eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
22.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشاالله ، ماشاالله ، ماشاالله احسنت به حاج مالک عزیز به خاطر تربیت همچین فرزندی 🌷 الان آدم درک می کنه صحبت های یکی از همرزمان شهید که می گفت : حاجی علیرغم فشار کاری برای خانواده هم به صورت جدی وقت می گذاشتند . و تربیت با کیفیت همیشه مد نظرش بود این میشه نتیجه اش احسنت من که خیلی کیف کردم . تعادل بین کار و خانواده یعنی همین رفتار حاج مالک که هم به امورات تربیتی توجه داشته باشی و هم به امور محوله سازمانی 🌷 سلامتی و موفقیت این دوفرزند عزیز و همسر بزرگوار شهید جعفری سه صلوات بفرستید🤲 💐شادی روح شهید راه نابودی اسرائیل حاج داوود جعفری صلوات🌹 ‌‌ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🌷 🌷 🌷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌿💚﷽ 💚🌿 🍃💐زندگینامه حضرت حسنی علیه السلام 🍃🌷🕊 امام زاده ای عظیم الشان؛ عالم و فقیه و محدثِ بزرگِ عالم تشیع. 🍃❣🕌حرم شاه عبدالعظیم حسنی در شهر ری تهران قرار دارد ؛ 🍃❣💐ایشان از نوادگان حضرت امام حسن مجتبی (ع) هستند که با چهار واسطه، از نوادگان حضرت علی (ع) (از طریقِ زید بن امام حسن مجتبی (ع) ) محسوب می‌شوند. 🍃🌷💫پدرش عبدالله نام داشت و مادرش فاطمه دختر عقبه بن قیس. ولادت با سعادت حضرت عبدالعظیم علیه السّلام در سال ۱۷۳ هجری قمری در شهر مقدّس مدینه بوده است . 🍃🌷🍀ایشان مدّت ۷۹ سال عمر با برکت خود رادر دوران امامت چهار امام معصوم یعنی 🍃🌷امام موسی کاظم علیه السّلام، 🍃🌷امام رضا علیه السّلام، 🍃🌷امام محمّدتقی علیه السّلام 🍃🌷 و امام علیّ النّقی علیه السّلام مقارن بوده، و احادیث فراوانی از آنان روایت کرده است  🍃🥀🌼ایشان در دوران امام علی نقی (ع) وفات می‌کند. 🍃🍀💫 کنیه وی ابوالقاسم و ابوالفتح است. 🍃🍀💫 بنا بر روایات ؛ زیارت شاه عبدالعظم ثوابی بسیار حتی برابر با زیارت مقبره امام حسین (ع) دارد. 🍃🍀💫این فرزند حضرت پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم، از آنجا که از نوادگان حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام است به حسنی شهرت یافته است. 🍃🌷💫عبدالعظیم در دوران حکومت بنی عباس و در زمانی که شیعیان به شدت سرکوب می‌شدند، می‌زیست و مدت زمان زیادی مورد تعقیب بود. 🍃🌷💫 این در حالی بود که در دوران زندگی در مدینه، بغداد و سامرا تقیه پیشه کرده و عقیده خود را آشکار نمی‌کرد با این حال باز هم متوکل و معتز او را از دشمنان خود می‌دانسته و مورد غضب قرار دادند. 🍃🌷🕊💫مهاجرت به ایران 🍃🌷🍀💫بنا بر روایات تاریخی عبدالعظیم برای زیارت قبر امام رضا (ع) به خراسان آمده و سپس به قصد زیارت حمزه بن موسی به ری رفت و در همانجا سکنی گزید و مخفی شد. 🍃🌷🍀💫 در برخی دیگر از روایات نیز آمده که عبدالعظیم حسنی به امر امام هادی (ع) و برای حفظ جان و فرار از عباسیان به ری هجرت کرد. 🍃🌷💫شاه عبدالعظیم در شهر ری در خانه مردی شیعه ساکن شده و در سرداب به عبادت می‌پرداخت و مخفیانه به زیارت مقبره حمزه بن موسی بن جعفر می‌رفت. 🍃🌷💫 حضور او در ری کم کم به گوش شیعیان رسیده و نزد شیعیان ری محترم ومحبوب شد. 🍃🌸این عالم و محدثِ بزرگ؛ پس از مدّت ۷۹ سال و شش ماه و یازده روز قمری عمر، در روز آدینه پانزدهم شوّال المکرّم سنه ۲۵۲ هجری قمری، در زمان المعتزّ بالله عبّاسی به سرای آخرت رحلت نمود. 🍃🌷صاحب بن عبّاد ( 326-385 ق ) ، شبِ وفات حضرت عبدالعظیم علیه السّلام یکی از شیعیان ری در عالم رؤیا ، پیامبر خدا صلّی الله علیه وآله و سلّم را دید که به او فرمود : «مردی از فرزندان مرا فردا از سکة الموالی می آورند و در باغ عبدالجبّار بن عبدالوهّاب ، در کنار درخت سیب ، دفن خواهند کرد» . 🍃🌷 آن شخص نزد صاحب باغ رفت تا آن درخت و مکان آن را بخرد . صاحب باغ به او گفت : این درخت و مکانش را برای چه می خواهی ؟ او جریان رؤیای خود را بازگو کرد . 🍃🌷 صاحب باغ گفت : من هم چنین خوابی دیده ام و بدین جهت ، محل این درخت و همه این باغ را وقف سادات و شیعیان کرده ام که اموات خود را در آن دفن کنند. 🍃🕌در حرم حضرت شاه عبدالعظیم ؛ آرامگاه دو امام زاده دیگر بنامهای امام زاده حمزه فرزند امام موسی کاظم ع و امام زاده طاهر فرزند امام سجاد ع قرار دارد . 🍃🕌 همچنین بزرگان و رجال و مشاهیرِ زیادی مدفون هستند که به تعدادی از آنها اشاره میکنیم. 🍃🌻ستار خان ره سردار ملی مشروطه 🍃🌻آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی ره فقیه و سیاستمدار 🍃🌻آیت الله عبدالکریم حق شناس ره؛ عارف و استاد اخلاق 🍃🌻طیب حاج رضایی ره مبارز ضد شاه 🍃🌻آیت الله آقا مجتبی تهرانی 🍃🌻قائم مقام فراهانی صدر اعظم قاجار 🍃🌻محمد علی شاه آبادی ره؛ عارف و فقیه 🍃🌻محمد خیابانی ره مبارز رژیم شاه 🍃🌻محمد تقی فلسفی ره خطیب بزرگ 🍃🌻ناصر الدین شاه قاجار 🍃🌻سید ضیا طباطبایی نخست وزیر احمد شاه و کودتا گر همراهِ رضا خان پهلوی و... 🍃📚 منبع: برگرفته از کتاب «حکمت نامه حضرت عبدالعظیم علیه السّلام » اثر محمّدی ری شهری ره
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
امام هادی علیه السلام به مردی از اهالی ری که به زیارت امام حسین (ع) رفته بود فرمودند: ✨اگر قبر عبد العظیم را در شهر خود زیارت کنی، چنان است که گویی امام حسین ع را زیارت کرده ای✨
تا همیشه غمت بر این دلهاست گریه بر تو سفارش طاها ست در مقامت همین بس است نبی گفت حمزه، سیدالشهدا ست ۱۵ شوال سالروز تسلیت باد.
مـرا بـا اشڪ، الفـٺ از قدیم اسٺ ڪه مرغ دل بہ صحن غم مقیم اسٺ محبیـن خـون زِ ابـر دیـده بـاریـد عزاے حمـزه و عبدالعظیـم اسٺ 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد_شجاعی ✨ تجربه‌گر نزدیک به مرگ، از شهود خود درمورد یکی بودن حرم سیّدالشهداء با حرم سیدالکریم علیه‌السلام می‌گوید. منبع : رحلت حضرت عبدالعظیم علیه السلام
فرمانده‌ای برای آخرالزمان.mp3
10.18M
| رابطه‌ی «اعزام حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام به ری» با «ظهور امام مهدی علیه‌السلام»!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد_شجاعی ⭐️ چرا عظمت حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام به اندازه‌ی امام حسین علیه‌السلام است؟ منبع : رحلت حضرت عبدالعظیم علیه السلام
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
ســــــــلام به تک تک اعضای دوست داشتنی و باوفای کانال مون 👋 بینهایت سپاسگزارم از حمایت شما عزیزان اجرتون با سیدالشهدا و شهدای عزیز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه کانال و تبلیغ کنید😍 ممنونم از حمایت تک تک شما عزیزان الهی شفاعت و دعای شهدا بدرقه زندگیتون باشه 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسپند دود کنم برا سلامتی اعضای دوست داشتنی و باوفای کانال 😍😍 خدا حفظتون کنه از همه ی بلاها عاقبت تون ختم بخیرو شهادت بشه ممنون از لطف و حمایت تک تک شما عزیزان شهدایی ومهدوی با وفا 😍 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا امروز گفتی خدایا شکرت 😍🤲 دوست عزیز یادتون نره شکرگذاری از خداوند😍 امضای خداوند پای تک تک آرزوها و اعمالتون باشه ☘خدایا شکرت بابت زندگی خوبم ☘خدایا شکرت بابت آرامش زندگیم ☘خدایا شکرت بابت سلامتی جسمم ☘خدایا شکرت بابت بیداری وجدانم ☘خدایا شکرت بابت کار و درآمدم ☘خدایا شکرت بابت محبوبیتم ☘خدایا شکرت بابت روزی زیادم ☘خدایا شکرت بابت خیر و برکتم ☘خدایا شکرت بابت خانواده خوبم ☘خدایا شکرت بابت نعمت های زندگیم ☘خدایا شکرت بابت همه چیز همیشهــ قدر داشتـه هاتـون رو بدونیـد شـاید کوچیک تریـن چیزی که شمـا دارین حسـرت کسی باشــه🥺💗 خدایا شکرت بابت تک تک نعمت هایت 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
سه دقیقه در قیامت تقدیم شما عزیزان 👇👇👇
@Menbaraali-سه دقیقه در قیامت 7.mp3
26.45M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 ▫️جلسه هفتم 📅98/07/06 🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لحظه ای با رمان شهدایی 👇👇👇👇
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷 ✅ فصل چهاردهم 💥 به خانه که رسیدیم، بچه‌ها خوابشان برده بود. جایشان را انداختم. لباس‌هایشان را عوض کردم. صمد هم رفت توی آشپزخانه و ظرف‌ها را شست. دنبال صمد رفتم توی آشپزخانه. برگشت و نگاهم کرد و گفت: « خانم خوب بود؟! خوش گذشت؟! » خواستم بگویم خیلی! اما لب گزیدم و رفتم سروقت آبگوشتی که از ظهر مانده بود. آن روز نه ناهار خورده بودم و نه شام درست و حسابی. از گرسنگی و ضعف دست و پایم می‌لرزید. 💥 فردای آن روز صمد ما را به قایش برد و خودش به جبهه برگشت. من و بچه‌ها یک ماه در قایش ماندیم. زمستان بود و برف زیادی باریده بود. چند روز بعد از این که به همدان برگشتیم، هوا سردتر شد و دوباره برف بارید. خوشحالی‌ام از این بود که موقع نوشتن قرارداد، صمد پارو کردن پشت‌بام را به عهده‌ی صاحب‌خانه گذاشته بود. 💥 توی همان سرما و برف و بوران برایم کلی مهمان از قایش رسید که می‌خواستند بروند کرمانشاه. بعد از شام متوجه شدم برای صبحانه نان نداریم. صبح زود بلند شدم و رفتم نانوایی. دیدم چه خبر است! یک سر صف توی نانوایی بود و یک سر آن توی کوچه. از طرفی هم هوا خیلی سرد بود. چاره‌ای نداشتم. ایستادم سر صف دوتایی، که خلوت‌تر بود. با این حال ده دقیقه‌ای منتظر شدم تا نوبتم شد. نان را گرفتم، دیدم خانمی آخر صف ایستاده. به او گفتم: « خانم نوبت من را نگه دار تا من بروم و برگردم. ». 💥 تا خانه برسم چند بار روی برف‌ها لیز خوردم و افتادم. نان را گذاشتم توی سفره. مهمان‌ها بیدار شده بودند. چایی را دم کردم و پنیر را هم گذاشتم بیرون از یخچال و دوباره دویدم طرف نانوایی. وقتی رسیدم، دیدم زن نیست. ناراحت شدم. به چند نفر که توی صف ایستاده بودند، گفتم: « من این‌جا نوبت گرفته‌ام همین ده دقیقه پیش آمدم، دو تا نان گرفتم و رفتم. » زن‌ها فکر کردند می‌خواهم بی‌نوبت نان بگیرم. چند نفری شروع کردند به بد و بیراه گفتن و دعوا کردن. یکی از زن‌ها با دست محکم هلم داد؛ اگر دستم را به دیوار نگرفته بودم، به زمین می‌افتادم. یک‌دفعه همان زن را دیدم. زنبیل قرمزی دستش بود. با خوشحالی گفتم: « خانم... خانم... مگر من پشت سر شما نبودم؟! » زن لبخندی زد و با دست اشاره کرد جلو بروم. انگار تمام دنیا را به من داده بودند. زن‌ها که این وضع را دیدند، با اکراه راه را باز کردند تا جلو بروم. هنوز هم وقتی زنبیل قرمزی را می‌بینم، یاد آن زن و خاطره‌ی آن روز می‌افتم. 💥 هوا روز به روز سردتر می‌شد. برف‌های روی زمین یخ بسته بودند. جاده‌های روستایی کم رفت و آمد شده بودند و به همین خاطر دیگر کسی از قایش به همدان نمی‌آمد. در این بین، صاحب‌خانه خیلی هوایم را داشت. گاهی که برای خودشان چیزی می‌خرید، مقداری هم برای ما می‌آورد؛ اما من یا قبول نمی‌کردم، یا هر طور بود پولش را می‌دادم. دوست نداشتم دِینی به گردنم باشد. یا این‌که فکر کنند حالا که شوهرم نیست، به دیگران محتاجم. به همین خاطر بیشتر از توانم از خودم کار می‌کشیدم. 💥 سرما به چهل و دو سه درجه زیر صفر رسیده بود. نفت کافی برای گرم کردن خانه‌ها نبود. برای این که بچه‌ها سرما نخورند، توی خانه کاپشن و کلاه تنشان می‌کردم. 💥 یک روز صبح وقتی رفتم سراغ نفت، دیدم پیت تقریباً خالی شده. بچه‌ها خوابیده بودند. پیت‌های بیست‌لیتری نفت را برداشتم و رفتم شعبه نفت که سر خیابان بود و با خانه‌ی ما فاصله‌ی زیادی داشت. مردم جلوی مغازه صف کشیده بودند؛ پیت‌های نفت را با طناب به هم وصل کرده بودند؛ تا کسی نوبتش جا‌به‌جا نشود. پیت های نفتم را گذاشتم آخر صف و ایستادم. هنوز برای مغازه نفت نیامده بود. نیم‌ساعتی که ایستادم، سرما از نوک انگشت‌های پایم شروع کرد به بالا آمدن. طوری شد که دندان‌هایم به هم می‌خورد. دیدم این‌طور نمی‌شود. برگشتم خانه و تا می‌توانستم جوراب و ژاکت پوشیدم و برگشتم.   بچه‌ها را گذاشته بودم خانه و کسی پیششان نبود. تا ظهر چهار پنج دفعه تا خانه رفتم و برگشتم. بعدازظهر بود که نفت به شعبه آمد. یک ساعت بعد نوبتم شد. آن‌وقت‌ها توی شعبه‌های نفت چرخی‌هایی بودند که پیت‌های نفت مردم را تا در خانه‌ها می‌آوردند. شانس من هیچ‌کدام از چرخی‌ها نبودند. یکی از پیت‌ها را توی شعبه گذاشتم و آن یکی را با هزار مکافات دودستی بلند کردم و هنّ و هن‌کنان راه افتادم طرف خانه. اولش هر ده بیست قدم یک بار پیت نفت را زمین می‌گذاشتم و نفس تازه می‌کردم؛ اما آخرهای کار هر پنج قدم می‌ایستادم. انگشت‌هایم که بی‌حس شده بود را ماساژ می‌دادم و دستم را کاسه می‌کردم جلوی دهانم. ها می‌کردم تا گرم شوم. با چه مکافاتی اولین پیت نفت را بردم و زیر پله‌های طبقه اول گذاشتم. 🔰ادامه دارد...