6.mp3
13.62M
#کتاب_صوتی
#تپه_های_برهانی
#خاطرات
#سیدحمیدرضا_طالقانی
💐 #قسمت_ششم💐
کپی و استفاده از صوت با ذکر صلوات ، بلامانع است .
یادشهداکمترازشهادت نیست
🌷#دختر_شینا
#قسمت3
✅ فصل اول
روزهایی که پدرم برای معامله به سفر میرفت، بدترین روزهای عمرم بود. آنقدر گریه میکردم و اشک میریختم که چشمهایم مثل دوتا کاسه خون میشد. پدرم بغلم میکرد. تندتند میبوسیدم و میگفت: « اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هرچه بخواهی برایت میخرم. »
با این وعده و وعیدها، خام میشدم و به رفتن پدر رضایت میدادم. تازه آنوقت بود که سفارشهایم شروع میشد. میگفتم: « حاجآقا! عروسک میخواهم؛ از آن عروسکهایی که موهای بلند دارند با چشمهای آبی. از آنهایی که چشمهایشان باز و بسته میشود. النگو هم میخواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندلهای پاشنهچوبی که وقتی راه میروی تقتق صدا میکنند. بشقاب و قابلمة اسباببازی هم میخواهم. »
پدر مرا میبوسید و میگفت: « میخرم. میخرم. فقط تو دختر خوبی باش. گریه نکن. برای حاجآقایت بخند. حاجآقا همه چیز برایت میخرد. »
من گریه نمیکردم؛ اما برای پدر هم نمیخندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم. از تنهایی بدم میآمد. دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همة اهل روستا هم از علاقة من به پدرم باخبر بودند.
گاهی که با مادرم به سر چشمه میرفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباسها را بشوید، زنها سربهسرم میگذاشتند و میگفتند: « قدم! تو به کی شوهر 💍میکنی؟! »
میگفتم: « به حاجآقایم. »
میگفتند: « حاجآقا که پدرت است! »
میگفتم: « نه، حاجآقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم میخرد. »
🔰ادامه دارد ....
🌷#دختر_شینا
#قسمت4
✅ فصل اول
....میگفتند: « حاجآقا که پدرت است! »
میگفتم: « نه، حاجآقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم میخرد. »
بچه بودم و معنی این حرفها را نمیفهمیدم. زنها میخندیدند و درگوشی چیزهایی به هم میگفتند و به لباسهای داخل تشت چنگ میزدند.
تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول میکشید. مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بیکاری حوصلهام سر میرفت. بهانه میگرفتم و میگفتم: « به من کار بده، خسته شدم. » مادرم همانطور که به کارهایش میرسید، میگفت:« تو بخور و بخواب. به وقتش آنقدر کار کنی که خسته شوی. حاجآقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی. »
دلم نمیخواست بخورم و بخوابم؛ اما انگار کار دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند. میگفتند: « مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی کردهای. چقدر پیِ دل او بالا میروی. چرا که ما بچه بودیم، با ما اینطور رفتار نمیکردید؟!» با تمام توجهای که پدر و مادرم به من داشتند، نتوانستم آنها را راضی کنم تا به مدرسه بروم.
پدرم میگفت: « مدرسه به درد دخترها نمیخورد. »
معلم مدرسه مرد جوانی بود. کلاسها هم مختلط بودند. مادرم میگفت: « همین مانده که بروی مدرسه، کنار پسرها بنشینی و مرد نامحرم به تو درس بدهد. »
اما من عاشق مدرسه بودم. میدانستم پدرم طاقت گریة مرا ندارد. به همینخاطر، صبح تا شب گریه میکردم و به التماس میگفتم: «حاجآقا! تو را به خدا بگذار بروم مدرسه. »
پدرم طاقت دیدن گریة مرا نداشت، میگفت: « باشد. تو گریه نکن، من فردا میفرستم با مادرت به مدرسه بروی. » من هم همیشه فکر میکردم پدرم راست میگوید.
🔰ادامه دارد.....
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
📸 عکس نوشته: #مجازات_تارک_کاهل_نماز
💠 مناسب: #تمامی_مخاطبین
♻️ ۳ نوع مجازات برای کاهلان و تارکان نماز:
1⃣ مجازات 🔥 #ویل؛ برای آنانکه که #گاهی نماز
می خوانند:
فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ. الذین هم عن صلاتهم ساهون.(۴و۵) سوره ماعون.
3⃣مجازات 🔥 #غَی؛ برای آنانکه نماز را #ضایع می کنند:
فخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (٥٩) سوره مریم.
3⃣مجازات 🔥 #سقر؛ برای آنانکه نماز #نمی_خوانند:
ما سلککم فی سقر، قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ (٤٣) سوره مدثر.