eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
43هزار عکس
39.8هزار ویدیو
172 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
ای دوستان و همکلاسیان من ... قلم‌های شما استخوانهای شهدا و مُرڪب‌ تـان خون شهدا ، و سنگرتان مسجد و مدرسه است، پس از آنان تا پای جان مراقبت نمایید و پیشرفت علمی کشور را مدّ نظر قرار دهید. #نوجوانان #دانش‌_آموز #شهید_مهدی_نیک‌_عهد #فـرازی_‌از_وصـیت_نامه 💕💕 @abbass_kardani💕💕
🌴🥀🌴🥀🌴🥀🌴🥀🌴🥀🌴🥀🌴 سفارش این حقیر به و این است که هر چه سریع تر با اسلام آشنا شوید که در باید اسلام در کشور های دیگر باشید . بنابراین سعی کنید با حفظ ی مقدس خویش که همانا می باشد ، در به رسانیدن خون نقش خود را نمائید ، ان شاءالله خداوند در این راه شما را نماید . 🏝شهید_والامقام 🏝 🏝 عباسعلی سالمی 🏝 🌷سلام به دوستان شهداء 🌷 🌷 روزتان شهدایی 🌷✋🌷 🌾⚘🥀🌾⚘🥀🌾⚘🥀🌾🥀🌾 👉 @abbass_kardani👈 🥀🌾⚘🥀⚘🌾🥀🌾⚘🥀🌾⚘
🍁برایم بگو ، قصه مظلومیت را و ترسیم کردن تابلو زیبای حماسه را تو از تبار غیرتی .... 🌞صبح و عاقبتمون شهدایی🤲 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• ❤️@abbass_kardani🌱🌹 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
امروز می‌خواهم به تـو اقتدا کنـم ... تو با سلاحت به پیش برو من با دلم پُشتِ سرت خواهم آمد امروز تو فرمانده‌ام باش امروز به اندازه‌ی تو بزرگ خواهم شد ... صبحتون‌وعاقبتمون‌شهدایی☀️ ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• @abbass_kardani🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
🌱وقتی نهضت حسینی باشد قاسم‌ها سبقت می‌گیرند از هم برای جرعه‌ای از "أحلی‌ من‌ العسل"... @abbass_kardani🌺🍀🌺🍀🌺
🌱وقتی نهضت حسینی باشد قاسم‌ها سبقت می‌گیرند از هم برای جرعه‌ای از "أحلی‌ من‌ العسل"... @abbass_kardani🌺🍀🌺🍀🌺
🌟 جشن بزرگ آغاز دهه کرامت ویژه (دختران و پسران) • با سخنرانی: استاد محمد شجاعی • و نوای: سید محمدرضا نوشه‌ور، امیر کرامتی 🎤 با حضور مُجال • و رونمایی از قطعه "باغبان" با صدای ماهور مظفری • پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت، از نماز مغرب و عشاء 📌 تهران، میدان بهارستان، نرسیده به چهارراه سرچشمه خ شهید صیرفی پور، مجموعه فرهنگی شهدای هفتم تیر «حضور خانواده ها بلا مانع است»
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷با نعره‌ی "یاحسین" جان میگیریم.. 🌷ما حامی دین و دشمن تکفیریم 🌷سوگند به بانوی دوعالم، زینب 🌷در حال حفاظت از حرم میمیریم 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷رمان جذاب، ویژه ، عاشقانه، و شهدایی 🌷قسمت ۱ 🌷شهدا مانند یک نمره بیست در دفتر من و تو باقی میمانند بابا روی صندلیش تو ی اتاق نشسته بود.منم کنارش روی زمین. که بابا گفت: _«شیوا»، بابا جون، میری روان‌نویس منو بیاری؟ +چشم بابا با ذوقی که تو رفتارم مشخص بود ، پاشدم و از رو میز کارش روان نویس رو براش آوردم و دوباره کنارش نشستم. بابا داشت یادداشتی می‌نوشت، امضا که کرد مهر رو برداشت و گفت: _ شیوا جان امروز چندمه؟ نگاهی به بابا کردم و گفتم: + ۲۱ اردیبهشت باباجون مهر رو روی تاریخی که گفتم، تنظیم کرد ، و روی کاغذ زد، مامان رو صدا کرد. مامان با عجله خودش رو به اتاق رسوند. در زد و وارد اتاق شد کاغذ رو از بابا گرفت و خواند. بغض کرد و قطره اشکی از گوشه چشمش پایین افتاد. با همان صدای لرزان به بابا گفت: _چند روز دیگه؟ + حدود یک تا دوهفته دیگه مامان به نشونه تایید، سر تکون داد. کاغذ رو تا کرد. از اتاق بیرون رفت. حسابی رفته بودم تو فکر. بلند شدم پشت سر مامانم اومدم بیرون. مامان قرآنی که رو تاقچه بود برداشت ، و کاغذ رو لای قرآن گذاشت. کنار مامان رفتم خواستم سوال کنم ولی با دیدن چهره‌ی بغض کرده‌اش هیچی نگفتم. یعنی چی تا دو هفته‌ی دیگه؟؟ یعنی توی اون کاغذ چی نوشته بود؟ چرا مامان اینقدر بغض داشت؟ چرا اینقدر بابا شاد و سرحال بود ولی مامان ی دفعه گریه کرد ؟ مامان با نگاه من، به خودش اومد ، زود اشک هاش رو پاک کرد، لبخندی زورکی زد و رفت آشپزخونه تا برای بابا چای بریزه. رفتم توی اتاقم، وسایلم آوردم ، تا تکالیفم بنویسم ولی اینکه بابا تا الان تو اتاق چکار میکرد فکرم رو درگیر کرده بود. پاشدم و رفتم بیرون ت ببینم بابا چیکار میکنه . چند دقیقه بعد مامان با ۳ تا استکان چای از آشپزخونه بیرون اومد. دم در ایستاده بودم و به بابا خیره شدم . مامان چای جلوم گرفت. برداشتم حواسم نبود قند بردارم. مامان هم این‌قدر تو فکر بود. چیزی نگفت.روبروی بابا نشست. سینی رو گذاشت بین خودشون . بابا با لبخند ساکی که همیشه با خودش به جبهه میبرد را از زیر تخت بیرون آورد و خاک روش رو تکاند. من و مامان ساکت به حرکات بابا خیره بودیم... 🌷ادامه دارد...