#غلام_سیاه_امام_حسین_ع
🔸تو #آمریکا مراسم #روضه بود ...
شب اول یه #سیاهپوست هم اومد مراسم ...
🔹براش یه مترجم گذاشتیم ...
شبای بعد همین جور هی تعداد #سیاه_پوستها زیاد میشد تا مجبور شدیم
یه جای دیگه رو هم برا مراسم بگیریم
🔸شب آخر 150 تا #سیاه_پوست گفتن که میخوان #شیعه بشن!
🔹پرسیدم برا چی میخواهین #شیعه بشین؟!
همه نگاه کردن به #سیاه_پوستی که شب اول اومده بود #روضه!
🔸ازش پرسیدم برا چی #شیعه؟!!
گفت شب اول یه تیکه از #روضه جوانی رو خوندی!!!
🔹 #غلام_سیاه #امام_حسین ....
🔸همونی که وقتی #امام_حسین #سر #غلامش رو گذاشت رو پای خودش، #غلام سه بار #سرش رو انداخت و گفت جایی که #سر علی_اکبر بوده جای #سر #غلام_سیاه نیست!!
🔹ولی #امام_حسین_ع #سرش رو گذاشت رو پاهاش و جوان #شهید شد!!
من رفتم و گفتم بیاید که #دینی رو پیدا کردم که توش #سیاه و #سفید فرقی نداره ...
#لبیک_یا_حسین #حب_الحسین_یجمعنا
@abbass_kardani✅
#طنز_جبهه
🔰در منطقه #المهدے درهمان روزهاے اول جنگ، پنج جوان👥 به گروه ماملحق شدند. آنها از یک روستا باهم به #جبهه آماده بودند. چند روزے گذشت. دیدم اینها اهل #نماز نیستند❌ تا اینکه یک روز با آنهاصحبت ڪردم. بندگان خدا آدم هاے خیلے ساده اے بودند...
🔰آنها نه سواد📝 داشتند نه نماز بلد بودند. فقط به خاطر علاقه♥️ به #امام آماده بودند جبهه. از طرفے خودشان هم دوست داشتند ڪه نماز را یاد بگیرند. من هم بعد از یاد دادن #وضو، یکی از بچه ها را صدا زدم و گفتم:
🔰این آقا پیش نماز شما، هر ڪارے ڪرد شما هم #انجام_بدید. من هم ڪنار شما می ایستم وبلند بلند #ذڪرهاے نماز را تڪرار مے ڪنم تایاد بگیرید👌
🔰ابراهیم به اینجا ڪه رسید دیگر نمیتوانست جلوے خنده اش را بگیرد😂 چند دقیقه بعد ادامه داد: در رڪعت اول وسط خواندن حمد، امام جماعت شروع ڪرد #سرش راخاراندن، یڪدفعه دیدم آن پنج نفرشروع ڪردند به خاراندن سر😅
🔰خیلی خنده ام گرفته بود اما خودم را ڪنترل مے ڪردم. امادر #سجده وقتے امام جماعت بلندشد مُهربه پیشانیش چسبیده بود و افتاد. پیش نماز به سمت #چپ خم شد ڪه مهرش را بردارد یکدفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز ڪردند😄 اینجا بودکه دیگر نتوانستم تحمل ڪنم وزدم زیر خنده😂😆
🌴خاطره ے شیرین از
🌴#شهید_ابراهیم_هادی
🌴#ماملت_شهادتیم
🌴#من_ماسک_میزنم
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸
👉 @abbass_kardani👈
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸
ســـــلام خدمت اعضای محترم
مهمان عزیز امشب ما 👇👇👇
شهید رضا اسماعیلی هستند
عاشقانه_های_شهدا
شهید_مدافع_حرم
رضا_اسماعیلی
داعشی ها محاصره اش کردن
تا تیر داشت با تیر جنگید
تیرش تموم شد
داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش
همون موقع #حاج_قاسم هم توی منطقه بود
خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد
ولی یک لحظه هم سرشو از ترس پایین نیاورد...
#تشنه بود آب جلوش می ریختن روی زمین
فهمیدن #حاج_قاسم توی منطقه اس
برای خراب کردن روحیه #حاج_قاسم بیسیم #رضا_اسماعیلی رو گرفتن جلو دهن رضا و #چاقو رو گذاشتن زیر #گردنش
کم کم برا این که #زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به #بریدن سرش و بهش می گفتن پشت بیسیم به #حضرت_زینب فحش بده
اینقدر #سرش را یواش یواش #بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید...
ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چند تا کلمه گفت : اصلا من آمدم #جون بدم برای #دختر مظلوم #علی...
اصلا من آمدم فدا بشم برای #حضرت_زینب...
اصلا من آمدم #سرم رو بدم...
یا #علی یا #زهرا...
میگن #حاج_قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد
بعدم سر #رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن برای #حاج_قاسم...
👈 امنیت ما #اتفاقی نیست عزیزان چقدر #سرها و #خون ها دادیم تا توانستیم به این #آرامش برسیم... 👉
#عاشق_ولایت
#عاشق_اهل_بیت_ع
یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
شادی روح امام و همه ی شهدای
عزیز خاصه مهمان امشب مون
14دسته گل صلوات هدیه کنیم
خدایاازعمرم بگیربرعمر رهبرم بیفزا
کوتاهترین دعا برا بزرگترین آرزو
اللهم عــــــــجل لولیک الفرج
الـــتماس دعای فــــرج آقا جانم