eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
20.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃به چه می اندیشید.. ای آسمانیان از سربندتان معلوم است آموخته اید از بی دست کربلا بحق خودتان🌸🍃 🌷 🍃🌷🍃 @abbass_kardani
#تلگرام در سایت خود استیکرهای فیلم 300 را ارائه کرده.. سرباز #ایرانی را به شکل #هیولا نشان داده که در حال سیلی خوردن از سرباز #غربی است. #غیرت ؟ یا #ذلت و #حقارت ؟ #تحریم_تلگرام @abbass_kardani
گفت: ڪه چی؟😕 هی جانباز جانباز...💔 شهید شهید...💔 مـیخواستن نرن😩 ڪسی مجبورشون نڪرده بود ڪه...😣 مـیخواستن نـرن...😏 گـفتم: چـرا اتفاقا مـجبورشون ڪرده بود... گـفت:ڪی؟؟؟! گفتم: همـونی ڪه تو ندارے💔 گـفت:مـن ندارم 😕 چےرو؟؟ گـفتم: ❤️🍃 😔💔
دشمن بداند اگر یکی بزند، ده تا میخورد #بصیرت #شجاعت #غیرت #عزت
| | یڪے یڪے ھے رفیقامونو دارن میـبرن به روے دست بـےبـے بـخدا هنوز یه جـو توے وجودم هست... 😔 @abbass_kardani
25تیر ماه 1390 سالروزاصابت قمه به گردن علی ازپشت سر به جرم داشتن ونهی ازمنکر 👌 اگه اونروزحجاب دخترتحریک کننده نبودوآن نامرد مست نشده بود،شایدرگ گردن این جوان پاره نمیشد ❤️
🌾 📝 باز دلِ تنگــ💗ــم هوای صحبت دارد با تو که راه حق را پیمودی و از ما خاکیان جدا و به افلاکیان پیوستی🕊 ! من و تو در با هم شریکیم تو پلاکت را گم کردی و من هویتم را😔 تو پلاکت را گم کردی و من همه چیزم را😔 تو پلاکت را گم کردی و من خدا را😔 به راستی چقدر زیبا اطهر سلام الله علیها را درک کردی که از خدا خواستی گمنام بمانی ، تا ایشان به جای مادرت بر مزارت پای گذارد چه سعادتی نصیبت شد. کاش بودی...😢 نه!⭕️ همان بهتر که نیستی😔 همان بهتر که نیستی و این همه را به نظاره نمی نشینی ! اینجا  معنا ندارد خیلی از دختران زمینی در ظاهر از زهرای مرضیه سلام الله عليها می گوییند اما در ... خیلی از مردان ما از غیرت عباس علیه السلام می گویند ولی چیزی از نمی دانند... آری! ما را گم کرده ایم ما گمنام ترین گمنامان عالم امکانیم پس ای !🌷 برایمان حمدی بخوان که تو زنده ای و ما مُرده... 🌹🍃🌹🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ♦شهدا من از گفتن شرمنده ام شرم دارم رضایت نامه را گذاشت جلوی #مادرش. چه #امضا بکنی، چه امضا نکنی، من میرم! اما اگر امضا نکنی من #خیالم راحت نیست.شاید هم جنازه ام پیدا نشه! در #دل مادر آشوبی به پا شد. رضایت نامه را امضا کرد. پسر از شدت #شوق سر به سر مادرش میگذاشت. - #جنازه ام را که آوردند، یه وقت خودت را گم نکنی . #بیهوش نشی هااا #چادرت را هم #محکم بگیر! 🍃🌺🍃🌺🍃 تو چه با #غیرت نگران #چادر مادرت بودی و مردان #شهر من چه #راحت چادر از سر #زنانشان برداشتند. من از گفتن شرمنده ام #شرم دارم!! 🍃🌹🍃🌹
جان🖐 بی سیــــم ها شده گناهامون قطعــش ڪردن😔 هم تمـــوم شده نمازهایی ڪه بدون ❤️ خونده شدن،باعث شده اینجــــا روحیه نداره آخـــه مــا ڪسی رو نداریـــم ڪه بهمون روحـــیه بده...😓 تشنگی بهمــــون فشــار آورده چند نفر برای‌ آوردن رفــتن ولی دیگه 😭 اوضاع خیلی اَسف بار شده‌... #حا روز به روز بدتر میشه #غیــــگه برای خیلی ها معـــنا نداره❌ داداش عباس.. #خدایت مون ڪنه که گیر #دیطان نیفتیم....🍂 #ش @abbass_kardani
آی شهدا تفحصم کنید گاهے باید خودش را تفحص ڪند... پیدا ڪند خودش را ...دلش را ...عقلش را ... گاهے در این راه پر پیچ و خم ، ، ، ، ، را گم مےڪنیم ... خودمان را پیدا ڪنیم ببینیم کجاے قصہ ایم ڪجاے سپاه عج هستیم ڪجا بہ درد آقا خوردیم ڪجا مثل آقا عمل ڪردیم ڪجا مثل شہید اینقدر ڪار ڪردیم تا از خستگی بیهوش شویم ڪجا مثل شهید برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده ڪردیم بہ قول بچہ هاے نقطه صفر صفر و گِرا دست مادرمان زهراستـــ (س) خودمان را دودستے بسپاریم به دست پهلو شڪسته قسمش بدهیم بہ مولاے غریبمـــــان تا دستمان را بگیرد نگذارد در این دنیاے پر غافل بمانیم غافل بمیـــــریم شهدا گاهی نگاهی .. حال دلم عجیب گرفته حالو هوای جمع شهیدان آرزوست.. 🌷 @abbass_kardani
🌾 📝 باز دلِ تنگــ💗ــم هوای صحبت دارد با تو که راه حق را پیمودی و از ما خاکیان جدا و به افلاکیان پیوستی🕊 ! من و تو در با هم شریکیم تو پلاکت را گم کردی و من هویتم را😔 تو پلاکت را گم کردی و من همه چیزم را😔 تو پلاکت را گم کردی و من خدا را😔 به راستی چقدر زیبا اطهر سلام الله علیها را درک کردی که از خدا خواستی گمنام بمانی ، تا ایشان به جای مادرت بر مزارت پای گذارد چه سعادتی نصیبت شد. کاش بودی...😢 نه!⭕️ همان بهتر که نیستی😔 همان بهتر که نیستی و این همه را به نظاره نمی نشینی ! اینجا  معنا ندارد خیلی از دختران زمینی در ظاهر از زهرای مرضیه سلام الله عليها می گوییند اما در ... خیلی از مردان ما از غیرت عباس علیه السلام می گویند ولی چیزی از نمی دانند... آری! ما را گم کرده ایم ما گمنام ترین گمنامان عالم امکانیم پس ای !🌷 برایمان حمدی بخوان که تو زنده ای و ما مُرده...
❣﷽❣ 📚 💥 3⃣ 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب می‌گفتم تا نجاتم دهد. 💢با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان نجاتم داد! 💠 به‌خدا امداد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟» 💢از طنین صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» 💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!» 💢حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و خوبی بابت بستن راه من بود! 💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» 💢ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» 💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ؟؟؟» 💢از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» 💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. 💢مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. 💠 احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. 💢حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. 💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. 💢انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. 💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از همچنان می‌سوخت. 💢شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹
🌱صبـ☀️ـح بود و مى تابيد‼️ از لب لبــــخندى☺️ 🍂ديدش از سر و آفتاب غمگين💔 شد 🌱تا كــــنار ات گــ🌹ــل كرد 🍂در بــهــ🌸ــار شيدايى، گل به آذين شد☘ 🌹✋🌹 🕊🌷🍀🌸🌿🕊🌷🍀🌸🌿🕊 @abbass_kardani 🕊🌿🌸🍀🌷🕊🌿🌸🍀🌷🕊
مادرم زمانی که خبر را شنیدی گریه نکن🌷 زمان تشیع و تدفینم نکن🌷 زمان خواندن وصیت نامه ام هم گریه نکن🌷 فقط زمانی گریه کن که مردان ما را فراموش کنند و زنان ما را. وقتی جامعه را بی غیرتی و بی حجابی گرفت، مادرم گریه کن که در خطر است.
مادرم زمانی که خبر را شنیدی گریه نکن🌷 زمان تشیع و تدفینم نکن🌷 زمان خواندن وصیت نامه ام هم گریه نکن🌷 فقط زمانی گریه کن که مردان ما را فراموش کنند و زنان ما را. وقتی جامعه را بی غیرتی و بی حجابی گرفت، مادرم گریه کن که در خطر است.
🌹🕊🌺🕊🌺🕊🌹 من به که عکس‌هایشان را در شبکه‌های اجتماعی می‌گذارند این است که : این کار شما باعث می شود خون گریه کند... بعد از اینکه و خواهشم را شنیدید به آن عمل کنید زیرا ما می رویم تا از و شما زنان کنیم . مانند خانم باشید . از زمان ارتباط ویژه‌ای با زمانش داشت . او به خوبی می‌دانست که هر کدام از ما برای آماده سازی حضرتش باید کاری انجام دهیم . او متناسب با هر مرحله از عمرش آنچه که بر عهده‌اش بود را انجام داد . می‌گفت: « اگر الآن ما از یاران نباشیم تا او را یاری دهیم ، هرگز او را یاری نخواهیم کرد حتی اگر او را با چشمانمان ببینیم .» و سرانجام در روز مبارک ، روز متعلق به ، سر را بر نهاد که آن را با خود ساخت . ســـــــــــــــــــلام عاقبت تون شهدایی🌱✋🌱 💠💠@abbass_kardani💠💠
الله_عبودی 🍃 چشم بر هم می گذاریم و گذر عمر را نظاره می کنیم.لحظه به لحظه پیر می شویم و در دنیای در میان مرداب گناهان دست و پا می زنیم.بر دل آه حسرت داریم و بر چشم اشک ندامت. 🍃 شهادت آرزوی دست نیافته دلمان شده و به غبطه میخوریم.خوش به حال ، آنان که در روزهای پرالتهاب گناه، خود را به حرم خواهر ارباب رساندند.دلشان را در سادات پناه دادند و خودشان را فدا کردند تا مبادا نگاه حرامی سوی حرم باشد و بازهم عاشورایی دیگر برپا شود. 🍃 قدرت الله عبودی یکی از همان مردان با است که در شهر بیضا چشم بر جهان گشود و وقتی ندای هل من ناصر ینصرنی را شنید علم بر دست گرفت و لبیک گویان راهی شد. 🍃 در فرازی از اش این چنین گفته است: "خدا را شاکرم که به من توفیق پوشیدن لباس مقدس را داده و لیاقت به حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) را داشته باشم و خدا را قسم به حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) که در راه بی بی زینب (س) و حضرت رقیه (س) را نصیب بنده کند" 🍃 و چه خوش است رسیدن به شهادت و قافله ارباب. کاش دعایی کنند در حق ما زمینگیران گناهکار .هوا دلگیر است و گلوها پر از و دل ها سنگین از بار معصیت..... 💠آشنایی_با_شهدا 💠💠@abbass_kardani💠💠
♡به نام خداوند تبسم♡ 🍀عین. شین .قاف ،میشود ! سه حرفی که برای هرکس یک‌جور معنا میشود. 🍀برای من و امثال من، معنای دقیقی ندارد و مشخص نیست ما در این سه حرف به دنبال چه هستیم، اما می شناسم آنهایی را که این سه حرفی برایشان در چهار حرف دیگر معنا میشود. عشق، در (ع) معنا میشود! و حسین معنی و مریدان او هم آزاده اند.🌹 🍀 های عاشقی که بار دیگر به میدان آمدند تا ثابت کنند اگر هزاروچهارصدسال پیش نبودند که به ندای اربابشان بگویند، حال هستند و به ندای لبیک میگویند❤ 🍀در قاموس مریدان حسین، همین بس که غیرتشان ریشه در دارد ، و مقاومتشان ریشه در صبر (س) و آزادگی ‌شان را هم از دارند. هم یکی از مریدان حسین بود که پایان دفتر زندگی اش را متفاوت رقم زد. عشق را در حسین(ع) معنا کرد و راه حضرت عشق را گرفت تا به آخر رسید. به رسید. 🍀مگر نه اینکه شرط عاشقی جنون است. او مجنون بود و عشقی منتهی به را در خود پرورید. اصلا گویی از ابتدا چشم گشوده بود‌ تا در نور خلاصه شود. چه مبارک . چه .😍 🍀آری! همین است. {حا یا سین نون؛ تلک آیات الجنون} ✍نویسنده : 🍃به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳ شهریور ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت : ۱۳ آبان ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۲ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای ده امام پاکدشت 🕊محل شهادت : حلب، سوریه
🚩 ابراهيم صدايم را داري ! صدای مرا میشنوی ؟ اگر صدای مرا میشنوی ، کمک ! من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی ! تلفن همراه من کار نمیکند بدرد نمیخورد هرچه گشتم برنامه نداشت تا با تو تماس بگیرم ... گفتم میخواهم با بیسیم شما بگیرم... گفتند اندرویدهای شما را چه به بیسیم ! اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا با گوشی اندروید صدایم را به تو برسانم ... اگر میشنوی ما گیر افتادیم بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که دخترهای محل از فرم تو خوششان آمده ، از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟ تا چشم و دل دختری را آب نکنی ! اینجا میگیریم تا دیده شویم .. لاک💅 میزنیم تا 👍بخوریم تو حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی و دنیارا پیچاندی! و ما در پیچ سرگیجه گرفتیم ! 🚩ابراهيم ابراهيم! اگر صدایم را میشنوی، دوباره اذانی بگو تا ما هم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند راه را پیداکنیم .. راه را گم کرده ایم اگر از برگشتی کمی از آن های نـاب ها را برایمان سوغات بیاور؛ تا ماهم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم... 🔹تمام شادی روحشان 💐 ki
@Menbaraali-سه دقیقه در قیامت49.mp3
22.77M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه چهل و نهم * ملکوت غیرت و ملکوت زنا * صفت نورانی و پاک به نام غیرت * معنای غیرت * دو وجه غیرت * پرنده قفندر * سلب شدن روح‌الایمان از بی‌غیرت * ملائکه در ملکوت ، بی غیرت را با چه نامی می نامند؟ * مراتب زنا * چرا زنا مرگ را نزدیک می کند؟ * آثار دنیوی و اخروی زنا * برخورد فوق‌العاده و عجیب امام سجاد و امام باقر علیهماالاسلام با فرد زانی * صُوَر حیوانات در برزخ * صورت ملکوتی میمون * نسبت میمون با زنا * ویژگی‌های میمون * لقب ابا زنّه * آیت‌الله‌العظمی در برزخ * نقش موسیقی در قوه خیال * جلوه خواب پیامبر اکرم (ص) 📅99/01/20 ⏰ مدت زمان: ۱:۱۵:۱۲
📚 و چه شد؟ شیخ بهاءالدین در یکی از کتاب‌ های خود مینویسد: «روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد. قاضی شوهر را احضار کرد. سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟ زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند.قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد. گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است. چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید! شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره ‌اش را به شما نشان دهد؟! هرگز! هرگز! من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمی‌دهم که چهره‌ی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود. چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.» چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه‌ امروز ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده‌ آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند.