داستان آرزوی جوانی
مردی از دوست خود پرسید:تا به حال که شصت سال از عمرت می گذرد، آیا به یکی از آرزوهای جوانی ات رسیده ای؟
دوستش گفت:آری، فقط به یکی از آرزوهای دوران جوانی ام رسیده ام.
مرد دوباره پرسید آن آرزویت که به آن رسیده ای چیست بگو تا بدانم؟
و دوستش این گونه پاسخ داد:
هنگامی که پدرم در کودکی مرا تنبیه می کرد و موی سرم را می کشید، آرزو می کردم که به هیچ وجه مو نداشته باشم و امروز به این آرزو رسیده ام.
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
@Menbaraali4_5785317254040130801.mp3
زمان:
حجم:
17.66M
🎙احکام نماز
🔺آیت الله #مجتهدی
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
@ostad_shojaeیاد خدا ۵۶.mp3
زمان:
حجم:
12.12M
مجموعه #یاد_خدا ۵۶
#استاد_شجاعی | #استاد_پناهیان
√ مواقعی که اگر انسان در آن بزنگاه خود را به «یاد» نرسانده، و از ابزار «ذکر» کمک نگیرد «خطر از دست دادن ایمان» و «سقوط در ورطهی هلاکت» به شدت تهدیدش میکند، را در این پادکست میآموزیم!
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
🔴 چشم برزخی دختر دبیرستانی و حاج اقا
حاج آقا محمد رضایی میگوید:
خاطره خوب دیگر بنده مربوط میشود به یک راهنمایی و دبیرستان دخترانه عشایری، مدیر مدرسه منطقه محروم -که روحانی کم آنجا میرود- به من گفت: اگر میشد به شما نشان میدادم که خیلی از بچههای ما در اینجا نماز شب میخوانند، خلاصه ما در این مدرسه سخنرانی کردیم و بعد از سخنرانی به سؤالهای دانشآموزان پاسخ میدادیم تا اینکه دانشآموزی پیش من آمد و گفت: من وقتی به چهره بعضیها نگاه میکنم، چهرهشان خیلی نورانی است و بعضی دیگر چهره بسیار وحشتناک و ترسناکی دارند که شبها از ترس خوابم نمیبرد.
خیلی برای من عجیب بود که یک دانشآموز دختر دوم دبیرستانی به این درجه رسیده باشد، من که هنگام پاسخ به سؤالها سرم پایین بود، هنگامی که دانش آموز این جمله را گفت، مو بر تنم سیخ شد و پیش خودم گفتم که الان آبروی من رفته است و معلوم نیست من را چگونه میبیند! بنابراین اولین سؤالی که کردم گفتم: من را چگونه میبینی؟! گفت: بعضیها را همان طور که هستند میبینم، شما را عادی میبینیم! نفس راحتی کشیدم، بعد یک نگاهی به ایشان کردم دیدم: بله چه حجابی دارد! در آن منطقهای که زنان چادر سر میکنند ولی حد و حدود حجاب را زیاد رعایت نمیکنند، دیدم چقدر محجبه است.
بعد ادامه داد: میخواهم کاری کنم که دیگر چهره برخی افراد را ترسناک نبینم، شبها واقعاً میترسم و خوابم نمیبرد، از آنجایی که خودم جواب سؤال را نمیدانستم، به منزل یکی از علمای بزرگوار زنگ زدم و گفتم که چنین سؤالی از من شده است، آیا چنین چیزی میشود؟
ایشان گفتند: بله! اشکال ندارد، تقوا داشته و خدا این توفیق را به ایشان داده، به او بگو که به هیچ کس نگوید، والا سلب توفیق میشود، به این عالم ربانی گفتم که میگوید میترسم!
گفت: توجیه کنید که ترس ندارد، بلکه توفیقی است که خدا به اولیاء الله و دوستانش میدهد، قدرش را بداند و خدا را شکر کند، بعد از اینکه تلفن را قطع کردم، از آن دختر سؤال کردم که شما نماز شب میخوانید؟! بعد با یک اکراهی که دوست نداشت بگوید، گفت: بله! من نماز شب میخوانم.
آن دختر محجبه دوم دبیرستان منطقه محرومی که خیلیها در آنجا نماز نمیخوانند، چون روحانی نداشتند که بروند و در گوش آنها بگویند نماز بخوانید، نماز که هیچ! نماز شب هم میخواند، خداوند به ایشان توفیق داده که به چنین مقاماتی برسد
📚منبع؛
مطالب بهجت
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_گناهان_خانمان_سوز_حجت_الاسلام_رفیعی.mp3
زمان:
حجم:
5.02M
گناهان خانمان سوز !
#سخنرانی بسیار شنیدنی
حجت الاسلام #رفیعی
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
▫️↶ #تـوبــهنـصــوح ↷▫️
نصوح مردی بود شبیه زنها
صدایش نازک بود صورتش مو نداشت
و اندامی زنانه داشت
او با سوءاستفاده از وضع ظاهرش
در حمام زنانه کار دلاکی میکرد
و کسی از وضع او خبر نداشت
او از این راه هم امرار معاش میکرد
و هم برایش لذت بخش بود
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده
بود اما هر بار توبهاش را میشکست
روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول
استحمام شد از قضا گوهر گرانبهایش
همانجا مفقود شد دختر پادشاه در غضب شد
و دستور داد که همه را تفتیش کنند
وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس
رسوایی خود را در خزینه حمام پنهان کرد
وقتی دید مأمورین برای گرفتن او
به خزینه آمدند به خدای تعالی رو آورد
و از روی اخلاص و به صورت قلبی
همانجا توبه کرد
ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که
دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد
و مأموران او را رها کردند
و نصوح خسته و نالان شکر خدا را بجا آورده
و از خدمت دختر شاه مرخص شد
و به خانه خود رفت
او عنایت پروردگار را مشاهده کرد
این بود که بر توبهاش ثابت قدم ماند
و از گناه کناره گرفت
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده
بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه
دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم
علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال
نیستم و دیگر هم به حمام نرفت
هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود
در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد
و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود
سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا
مشغول گردید
در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود
چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست!؟
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً
از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است
بایستی من از آن نگهداری کنم
تا صاحبش پیدا شود
لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود
پس از مدتی میش زاد و ولد کرد
و نصوح از شیر آنها بهرهمند میشد
روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش
از تشنگی مشرف به هلاکت بودند
عبورشان به آنجا افتاد
همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند
و او به جای آب به آنها شیر داد به طوری که
همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند
او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع
حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند
او در آنجا قلعهای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود
و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود
و مردم از هر جا به آنجا میآمده
و در آن محل سکونت اختیار کردند
همگی به چشم بزرگی به او مینگریستند
رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او
به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود
از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده
دستور داد تا وی را از طرف او به دربار
دعوت کنند
همین که دعوت شاه به نصوح رسید
نپذیزفت و گفت: من کاری دارم
و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست
مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند
بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او
نزد ما نمیآید ما میرویم او را ببینیم
با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد
همین که به آن محل رسید به عزرائیل
امر شد که جان پادشاه را بگیرد
بنابر رسم آن روزگار و بخاطر
از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح
نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند
نصوح چون به پادشاهی رسید
بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش
گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد
روزی در بارگاهش نشسته بود شخصی بر او
وارد شد و گفت: چند سال قبل میش من
گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم
نصوح گفت: میش تو پیش من است
و هر چه دارم از آن میش توست
وی دستور داد تا تمام اموال منقول
و غیر منقول را با او نصف کنند
آن شخص به دستور خدا گفت:
بدان ای نصوح! نه من شبانم
و نه آن یک میش بوده است
بلکه ما دو فرشته برای آزمایش تو آمدهایم
تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و
صادقانهات بود که بر تو حلال و گوارا باد
و از نظر غایب شد
↩️ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین
#تـوبـهنصـوح گویند
✨خداوند در سوره تحریم، آیه ۸
به بندگانش امر مینماید که توبه نصوح کنید:
《یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبَوا اِلَی اللهِ
تَوْبَةً نَصُوحاً عَسَی رَبُّکمْ اَنْ یُکفِّرَ》
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆