کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
🍃🌹محمدامین چون #اعتقاد داشت و مجرد بود، نیازی به اینچیزا [مبالغ زیاد حقالزحمه بعد از هر سفر تبليغى] نداشت.
🍃🌹جمله معروفی داشت که میگفت:
فقط اینقدری به من #پول بدید که پول سفر #اربعینم جور بشه ...
🍃🌹 #دغدغه این آدم فقط اینا بود ...
تا کارای #کربلاش کامل درست نمیشد آروم و قرار نداشت. اینقدر میدوئید حتی شده بود گوشیشو فروخته بود که از #سفر_کربلا جا نمونه.
🍃🌹بعد از شهادتش خیلی از دوستای متأهلش #کارتهای شهریهشو برامون آوردن و گفتن؛ کارتهاش دست ما بود ...
🍃🌹میگفت: من یه نفرم ... نیازی ندارم ... شما زن و بچه دارین ... باشه برای شما ... 🌷
خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات🌷
#شهید_محمدامین_کریمیان
#شهید_طلبه_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹 @abbass_kardani✅
........
خواهرا ؟
شهدارفتن به #تکلیفشون عمل ڪردن ...
#کارحسینی ڪردن ...
ما الان باید #کارزینبی ڪنیم و اِلا #یزیدۍ هستیم....
فقطخواهرا نه!!... آقایونم باید همچنان #کارحسینی ڪنند در غیر این صورت ...
میشیم #خواص بی بصیرت
خون به دل نائب #امامزمانمون میکنیم ...💔
حالیمونم نی !..
بغض #آقا رو تو نمازجمعه یادتونه؟؟
مگهمیشه فراموشش ڪرد....!!!
بغضیڪه تاریخ رو به گریه انداخت!💔
عاملش منم ...
من درست به #تکلیفم عمل نڪردم ...
اگه ما درست به #تکلیفمون عمل میکردیم این چنین نمیشد.....!
بیایید دیدگاهمون رو به زندگی عوض ڪنیم
دیدگاهمونو #خدایی ڪنیم!
اگه #اعتقاد نداری #شهدا حاضرن یه پای #دینداریت لنگه
خدا فرموده مومن کسیه ڪه به
#غیب ایمان داره ...
من اعتقاد دارم ڪه اونا الان مارو میبینن ...
منم ڪه اونا رو نمیبینم ...
زبسڪهپرده #عصیان دریدهچشمم را
تودرڪنارمنی و من #نمیبینم...
مولاناعلیعفرمودن:
اگه #چشاتونو ببندید رو #گناه ، یه
چیزاییو میبینی ڪه بقیه نمیبینن!
بیایید همین الان #گداییمعرفت کنیم
#کربلا مظهر خالیڪردن هرچی محبت
#غیرخدایی از دله
بیایید بگیم #امامزمان اومدیم باهات #صلح ڪنیم
تا قبل این همش #دلتو شکوندیم
اما الان میخواییم برگردیم ...
اینا #خاندانکرمن ...
مگه #حر نبود ؟
آقا به پسرش میگه حُر عموته !
میگه حُر باید سربلند بیاۍ در این خونه ...
آۍ شهـــدا ...
ما سرمونو میندازیم پایین ...
میاییم ...
شما #سربلندمون ڪنید ...
#حواستباشهدیگه...
#عهدبستی...
#کارزینبیبایدکنیازاینلحظه...
#کارحسینیبایدکنیازاینلحظه...
#بیکارنشستیڪهچی؟..
@abbass_kardani
#داستان_کوتاه_آموزنده
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید .
حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند .
روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید.
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ، ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت .
همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی؟
کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت:بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی.
فقط می خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد.
فقط #ایمان و #اعتقاد من و توست که فرق دارد....
از #خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بی نهایت #بخشنده و #مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست ولی به خواسته ات #ایمان داشته باش