفته بودم. رفته بودم آموزشگاه منتظر تا ماشین بیاد وتمرینم راشروع کنم.: " به من زنگ بزن!"
زدم.
- پرسیدی:" کجایی"؟
خواستم نگویم، ولی نمی توانستم دروغ بگویم:" بیرون !"
- کجاوچه می کنی؟
- آمدم آموزشگاه رانندگی!
- جدا؟ آفرین! الان چه مرحله ای هستی؟
- آیین نامه رو آزمون دادم،قبول شدم،می رم
فنی.
- دستت درد نکنه خانمم!
- از دست تو مجبور شدم!
- چند وقت بود به تو می گفتم برو، ولی گوش نکردی!
- من راننده شخصی داشتم. حالا هم دلم می خواد بیشتر باتو باشم!
- جدااز شوخی،لازمت میشه!
- حالا توکجایی؟
- تو پادگان، بچه ها رو آموزش میدم. نگران نباش، جای من امنه! می خواستم موضوعی رابهت بگم، یکی از بچه ها خواب دیده حضرت زهراعلیه السلام بهش گفته مرحله اول رو شما بگذرونید، مرحله دوم خودم فرمانده شما هستم. از این حرف خیلی انرژی گرفتیم.
- حالا مرحله اول راگذروندید؟
- بله تموم شده، از این به بعد کارخود بی بی یه.
- توکه می گفتی سر شصت روز میای، حالا که شده هفتاد روز!
- باید این" فوعه وکفر یا" روآزاد کنیم بعدبیام هردو محله شیعه نشینه!
صحبت هامون به درازا کشید، طوری که دو بارگوشی ام روشارژ کردم. از همین فاصله ازحرف هایت انرژی می گرفتم. بالاخره دل کندم تابعد.
شب دوباره زنگ زدم گوشی ام دوسه هزارتومان شارژ داشت. با بی سیم صحبت می کردی. از من خواسته بودی پیام تصویری داشته باشیم با اصرار این برنامه راروی گوشی نصب شده بودم. از وقتی از سوریه برگشته بودم بی تابی ام بیشتر شده بود. حالاپول تلفنی که برای این مدت داده بودم، عجیب وغریب بود.
فقط یه آدم مجنون این کار را می کرد. پرسیدی:" کار پایگاه چی شد؟"
قرار بود یک سری کارهای قرآنی در مسجد انجام بدهم که ازمن پرسیدی چه کردم.
برای مدرسه فاطمه هم قرار بود ایستگاه صلواتی داشته باشیم. و تعدادی کبوتر کاغذی درست کنم و روی آنها مطالبی بنویسم. آن شب درباره این کبوترها گفتم، کبوتران که باقیچی بال هایشان را چیده بودم و با ماژیک قرمز باید روی آنها شعار می نوشتم.
همون شب عمو جعفر زنگ زد منزلمان:" برای تاسوعا نذری پزون داریم،بابچه ها بیاین اینجا."
- چشم ولی باید زود برگردم!
این زود برگردم هر وقت که با من درمهمانی ها نبودی
می گفتم. بی تو تاب زیاد ماندن را نداشتم.
شب تاسوعا با محمدعلی وفاطمه منزل عمو جعفر بودم. مامان و بقیه هم بودند. از بیرون صدای سینه زنی
می آمد. همه در حال درست کردن غذا برای نذری فردابودند. که یکی از دوستانم زنگ زد وشروع کرد به صحبت.
حرف کشیده شد به همسران شهدا نمی دانم چطور اجازه دادم به صحبتش ادامه بدهد، با این همه گفتم :" از شهادت نگو!:
- فکرمی کنی برای آقامصطفی اتفاقی نمی افته؟ کسی که میره اونجا صد درصد نگم، یک درصد احتمالش هست که شهیدبشه!
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🔴مراسم تشییع امیر غضنفر آذرفر:
🔹سه شنبه مورخه ۰۲/۱۱/۱۷ ساعت ۹ صبح در مرکز آموزش توپخانه اصفهان
🔹مراسم سوگواری:
🔹اصفهان، شهرک ولیعصر، مسجد حضرت ولیعصر(عج) ساعت ۱۵ الی ۱۷ روز سه شنبه مورخه ۰۲/۱۱/۱۷
🔹به پاس افتخارات و زحمات امیر پرافتخار، روز سه شنبه صبحگاه مشترک کلیه یگانهای نظامی و انتظامی شهر اصفهان برگزار می شود و از عموم مردم برای شرکت در این مراسم دعوت شده است.
🔹گفتنی است : مراسم هفتمین روز درگذشت آن امیر شجاع و با غیرت وطن و اسوهٔ ایمان و اخلاق روز پنجشنبه مورخ ۱۹ بهمن ماه ۱۴۰۲ در مصلای نماز جمعه شهرستان الیگودرز برگزار می شود که ساعت دقیق آن متعاقبا اطلاع رسانی خواهد شد.
یک شب داداش اومد خونه من. معمولا من عادت دارم شبها زود بخوابم. ۱۰ شد خوابیدم. حدود ۱۱ و نیم بیدار شدم دیدم روحالله نیست. از بچههایم پرسیدم دایی کجاست؟ گفتند: الان میآید. من هم نگران شدم؛ به روحالله زنگ زدم گفتم: کجا رفتی؟! گفت: «آبجی بگیر بخواب الان میام. نگران نباش. امامزاده محمدم؛ پیش شهدام»
نگفت: مزار شهدا هستم.
گفت: «پیش شهدام»
انگار باهم دورهمی گرفته بودند.
#شهید_سیدروحالله_عجمیان❤️
گویند شهادت مهر قبولیست
که بر دلت می خورد
#شهدا...
دلم لایق مهر شهادت نیست
اما شما که نظر کنید
این کویر تشنه، دریـــا می شود
با عطر شهادت
41.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 نماهنگ #آرمان_روح_الله
🎶 ســـــرود آرمان روح الله
🌹تقدیم به حضرت سید روح الله خمینی و رهروان مسیرش به خصوص شهدای امنیت🌹
#شهید_سیدروحالله_عجمیان
#شهید_آرمان_علیوردی
🇮🇷کاری از جبهه فرهنگی سرو تهران و گروه جهادی امام هادی علیه السلام
تهتغاری خانواده بود، اما حکم، بزرگترین عضو خانواده را داشت. از هیچ کمکی به اعضای خانواده دریغ نکرده و بسیار مهربان و بخشنده بود. اینها چیز کمی نیست که جای خالیاش برای خانواده ۸ نفرهاش سخت باشد.
بارها در روایات از تأثیر «اسم» بر شخصیت افراد شنیدهایم. اسم «#روحالله» برازنده شخصیتش بود و خودش هم به نامی که برایش برگزیده بودند، افتخار میکرد.
وقتی ۲۰ بهمنماه سال ۱۳۷۴ بدنیا آمد. بخاطر تقارن تولدش با #دهه_فجر، مادر لازم دید به یاد #امام_راحل(ره) نام کودک خود را «#روحالله» بگذارد. نظر خانواده را هم جویا شد و همه از این انتخاب استقبال کردند.
📎به روایت خواهر شهید
#شهید_سیدروحالله_عجمیان ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 زیرخاکی ترین تصاویر و بیانات شهدای شاخص که در هیچ جا ندیدید!
🔷️ هر چه بیشتر به چهره و کلام #شهدا در این فیلم نگاه می کنیم ، یک احساس آرامش خاصی را در همه آنها مشاهده میکنیم.
🔹 کاملاً میتوان فهمید که آنها قبل از شهید شدن خویش، خود را آماده کرده و #شهادت را کامل به آغوش کشیده اند و اینچنین است که آنها مرگ را سخره خویش در آورده اند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای ماندگار #شهید_ابراهیم_هادی💔
امشب، شب شانزدهم بهمن ماه ۱۳۶۱، شب عهد بستن شهید ابراهیم هادی و رزمندگان گردان کمیل برای شفاعت یکدیگر در روز قیامت
یک شب قبل از عملیات و ۶ روز قبل از شهادت پهلوان ابراهیم هادی
یادشان گرامی
ایا مابه عهدی که باشهدا داشتیم پایبندیم؟؟!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روزشمار دههی فجر ۱۴۰۲
✅ ۱۶ بهمن:
◽️انقلاب اسلامی، مردم سالاری دینی، انسجام ملی
🔻شعار محوری #دهه_فجر ۱۴۰۲:
▫️«جشن ملی، مشارکت پرشور، آینده روشن»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#استوری_اختصاصی
خنده کنان می رود روز جزا در بهشت
هر که به دنیا کند گریه برای حسین
❇️لحظاتی از وداع با شهید القدس سعید علیدادی در معراج شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹امروز به روایتی سالروز فتح قلعه یهودیان خیبر به دست امیرالمؤمنین است،خانه پوشالی صهیونیست های امروز هم طبق وعده صادق ولی امر کمتر از 25 سال دیگر فرو خواهد ریخت،اینبار به دست پیروان امیرالمؤمنین علیه السلام
🇮🇷🇵🇸✊بوی خیبر می آید
بوی کندن درب خیبر می آید ای قدس..
#ایران_قوی
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#امام_زمان
🌹☘آن روزها دروازهای برای #شهادت داشتیم اما امروز معبری تنگ. هنوز هم برای شهادت فرصت هست؛ دل را باید صاف کرد🌹☘
امام خامنه ای
💐امروز سالروز شهادت
🕊شهید مدافع حرم علی جوکار
🕊شهید مدافع حرم ستار اورنگ
🕊شهید مدافع حرم عسگر زمانی
🕊شهید مدافع حرم سجاد دهقان
🕊شهید مدافع حرم سجاد حبیبی
🕊شهید مدافع حرم محمد مسرور
🕊شهید مدافع حرم سعید سامانلو
🕊شهید مدافع حرم محمود هاشمی
🕊شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع
🕊شهید مدافع حرم هدایت الله غلامی
🕊شهید مدافع حرم محمد کاظم توفیقی
🕊شهید مدافع حرم سید فخرالدین تقوی نژاد
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهمْ
ارسالی از اعضای محترم 👆👆👆
برا سلامتی و حاجت روایی و
عاقبت بخیری این عزیز صلوات🤲
ممنونم ازلطف و حمایت شما عزیزان
منتظر ارسالیهای زیباتون هستیم
لطفا به این آدرس ارسال کنید
👇👇👇👇👇👇👇
@mahdi_fatem313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥بعضی مادرا واسه خودشون میرن زن بگیرن نه واسه پسرشون!
💥حکایت عروس و مادرشوهر...!
ارسالی از اعضای محترم
برا سلامتی و حاجت روایی و
عاقبت بخیری این عزیز صلوات🤲
ممنونم ازلطف و حمایت شما عزیزان
منتظر ارسالیهای زیباتون هستیم
لطفا به این آدرس ارسال کنید
👇👇👇👇👇👇👇
@mahdi_fatem313
💥 ببین دشمنت کجا را داره میزنه
💥شبکه اسرائیل فارسی: رای ندید
💥شبکهصهیونیستیاینترنشنال:رای ندید
💥شبکه بهایی منو تو: رای ندید
💥شبکه رادیو فردای آمریکا: رای ندید
💥شبکه سازمان مجاهدین: رای ندید
💥شبکه سلطنت طلب خارج نشین: رای ندید
💥شبکه تروریستی کوموله: رای ندید
💥شبکه وهابی جدایی طلبان بلوچ: رای ندید
💥شبکه جدایی طلب پان ترک: رای ندید
💥شبکه پان کرد ها : رای ندید
💥شبکه نفاق بی بی سی: رای ندید
💥شبکه ووآ فارسی: رای ندید
💥شهید همت: هر وقت در مناطق جنگی راه را گم کردید، به آتش دشمن نگاه کنید که کجا را می کوبد؛ همانجا جبهه خودیست!
💥علاوه بر اصل شرکت در انتخابات، درباره افرادی که به آنها رأی میدهید هم این قاعده را تطبیق دهید.
ارسالی از اعضای محترم
برا سلامتی و حاجت روایی و
عاقبت بخیری این عزیز صلوات🤲
ممنونم ازلطف و حمایت شما عزیزان
منتظر ارسالیهای زیباتون هستیم
لطفا به این آدرس ارسال کنید
👇👇👇👇👇👇👇
@mahdi_fatem313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥پیشنهاد تماشا👌
🎥💥رویای زمان شاه🙄
💥زمان شاه ارزونی بود!
💥با این مقدار پول میشد اندازه یک خاور خرید کرد!
💥💥حتما برای شما هم پیش اومده که جملات بالا رو شنیده باشید.
💥بیایید یکبار برای همیشه و به صورت مستند ببینیم واقعا اوضاع اقتصادی زمان شاه چطور بوده؟!
ارسالی از اعضای محترم
برا سلامتی و حاجت روایی و
عاقبت بخیری این عزیز صلوات🤲
ممنونم ازلطف و حمایت شما عزیزان
منتظر ارسالیهای زیباتون هستیم
لطفا به این آدرس ارسال کنید
👇👇👇👇👇👇👇
@mahdi_fatem313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبری ⬅️
مسئله اصلی مردم فضای مجازی و سیاست خارجی و فلان نیست بلکه مشکلات اصلی مردم....
ارسالی از اعضای محترم
برا سلامتی و حاجت روایی و
عاقبت بخیری این عزیز صلوات🤲
ممنونم ازلطف و حمایت شما عزیزان
منتظر ارسالیهای زیباتون هستیم
لطفا به این آدرس ارسال کنید
👇👇👇👇👇👇👇
@mahdi_fatem313
بیست_و_چهارم_رجب
سالروز_فتح_خیبر
به_دست_امیرالمؤمنین_ع
فتح خیبربه دست امیرالمومنین (علیه السلام)
دراین روز درسال 7 هجری درجنگ خیبر ، مرحب به دست امیرالمومنین (علیه السلام) کشته شد و قلعه خیبر به دست آن حضرت فتح گردید.
چون پیامبر(صلی الله علیه وآله) به جنگ خیبریان رفت وقلعه قموص را محاصره کرد ابتدا پرچم را برای مبارزه با آنان به ابوبکر دادند. ابوبکر با لشکری رفت ولی چون نظر به پهلوانان آنان نمود فرار کرد و لشکریان هم درپی او بازگشتند.
روز بعد پیامبر(صلی الله علیه وآله) پرچم را به عمر داد و او هم از ترس کشته شدن به میدان جنگ نرسیده بازگشت .
پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمودند : فردا پرچم را به مردی می دهم که حمله هایش را تکرار کند نه اینکه فرارکند.
کسی که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست دارند و خداوند خیبر را به دست او فتح می کند.
فردای آن روز پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: علی بن ابی طالب (علیه السلام) کجاست؟ گفتند: چشم دردی دارد که حرکت برای آن حضرت مشکل است .
خاتم الانبیا (صلی الله علیه وآله) فرمودند : او را حاضر کنید .
سلمة بن اکوع رفت و آن حضرت را آورد. پیامبر(صلی الله علیه وآله) سرآن حضرت را در بر گرفت و از آب دهان مبارک به چشمان نورانی حضرت خاتم الاوصیاء (صلی الله علیه وآله) علی مرتضی (علیه السلام) مالید و فرمود : بارالها، زحمت گرما و سرما را از او بردار.
پس ازآن روز برامیرالمومنین (علیه السلام) درد چشم عارض نشد و از گرما و سرما آزرده نگشت. پیامبر(صلی الله علیه وآله) زره خود را بر او پوشانید و با دست خود عمامه بر سرش پیچید و ذوالفقار را بر کمر او بست و پرچم به آن حضرت سپرد و سوار بر مرکبش نموده فرمود : " جبرئیل از سمت راست، میکائیل از سمت چپ، عزرائیل از پیش رو و اسرافیل از پشت سر، و نصرت خدا بالای سر و دعای من نیز ازپشت سرتو است و فرمود : یا علی مسلمانی را برایشان عرضه کن . "
مرحب که شجاع بود به خونخواهی آمد. امیرالمومنین (علیه السلام) چنان با ذوالفقار بر سرش فرود آورد که شمشیر از حلقش گذشت و او را دو نیم ساخت و به خاک انداخت.
آن حضرت با دست قدرتمند حیدری در قلعه را کند و برای مسلمانان معبر قرار داد تا از خندق عبور کنند .
🌺 #یا_فاتح_خیبر
🌺🍀 #ادرکنی