✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_بیست_و_چهارم
👈غرق شدن فرعونيان و نجات موسويان
🌴هر بار كه بلا مى آمد، فرعونيان دست به دامن موسى عليه السلام مى شدند، تا از خدا بخواهد بلا بر طرف گردد و قول مى دادند كه در صورت رفع بلا، ايمان بياورند، چندين بار بر اثر دعاى موسى عليه السلام، بلا بر طرف شد، ولى آنها پيمان شكنى كردند و به كفر خود ادامه دادند، سرانجام بلاى عمومى غرق شدن فرعونيان در دريا و نجات بنى اسرائيل پيش آمد.(مضمون آيات 134 تا 136 سوره اعراف)
🌴موسى عليه السلام و پيروانش از ظلم و فرعونيان به ستوه آمده بودند، و همچنان در فشار و سختى به سر مى بردند، سرانجام موسى عليه السلام تصميم گرفت كه با پيروانش، به سوى فلسطين (بيت المقدس) هجرت نمايند.
🌴خداوند به موسى عليه السلام وحى كرد: پيروان خود را شبانه از مصر خارج كن.
🌴موسى عليه السلام و پيروانش، شبانه از مصر به سوى فلسطين حركت كردند، در مسير راه به درياى سرخ رسيدند، و از آن جا نتوانستند عبور كنند. سپاه مسلح و بى كران فرعون همچنان به پيش مى آمد، شيون و غوغاى بنى اسرائيل به آسمان رفت و نزديك بود از شدت ترس، جانشان از كالبدشان پرواز كند.
🌴در آن ميان يوشع بن نون (وصى موسى) فرياد مى زد: اى موسى! تدبيرت چه شد؟ مگر طوفان حوادث را نمى نگرى، اينك پيش روى ما و پشت سرمان سپاه دشمن است، و چاره و راه فرارى نداريم.
🌴در اين بحران شديد، خداوند با لطف خاص خود به موسى عليه السلام وحى كرد:🍃فَاَوحَينا اِلى مُوسى اَنِ اضْرِب بِعَصاكَ البَحرَ...🍃
✨عصاى خود را به دريا بزن(سوره شعراء/آیه 63)✨
🌴و نيز فرمود:
🍃فَاضرِب لَهُم طَريقاً فِى البَحرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً و لا تَخفى🍃
✨براى بنى اسرائيل راهى خشك در دريا بگشا كه از تعقيب (فرعونيان) خواهى ترسيد و نه از غرق شدن در دريا.(سوره طه / آیه 77)✨
🌴موسى عليه السلام به فرمان خدا عصاى خود را به دريا زد. آب دريا شكافته شد و زمين درون دريا آشكار گشت، موسى و بنى اسرائيل از همان راه حركت نموده و از طرف ديگر به سلامت خارج شدند.
🌴فرعون و سپاهيانش فرا رسيدند و از همان راهى كه در ميان دريا پيدا شده بود، بنى اسرائيل را تعقيب كردند، غرور آن چنان بر فرعون چيره شده بود كه به سپاه خود رو كرد و گفت: تماشا كنيد چگونه به فرمان من دريا شكافته شد و راه داد تا بردگان فرارى خود (بنى اسرائيل) را تعقيب كنم.
🌴وقتى كه تا آخرين نفر از لشگر فرعون وارد راه باز شده دريا شدند، ناگهان به فرمان خدا آبها از هر سو به هم پيوستند و همه فرعونيان را به كام مرگ فرو بردند.
🌴در همان لحظه طوفانى كه فرعون خود را در خطر شديد مرگ مى ديد، غرورهايش فرو ريخت و درك كرد كه همه عمرش پوچ بوده و اشتباه كرده است با چشمى گريان به خداى جهان متوجه شد و گفت:
🍃آمَنتُ اَنَّهُ لا اءِلهَ اءِلَّا الَّذى آمَنَت بِهِ بَنُوا اسرائيلَ وَ اَنَا مِنَ المُسلِمينَ🍃
✨ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز معبودى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند وجود ندارد، و من از تسليم شدگان هستم.(سوره يونس/آیه 90)
🌴ولى ديگر وقت و فرصت گذشته بود، و لحظه اى براى توبه نمانده بود، امواج سهمگين دريا، فرعون را غرق كرد و سپس كالبد بى جان او را به بيرون دريا پرتاب نمود تا مايه عبرت براى آيندگان گردد.(مضمون آيه 90 تا 92 سوره يونس)
🌴از آن سوى دريا، بنى اسرائيل همراه موسى عليه السلام و هارون عليه السلام به حركت خود به سوى بيت المقدس ادامه دادند، و براى هميشه از دست فرعون و فرعونيان نجات يافتند و فصل جديدى در زندگى آنها پديدار شد.
ادامه دارد....
💠💠@abbass_kardani💠💠
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_محمد_ص
✨#قسمت_بیست_و_چهارم
👈دورنمايى از غزوه حمراء الاسد
(بخش اول)
🌴در پايان جنگ احد، به فرمان ابوسفيان لشكر به ظاهر فاتح او به سرعت به سوى مكه حركت كرد، هنگامى كه اين لشكر به سرزمين روحاء رسيدند، از كار خود سخت پشيمان شدند، و تصميم به بازگشت به مدينه گرفتند تا بقيه مسلمانان را به قتل برسانند.
🌴دستگاه اطلاعاتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين موضوع را به پيامبر گزارش داد، پيامبر فوراً فرمان داد كه مجروحان نيز در اين جنگ شركت نمايند.
🌴مسلمانان همراه مجروحين، بسيج شده و به سوى لشكر دشمن، حركت كردند.(مجمع البيان، ج 2،ص 539)
🌴در ارزش كار اين دليرمردان كفر ستيز آيات 172 تا 174 سوره آل عمران نازل شد كه ترجمه آيات چنين است:
👈آنان كه دعوت خدا و پيامبر را، پس از آن همه جراحات اجابت كردند، از ميان آنها براى كسانى كه نيكى كردند و راه تقوا پيمودند، پاداش بزرگى خواهد بود
👈اينها كسانى بودند كه (بعضى از) مردم، به آنها گفتند: مردم (لشكر دشمن) براى (حمله به شما) اجتماع كرده اند، از آنها بترسيد، اما آنها ايمانشان زيادتر شد و گفتند: خدا ما را كافى است و بهترين حامى ما مى باشد.
👈به همين جهت، (از اين ميدان،) با نعمت و فضل پروردگار بازگشتند در حالى كه هيچ ناراحتى به آنها نرسيد، و از فرمان خدا پيروى كردند و خداوند داراى فضل و بخشش بزرگى است.
✍ادامه دارد....
بسم رب الشھـدا
#شھـید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_بیست_و_چهارم
🌸 مصطفی و محسن رفته بودند سراغ موسیقی.
می خواستند از روی شناخت نـُت های موسیقی، ملودی ها را روی قرآن اجرا کنند.
🎹 سخت بود باید نت ها را می نوشتند و گاهی با پیانو اجرایشان می کردند تا خوب آنهارا بشناسند.
کم کم احساس کردند حرفه ای شدند.
🎼 گوشه های مختلف انتقالات و ترکیبات را بلد شده بودند و آن ها را روی تلاوت قرآن پیاده می کردند.
اما نتیجه به دلشان نمی نشست.
یک جای کار می لنگید.
🌷یک روز محسن گفت :
مصطفی! من مفهوم یک آیه رو درک کردم.
یک حسی در وجودم ایجاد شد وبراساس اون حس، تلاوت کردم.
🎶 موسیقی اون تلاوت رو تحلیل کردم و دیدم بر اساس آموزه های موسیقیایی کاملا دقیقه.
🔶 محسن ایراد کار را پیدا کرده بود.
نباید موسیقی را از بیرون بر قرآن تحمیل کرد. قرآن، موسیقی خودش را دارد. ❌
فقط باید آن را کشف کرد. این، کار آسانی نیست.
🌺چیز های زیادی در شکل گرفتن یک تلاوت خوب دخالت دارند.
یکی از آنها لحن است. یعنی آهنگ ادای کلمات.
برای داشتن لحن درست، قاری باید صرف ونحو عربی را بداند.
🌻 مفهوم هر لغت را بشناسد و بفهمد آکسان های صوتی را کجای لغت بگذارد تا مفهوم، درست ادا بشود.
این طوری قاری می تواند در حد خودش حقیقت قرآن را در تلاوت نشان بدهد.
🌺 محسن به شاگردهایش می گفت :
آیات قرآن مثل چاه نفتن!
آکسان و نت دارن. فقط کافیه کشف کنیم و ارائه بدیم. تموم!
این خودش میشه بهترین موسیقی! 😊
📀سی دی تفسیر آقای قرائتی را به شاگردهایش هدیه داده بود.
گفته بود :
_ تا معنا رو درک نکردید آهنگ گذاری نکنید.🚫❌
✍ ادامه دارد ...
💗#رمان_ابوحلما💗
💗#قسمت_بیست_و_چهارم💗
-صبرکن سردار! حالا که به اینجا رسید بذار یه چیزی بهت بگم انتخابات ریاست جمهوری نزدیکه با جنگ روانی که به کمک بی بی سی فارسی تو ایران راه انداختیم اینبار حزب سیاسی ما رای میاره بعد اوضاع واسه هرچی بسیجی و سپاهیه سخت میشه
+حالا که تروریستای مجاهدخلقی وابسته به موسادو گرفتیم چیشده که پشت شماها لرزیده!؟ قاتلای دانشمندای هسته ای اعتراف کردن، مدرک از تو گنده ترهم دست....
-مدرک، افشا، مبارزه، جنگ ... بسه دیگه سردار! الان دیگه عصر آزادیه! وقتشه با دنیا آشتی کنیم. باید به دنیا ثابت کنیم ما با غرب مشکلی نداریم بلکه دست دوستی...🤝
+شعارای مسخره اتو واسه خودت نگهدار.... اگه پرونده حزب سیاسی تون قبل انتخابات روبشه همین مردم از هستی ساقطتون میکنن...
-هیچ وقت این اتفاق نمی افته
+میدونی که قطعا اصل اطلاعات این پرونده جای امنیه پس...
-من اونقدرهاهم که فکر میکنی احمق نیستم که بزنم وسط خونه ام بکشمت
+گوش کن پرونده داداشت که با جاسوسای خارجی برا دزدی نفت این مملکت نقشه کشیدن هنوز رو میز وزارت بازه! مثل خانواده دالتونا تو تبهکاری گندشو دراوردید. شما آرزو دارید هیچ نیروی امنیتی و انتظامی تو کشور نباشه تا راحت بتونید چپاول و جنایتاتونو با دشمنای این آب و خاک شریک بشین ولی...
-یه چیزو میدونی سردار؟ بذار یه توصیه ای بهت بکنم که تو فتنه بعدی که اسراییل قصد داره با کمک انگلیس راه بندازه تو ایران گیر نباشی ...دوست صمیمی پسر کوچیکت همون برادر زن تنها پسر حاج حسین میدونی مدتیه تحت نظره؟ بخاطر گزارشای یه خبرچین وظیفه شناس که از پرونده فتنه بعدی خبرداره! کی فکرشو میکنه یه خبرچین بی ارزش...
+از چی حرف میزنی؟
-صادق شیبازی همون دوست میلاد جون...میدونی کیه؟البته که نمیدونی آخه هنوز کار خاصی نکرده که کسی روش حساس بشه ....
+درست حرف بزن ببینم چی میخوای بگی؟
-من دارم درست حرف میزنم ولی تو نمیخوای بفهمی سردار...صادق شیبازی عضو سازمان مجاهدین خلقه! البته با دستور غیرمستقیم از لندن، همین به ظاهر برادر هییتی که مدام دست میلاد سبحانی تو دستشه ...خب شاید بگی دوستی برادرزن پسر حاج حسین چه دردسری میتونی برای ته تغاری تو داشته باشه ولی ربط دادنش با من!
+داری مهره اتو فدای خودت میکنی!
-مهره من؟! اشتباه نکن سردار، من با این منافقای سطح پایین کار نمیکنم...دنبال چی میگردی سردار؟
+میبینم که روزنامه هاآرتص میخونی! چطور روزنامه اسرائیلی تو خونه ات پیدا میشه؟ مثل اینکه تو خونه موش داری!
-پس کوتاه نمیای خیلی خب بچرخ تا بچرخیم
+ما صراط مستقیم مولامونو میریم شماهم تا جون دارین بچرخین
همان موقع یک نگهبان هیکلی و بلند قد جلو آمد و لباسهای عباس را گشت بعد با اشاره کوروش، راه را باز کرد. وقتی عباس مصمم و با قدم هایی محکم از انجا بیرون می رفت، فریاد کوروش که بیشتر شبیه ناله بود، بلند شد: یادت نره چی گفتم سردار!
عباس بعد از خروج از خانه کوروش، فورا به محمد زنگ زد و با او در مسجد نزدیک محل کارش قرار گذاشت.
نماز ظهر و عصر که تمام شد، عباس بلند شد و روبه محمد گفت:
+بیا بریم دفتر فرهنگی طبقه بالا حرف بزنیم
-باشه ولی این کار مهم چیه که نمیشه تو خونه...
محمد دنبال عباس راه افتاد و حرفش را نیمه تمام گذاشت.
🍁نویسنده بانو سین قاف🍁
ادامه دارد...