eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
32.1هزار عکس
24.3هزار ویدیو
125 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
💠خاطرات و رویای صادقه از شهید مجید(محمد)محسنی: 🌺🍃خوابی که مادر شهید درشب قبل از تولد مجید دید : درخواب دید که درحرم مطهر آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام دربلندگوی حرم گفته شد خانمی میخواد درحرم فارغ شود زائران محترم حرم صحن رو ترک کنید بعد مادر مجید درهمون خواب پیش خودش داشت فکر میکرد خدایا کدوم خانمی میخواد اینجا زایمان کند که یک مرتبه میبیند آقا حضرت رضا علیه السلام از داخل ضریح تشریف آوردند دردست ایشان نوزادی بود که به مادر مجید فرمودند نامش( محمد است) وبرشما ۲۲ سال میهمان است ( این نام محمدروحتما به خاطر بسپارید) بعد مادر ازخواب بیدار می شود ودرد زایمان شروع شد وقتی مجید بدنیا آمد خیلی قدبلند بود وهمه تعجب کردند کم کم بزرگ وبزرگتر شد تا اینکه درسن ۱۵ سالگی با پدرش درسال ۶۱ تصادف کردند پدر همون ساعت فوت کرد ولی جنازه پدر را درسردخانه ۳ روز نگه داشتند 🔹چون مجید ضربه مغزی شدید شده بود واز گوشش خونریزی داشت دکترها گفته بودند بزودی مجید فوت میکنه وبا جنازه پدرش باهم ببرید مادر خیلی با خدا ومومن بود گفت خدایا خودت را ازم نگیر شوهرم که از دنیا رفت مجیدرو بهم برگردون ویک مرتبه درعالم مکاشفه دید که پشت درب خانه رسول الله صلوات الله علیه هست ومحکم با مشت در میزنه ومیگه یا رسول الله درب راباز کنید صدایی از پشت درب میگه شمارو اینجا راه نمی دهند ولی یک پارچه سفید به مادر میدهند .. بعد مادر نگاه میکند و می بیند پرستارها وپزشک با سرعت به درب اتاق مجید می روند مادرم میگوید آیا پسرم از دنیا رفت ؟ پرستارها میگن نه خونریزی گوشش قطع شده داریم مجید رو میبریم اتاق عمل بعد مادر برای ترخیص جنازه شوهرش میرود وبعداز ۳ ماه مجید از بیمارستان میاد خونه ومادر به شکرانه اینکه مجید از بیمارستان آمده همیشه بهش میگفت خداداد یعنی تورو خدا دوباره به من داده. 🦋 مجید دوران راهنمایی ودبیرستان رو تموم کرد وتصمیم گرفت به جبهه برود ونزدیک به دوسال درجبهه کردستان ومریوان بود بعداز مرخصی که از جبهه اومده بودروزی که میخواست برگرده یک خداحافظی عجیبی با مادرش کرد به مادرش گفت من دیگه برنمی گردم چون خواب دیدم پدرم اومد گفت داری میری پس به امید دیدار وبعد مجید میگه درخواب سوار یک هلیکوپترشدم و رفتم به آسمان وبه تموم سربازها که دوستانم بودندگفتم من رفتم ولی شما هنوز اون پایین هستید و مجید گفت درعالم خواب رفتم به جایی که یک تابلو بزرگی که درآسمان نصب شده وروی آن تابلو نوشته بود به عرش خدا خوش آمدید ورفتم دراونجا دیدم خورشید خیلی بزرگی اونجاست که از نورش هیچی رو نمیتونستم ببینم چشم هامو میزد ❣مجید فرداش برای خداحافظی به مادرش گفت مادر دستهایت را بده میخوام ببوسم وبه حضرت زهرا سلام الله علیها بگم مادرم مارو به یتیمی بزرگ کرد وخیلی زحمت کشید 🥀مجید رفت اخبار پشت سرهم اعلام میکرد کردستان ومریوان مورد حمله قرار گرفته وگلوله باران شده مادرم یک خواب عجیبی میبیند که دسته های عزاداران هیئت های امام حسین علیه السلام دارند تشریف میارن به خانه ما وبلند میگفتند یا حسین یا حسین وپدرم درب خانه را بروی آنها باز میکند ومیگوید عزاداران امام حسین خوش آمدید ودر عالم خواب چند خانم پوشیه دار تشریف میارند داخل خانه به مادرم میگویند السلام علیک یا زینب مادرم به آن خانمها میگوید من زینب نیستم زینب دختر امیرالمومنین علیه السلام هست و اون خانمها یک سفره پهن میکنند وروضه خرابه شام رو میخونن وبلند بلند گریه میکنندوبه مادرم میگویند قول بده که گریه وزاری نکنید شما ۱۵ روز دیگر عاشورا دارید ومادرم ازخواب بیدار میشه ودریک دفتری یاداشت میکنه که ۱۵ روز دیگه چه می شود درست سر ۱۵ روز سپاه میاد درخانه ما ومیگوید پسرشما شهید شده 💥وقتی که مادرم به بنیاد شهید میرود درب تابوت را باز میکند وبوی عطری از جنازه مجید بیرون میاد ومادرم سجده میکند ومیگوید خدایا شکرت که قربانی حضرت ابراهیم علیه السلام قبول نکردی ولی قربانی مرا قبول کردید وبعد مجید رو می برند تشیع میکنند وشب اول قبرش خواهرش خواب میبیند که یک سید جلیل القدری بالای قبر مجید نشسته،خواهر مجید می گوید آقا آمدم به برادرم مجید سر بزنم اون آقای سید میگوید اون محمد محسنی هست( یادتون هست که نامش رو امام رضا علیه السلام گذاشته بود محمد) و ۲۲ سال هم واقعا برما میهمان بود در روی سنگ قبرش نوشتیم شهیدمجید محمد محسنی وهرکس حاجت داره برای مجید نون خامه ای نذر میکنه وحاجت میگیره یادشهداکمترازشهادت نیست 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷قسمتی از ‌وصیت نامه شهید مجید محسنی : 🌷من بارضایت مادرم رفتم و برای حفظ دین و وطنم بود که می جنگیدم... مادر وخواهر عزیزم اگر قسمت شد که شهید شدم وظیفه ام را به کشور و رهبری ادا کردم. 🌷از تمام کسانی که وصیت نامه مرا می خوانند خواهش می کنم نماز و قرآن را فراموش نکنید از تمام دوستان و آشنایان حلالیت می طلبم مخصوصا از مادرم و نگذارید مادرم در عزاداری من گریه و زاری کند به امید آن روز که درجهان آخرت همدیگر را ملاقات کنیم. شهدارایادکنیدحتی بایک صلوات 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگه از من بپرسن اولین درسی که از شهدا گرفتی چی بود؟؟؟ 🔖میگم نماز اونم نماز اول وقت.. 🎙حاج حسین یکتا یادشهداکمترازشهادت نیست 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه کانال و تبلیغ کنید😍 ممنونم از حمایت تک تک شما عزیزان الهی شفاعت و دعای شهدا بدرقه زندگیتون باشه 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
آیا امروز گفتی خدایا شکرت 😍🤲 دوست عزیز یادتون نره شکرگذاری از خداوند😍 امضای خداوند پای تک تک آرزوها و اعمالتون باشه ☘خدایا شکرت بابت زندگی خوبم ☘خدایا شکرت بابت آرامش زندگیم ☘خدایا شکرت بابت سلامتی جسمم ☘خدایا شکرت بابت بیداری وجدانم ☘خدایا شکرت بابت کار و درآمدم ☘خدایا شکرت بابت محبوبیتم ☘خدایا شکرت بابت روزی زیادم ☘خدایا شکرت بابت خیر و برکتم ☘خدایا شکرت بابت خانواده خوبم ☘خدایا شکرت بابت نعمت های زندگیم ☘خدایا شکرت بابت همه چیز همیشهــ قدر داشتـه هاتـون رو بدونیـد شـاید کوچیک تریـن چیزی که شمـا دارین حسـرت کسی باشــه🥺💗 خدایا شکرت بابت تک تک نعمت هایت 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسپند دود کنم برا سلامتی اعضای دوست داشتنی و باوفای کانال 😍😍 خدا حفظتون کنه از همه ی بلاها عاقبت تون ختم بخیرو شهادت بشه ممنون از لطف و حمایت تک تک شما عزیزان شهدایی ومهدوی با وفا 😍 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
شماره آخرتلفنت‌چنده؟ برای‌اون‌شهید۵تاصلوات‌بفرست 1 شهید حاج قاسم سلیمانی 2 شهیدمحسن‌حججی 3 شهیدیحیی گرایلی 4 شهید سلطانعلی گرایلی 5 شهید شعبانعلی گرایلی 6 شهید یزدان سراجی 7 شهید مدافع حرم عباس کردانی 8شهیدمحمدحسین‌فهمیده 9شهیدمحمدابراهیم همت 0 شهیدان گمنام و خوشنام کپی‌کن‌از‌ثوابش‌جا‌نمونی...😉 🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اللهمَّ عجل لولیک الفرج شفاعت و دعای شهیدان نصیب تون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
ســــــــلام به تک تک اعضای دوست داشتنی و باوفای کانال مون 👋 بینهایت سپاسگزارم از حمایت شما عزیزان اجرتون با سیدالشهدا و شهدای عزیز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹پروردگارادرجمع مااگرکسی بیماراست ازخودش .خانواده اش بحق بیمارکربلا شفای عاجل عنایت بفرما🌹 🌹درجمع مااگرخواهری اولادی نداردبحق علی اصغر (ع) اولاد سالم وصالح عنایت بفرما🌹 🌹دربین ماهرکس آرزوی زیارت دارد دردنیا زیارت اهل بیت (ع) ودرآخرت شفاعت اهل بیت (ع) روزی اش قراربده🌹 🌹دربین مااگرمادری جوانی درخانه داردبحق جوانان کربلا به راه راست۰ هدایت کن ومشکل ازدواج وبیکاری جوانانمان رفع بفرما🌹 🌹بحق موسی بن جعفر (ع) زندانیان آزاد و به آغوش خانوادهاشان برگردان🌹 🌹بحق مسافران کربلاسفرمسافرین بی خطربگردان🌹 🌹دربین ما اگر مادری مسافرکوچولویی در راه داره ان شاءالله به سلامتی فارغ بشه وخودش و فرزندش را در پناه خودت حفظ بفرما🌹 🌹پروردگاراهمه ی ما را از غرور و حسد و خودخواهی و لذت های حرام دنیادورکن و درپناه خودت حفظ بفرما🌹 🌹دعای خیرما،درحق دوستان ودعای خیردوستان درحق مابه آمین اجابت برسان🌹 🌹هرکه راماازدعای خویش فراموش کردیم یارب توازفضل وبخشش ورحمت خویش فراموش نکن🌹 خدایا بهترین های خود نصیب عزیزان بگردان خیر دنیا و آخرت، عمرطولانی و باعزت، خوشبختی و عاقبت بخیری، موفقیت، رزق حلال فراوان،.......... ویژه و مخصوص هواشونو داشته باش آمـــــــــیــــــن ای رب مهــــــــــربان🌹 اللهمَّ عجل لولیک الفرج التماس دعای فرج آقاجانم بنده حقیرهم از دعای خیرتون محروم نفرمائید🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت سه دقیقه در قیامت 👇👇👇
@Menbaraali-سه دقیقه در قیامت 15.mp3
33.13M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه پانزدهم * اوصاف ملائکه *هیچ چیز بدون حضور ملائکه در عالم رقم نمی‌خورد *استغفار ملائکه به چه معناست؟ *ملائکه به کدام عالم تعلق دارند؟ * دسته‌بندی ملائکه در کتاب وسائط مرحوم علامه طباطبایی (ره) -1. ملائکه واسطه فیض _ اولین جلوه کثرتی حق تعالی، اهل بیت هستند - دومین جلوه کثرتی حضرت حق، ملائکه هستند - بهشت و جهنم، نور و نار است - 2. ملائکه عالیین - عرش مقام قضا و قدر است - رزقی که به عالم ماده می‌آید، در کجا منبث می‌شود؟ - قضا و قدر یک امت به واسطه فرد - تفاوت ملائکه و انسان - 3. ملائکه عابدین * مثالی جالب از جبر و اختیار 📅98/12/02 ع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لحظه ای با رمان شهدایی 👇👇👇
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷 ✅ فصل شانزدهم   فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود. می‌گفت: « آن هواپیما را دیشب دیدی؟! بچه‌ها زدندش. خلبانش هم اسیر شده. » گفتم: « پس تو می‌گفتی هواپیمایی نیست. من اشتباه می‌کنم. » گفت: « دیشب خیلی ترسیده بودی. نمی‌خواستم بچه‌ها هم بترسند. » 💥 کم‌کم همسایه‌های زیادی پیدا کردیم. خانه‌های سازمانی و مسکونی گوشه‌ی پادگان بود و با منطقه‌ی نظامی فاصله داشت. بین همسایه‌ها، همسر آقای همدانی و بشیری و حاج‌آقا سمواتی هم بودند که هم‌شهری بودیم. در پادگان زندگی تازه ای آغاز کرده بودیم که برای من بعد از گذراندن آن همه سختی جالب بود. بعد از نماز صبح می‌خوابیدیم و ساعت نه یا ده بیدار می‌شدیم. صبحانه‌ای را که مردها برایمان کنار گذاشته بودند، می‌خوردیم. کمی به بچه‌ها می‌رسیدیم و آن‌ها را می‌فرستادیم توی راهرو یا طبقه‌ی پایین بازی کنند. ظرف‌های صبحانه را می‌شستیم و با زن‌ها توی یک اتاق جمع می‌شدیم و می‌نشستیم به نَقل خاطره‌ و تعریف. مردها هم که دیگر برای ناهار پیشمان نمی‌آمدند. 💥 ناهار را سربازی با ماشین می‌آورد. وقتی صدای بوق ماشین را می‌شنیدیم، قابلمه‌ها را می‌دادیم به بچه‌ها. آن‌ها هم ناهار را تحویل می‌گرفتند. هر کس به تعداد خانواده‌اش قابلمه‌ای مخصوص داشت؛ قابلمه‌ی دو نفره، چهار نفره، کمتر یا بیشتر. یک روز آن‌قدر گرم تعریف شده بودیم که هر چه سرباز مسئول غذا بوق زده بود، متوجه نشده بودیم. او هم به گمان این‌که ما توی ساختمان نیستیم، غذا را برداشته و رفته بود و جریان را هم پیگیری نکرده بود. خلاصه آن روز هر چه منتظر شدیم، خبری از غذا نشد. آن‌قدر گرسنگی کشیدیم تا شب شد و شام آوردند. 💥 یک روز با صدای رژه سربازهای توی پادگان از خواب بیدار شدم. گوشه‌ی پتوی پشت پنجره را کنار زدم. سربازها وسط محوطه داشتند رژه می‌رفتند. خوب که نگاه کردم، دیدم یکی از هم‌روستایی‌هایمان هم توی رژه است. او سیدآقا بود. در آن غربت دیدن یک آشنا خوشایند بود. آن‌قدر ایستادم و نگاهش کردم تا رژه تمام شد و همه رفتند. شب که این جریان را برای صمد تعریف کردم، دیدم خوشش نیامد و با اوقات تلخی گفت: « چشمم روشن، حالا پشت پنجره می‌ایستی و مردهای غریبه را نگاه می‌کنی؟! » دیگر پشت پنجره نایستادم. 💥 دو هفته‌ای می‌شد در پادگان بودیم. یک روز صمد گفت: « امروز می‌خواهیم برویم گردش. » بچه‌ها خوشحال شدند و زود لباس‌هایشان را پوشیدند. صمد کتری و لیوان و قند و چای برداشت و گفت: « تو هم سفره و نان و قاشق و بشقاب بیاور. » پرسیدم: « حالا کجا می‌خواهیم برویم؟! » گفت: « خط. » گفتم: « خطرناک نیست؟! » گفت: « خطر که دارد. اما می‌خواهم بچه‌ها ببینند بابایشان کجا می‌جنگد. مهدی باید بداند پدرش چطوری و کجا شهید شده. » 💥 همیشه وقتی صمد از شهادت حرف می‌زد، ناراحت می‌شدم و به او پیله می‌کردم؛ اما این‌بار چون پیشش بودم و قرار نبود از هم جدا شویم، چیزی نگفتم. سمیه را آماده کردم و وسایل را برداشتیم و راه افتادیم. همان ماشینی که با آن از همدان به سر پل ذهاب آمده بودیم، جلوی ساختمان بود. سوار شدیم. 💥 بعد از این‌که از پادگان خارج شدیم، صمد نگه داشت. اُورکتی به من داد و گفت: « این را بپوش. چادرت را هم درآور. اگر دشمن ببیند یک زن توی منطقه است، این‌جا را به آتش می‌بندد. » بچه‌ها مرا که با آن شکل و شمایل دیدند، زدند زیر خنده و گفتند: « مامان بابا شده! » صمد بچه‌ها را کف ماشین خواباند. پتویی رویشان کشید و گفت: « بچه‌ها ساکت باشید. اگر شلوغ کنید و شما را ببینند، نمی‌گذارند جلو برویم. » 💥 همان‌طورکه جلو می‌رفتیم، تانک‌ها بیشتر می‌شد. ماشین‌های نظامی و سنگرهای کنارهم برایمان جالب بود. صمد پیاده می‌شد. می‌رفت توی سنگرها با رزمنده‌ها حرف می‌زد و برمی‌گشت. صدای انفجار از دور و نزدیک به گوش می‌رسید. یک بار ایستادیم. صمد ما را پشت دوربینی برد و تپه‌ها و خاک‌ریزهایی را نشانمان داد و گفت: « آن‌جا خط دشمن است. آن تانک‌ها را می‌بینید، تانک‌ها و سنگرهای عراقی‌هاست. » 💥 نزدیک ظهر بود که به جاده‌ی فرعی دیگری پیچیدیم و صمد پشت خاک‌ریزی ماشین را پارک کرد و همه پیاده شدیم. خودش اجاقی درست کرد. کتری را از توی ماشین آورد. از دبه‌ی کوچکی که پشت ماشین بود، آب توی کتری ریخت. اجاق را روشن کرد و چند تا قوطی کنسرو ماهی انداخت توی کتری. من و بچه‌ها هم دور اجاق نشستیم. صمد مهدی را برداشت و با هم رفتند توی سنگرهایی که آن اطراف بود. 🔰ادامه دارد...