eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
22.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 ✨اگر دلت را به دل شهدا سپرده ای بخوان بارها و بارها بخوان 🌷🌷🌷 یادت باشد☝️ اسم نیستــ رســـم استـــ .. 🌷 که اگر از دیوار اتاقـ دلت برداشـتی فرامـوش بشـود !! 🌷 .. زندگیستــ .. راه استــ ..مرام استــ .. 🌷شهـید امتحـان پس داده استــ .. 🌷 ❤️ را به یـاد بیـاور😇 چه آن هنگـام که دستـت را پس زدنـد و به رویـت لبخند زدند و تو ندانستی این به حاجت نرسیدنِ الآن، بهتر است برایـتــ چه آن زمـان که دستـانت را گرفتـند و باز هم به رویتــ لبخند زدند 😊 به یـاد بیـاور آن زمـان را که بـد کردی و خنـدیدند و تو هنـوز هم نفهمیـده ای این روزها شـده ای!!! شاید احتیـاج است به خـودت بزنی.. شاید احتیـاج است به خـودت بدهـی.. 👈شایـد بایـد بیشـتر بار نگاهشـان را حس کنــی..😔🌹 🍃🌸🍃 @abbass_kardani
👇قسمت چهارم 🌴بسیجیان ایشان را حاج آقا یاسینی صدا میکردند.) این گونی های شنی نزدیک آن دروازه نورانی روی هم چیده شده بودند و به عنوان صندلی از آن استفاده می شد در این هنگام نوجوان بسیار و چابک از داخل نور بیرون آمد . 🌴نامش ای بود که آقای یاسینی به علی اصغر گفت آقای قلعه ای برای میهمانان ما وسایل پذیرایی بیاورید علی اصغر که نوجوان ۱۶ ساله خوش چهره و بود به سمت من و همسرم آمد و بعد از احوالپرسی بسیار گرمی از من پرسید آیا شربت میل دارید من که در حالت بهت و تعجب به سر می بردم با کمال خجالت گفتم اگر امکان داشته باشد میخورم . 🌴آقای یاسینی به علی اصغر گفتند برای خانم............ و همسرشان شربت بیاورید من به همسرم نگاه کردم و به او گفتم این ها اسمم را از کجا می دانند همسرم اشاره کرد که هیچ صحبتی نکن و فقط سکوت کن و گوش کن. علی اصغر به داخل نور رفت تا شربت بیاورد. مدتی طول کشید تا علی اصغر برگردد و در این مدت من به و به دقت نگاه میکردم . بسیار برایم عجیب بود آنها مرتباً پرونده ها را بررسی می‌کردند و بی‌سیم می‌زدند و از احوال مردم می پرسیدند مثلاً آقای یاسینی در همان زمان که کنار ما ایستاده بود به بی سیم چی گفت بیسیم بزن بپرس که مشکل پیرمرد در روستای فلان جا بر طرف شده یا خیر یا در یک پیام دیگری گفت بپرسید فلان بچه در بیمارستان شده یا خیر و وقتی متوجه شدند که مشکل آن بچه برطرف شده، همه با هم کردند. 🌴 حتی در جایی هم آقای یاسینی به رزمندگانی که مشغول بررسی پرونده‌ها بودند گفتند ببینید چرا مشکل فلان فرد در فلان جا برطرف نشده بررسی کنید ببینید ایراد کار کجاست؟؟؟؟ جملات برایم بسیار بود و من و فقط به مکالمات، نوع رفتار و گفتار آنان نگاه می کردم و حتی توان صحبت کردن هم نداشتم تا علی اصغر قلعه ای از داخل نور با یک سینی بسیار زیبا که دو لیوان شربت در داخل آن بود به سمت ما آمد آقای یاسینی گفتن اول به خانم.......... شربت را بدهید شربت را که به سمت من گرفت دیدم شربت آلبالویی رنگ است یک لحظه به همسرم گفتم نکند این باشد؟ 🌴ولی همسرم اشاره کرد که سکوت کنم من هم شربت رو برداشتم و وقتی آن را میل کردم بسیار خوش عطر و خوش طعم بود و با شربت هایی که تا به حال خورده بودم بسیار متفاوت بود از من پرسیدند 🌴 خانم ............ شربت به جانتان نشست؟؟؟؟؟ گفتم بله بسیار خوشمزه بود ایشان گفتند این ، نوش جانتان. تمایل دارید لیوان دیگری شربت برایتان بیاوریم با زیاد گفتم بله می کنید۰۰ ✍ ادامه دارد۰۰۰۰