🔰زندگینامه شهید عیدی محمد مردانی شیخ شبانی
💢شهید عیدی محمد مردانی شیخ شبانی متولد ۲۶ تیرماه ۱۳۳۴ در روستای شیخ شبان در استان چهارمحال و بختیاری در خانواده ای مذهبی و متدین چشم به جهان گشود .
💠 پدرش روزعلی در روستا به آقا شیخ ملقب و اهالی روستا ارادت خاصی نسبت به او داشتند.
او مردی مومن و معتقد و موذن بود و در هر مکانی با رصد خورشید در روز و ماه و ستارگان در شب مردم را از اوقات شرعی مطلع و همه را به اقامه نماز اول وقت تشویق می کرد .
🌷✨مادرش سیده فاطمه زنی با حجب و حیا و مهربان و محب ائمه اطهار (علیهم السلام) بودند و ارادت خاصی نسبت به حضرت زهرا (سلام الله علیه) داشتند.
🌸🍃فرزندان آن ها در همان نوزادی از دنیا می رفتند.
ولی پروردگار مهربان در ایام عید قربان پسری به این خانواده هدیه داد و اسمش را عیدی محمد گذاشتند.
🌺💫پدر شهید از همان طفولیت او را با قرآن و احکام دینی آشنا می کرد.
در سن ۶ سالگی در مدرسه روستا تحصیلات خود را آغاز کرد و همه از هوش سرشار او در تحصیل می گفتند.
🔅🌱شهید عیدی محمد در نوجوانی به همراه پدر و مادر و خواهر و برادر کوچکتر خود به علت معیشت سخت در روستا و کمی امکانات به اصفهان مهاجرت کردند.
او برای کمک به خانواده خود همزمان کار می کرد و در مدرسه شبانه درس می خواند.
در آغاز سنین جوانی مبارزات انقلابی خود را شروع کرد و دوستان خود را تشویق به حضور
در تظاهرات علیه رژیم پهلوی می کرد.
🌹💫شهید مردانی در شهریور سال ۱۳۵۷ در سن ۲۳ سالگی ازدواج کرد و حاصل این ازدواج یک پسر و یک دختر بود.
🕊🥀 او در سن ۲۷ سالگی مورخ ۱۳۶۱/۲/۱۹ در عملیات بیت المقدس در خرمشهر به شهادت رسید و گلستان شهدای اصفهان او را در آغوش کشید.
🌹روحش شاد و یادش گرامی🌹
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
💢💌💢💌💢💌💢
✍📝 خاطراتی از شهید عیدی محمد مردانی شیخ شبانی از زبان مادر بزرگوار و همسر گرامی شهید
📕✨مادر شهید می گفت: عیدی محمد پسری بسیار تمیز مودب و دقیق و باهوش بود و این ویژگی ها او را از بقیه هم سن و سال های اطرافش متمایز کرده بود و الگوی خوبی برای بقیه دوستانش بود.
هیچ گاه حرفی نزد که من رنجیده خاطر شوم و همیشه با ادب و احترام صحبت می کرد و خداوند بندگان خاص خود را به بهترین شکل ممکن می پذیرد.
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
🌺💫گلوله رژیم شاه و افسوس شهادت:
همسر شهید می گوید:«شهید تنفر و بغض عجیبی از شاه و رژیم پهلوی داشت و این برگرفته از تربیت حسینی مادر گرانقدر و پدر متدین او بود.
در بحبوحه انقلاب فعالیت شهید بیشتر شد. روزی صبح آماده رفتن به خارج از منزل به همراه پسر دایی خود که در منزل ما بود شد و مدت زمان زیادی گذشت که هر دو به خانه آمدند؛ولی با چهره خسته و لباس هایی خاک آلود و ناراحت.
پس از کمی استراحت با ناراحتی گفت:«امروز در تظاهرات درگیری شدیدی بین مردم و سربازان شاه بود و می دیدم چطور مردم بی گناه شهید می شوند .
بعد با ناراحتی و افسوس گفت:«لیاقت شهادت نداشتم گلوله ای از کنار سرم گذشت که هم دیدم و گرمایش را حس کردم ولی شهادت لیاقت می خواهد که من ندارم.»
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
🌾✨نام زینب برای دخترم:
دختر شهید ۵ ماه پس از شهادت پدرش متولد می شود.
پدربزرگش نام او را شهربانو می گذارد.
اما نوزاد بسیار ضعیف و بیمار بود.
همسر شهید و دخترش ۲ روز در بیمارستان می مانند ولی پزشکان کودک را که در دستگاه بود مرخص نمی کنند و به مادرش می گویند:« شما بروید ولی نوزاد حال خوبی ندارد و باید در بیمارستان بماند.
همسر شهید که امیدی به دیدار مجدد دختر خود نداشت آخرین بار دخترش را می بیند و پاره تنش را به خدا می سپارد.
روزی همسر شهید متوسل به عیدی محمد می شود و شفای دخترش را از پدر شهیدش می خواهد.
فردای آن روز مادر شهید به دیدار مزار پسرش می رود که خانمی نزدیک می شود و می پرسد شما مادر این شهید هستید؟ مزار پسر من کنار این شهید عزیز است و می گفت:«دیشب در عالم خواب شهید مردانی را دیدم و پیغامی به من داد و گفت:«به خانواده ام بگویید نگران دخترم نباشند او ان شاءالله خوب می شود و اسمش را زینب بگذارند.»
و زینب دختر شهید با سلامتی کامل پس از چند روز مرخص می شود .
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
📝✨فرازهایی از وصیتنامه شهید عیدی محمد مردانی شیخ شبانی یک روز قبل از شهادت:
✨ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون✨
💐🍀پس از عرض سلام بر حضرت مهدی امام زمان (عج) و سلام بر نائب بر حقش امام خمینی (قدس سره) بت شکن و سلام بر شهداء اسلام و ملت شهید پرور ایران،سلام بر رزمندگان اسلام،سلام بر علمای اسلام و سلام بر پدر و مادرم که این بنده گنهکار و ذلیل و فقیر و خوار را بزرگ کرده و در راه خدا و برای اسلام به جبهه های حق علیه باطل فرستادند. چون شما عزیزتان را در راه خدا داده اید و این امتحان است که خدا بر بندگان خاص خودش می کند و امیدوارم که با قبولی به اتمام برسد مگر نبود که ابراهیم امتحان مال و هم امتحان فرزند و جان داد،یعنی تمام انسان ها امتحان می شوند.
یا مردانی چون حسین بن علی (علیه السلام) که امتحان همه چیز داد و هر چه داشت برای خدا و پایداری و زنده نگه داشتن دین مبین اسلام داد ما هم باید امتحان بشویم و خواهیم شد و باید صبور باشیم.
🌼🌱وظیفه اسلامی خود می دانم که اسلام را یاری کنم چون چشم امید مستضعفین به این انقلاب است و باید این انقلاب پیروز شود که اسلام پیروز شود.
از شما می خواهم که در عزای من گریه نکنید و همان طور که گفتم:«شاد باشید چون مثل دیگران به شهداء پیوستم و به پیش رسول الله و به پیش حسین شهید (علیه السلام) می روم.
🌱✨ما امشب به دشمن حمله خواهیم کرد و دشمنان اسلام را از خاک جمهوری اسلامی بیرون خواهیم راند و راه کربلا را باز خواهیم کرد که با خیال راحت شما در کنار قبر حسین(علیه السلام) رفته و زیارت کنید.
🌺🍀در آخر از مردم می خواهم که پیرو امام امت باشند.
شما را به خدا می سپارم و می گویم که خدا عاشق هر کس شود او را برای خود می برد.
🍃من طلبی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دینه و من علی دینه فانا دینه🍃
۱۳۶۱/۲/۱۸
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بگردید یه رفیق خدایی پیدا کنید
✨حاج حسین یکتا
یاد شهدا با صلوات🌷
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ری سپهر و حرم اوست مه تابانش
برتر از عرش بُوَد بارگه و ايوانش
💛میلاد سید الکریم
حضرت عبدالعظیم حسنی
بر تمامی شیعیان
تبریک و تهنیت باد💛
مداحی_آنلاین_ای_آنکه_زیباتر_ز_پرواز.mp3
3.53M
ای آنکه زیباتر ز پرواز نسیمی
با خاک زیر پای خود هستی صمیمی
مدیحه_سرایی📺
ولادت_حضرت_عبدالعظیم(ع)🌺
منصور_ارضی🎙
يا سيد الكريم...
تهران پر از طراوت عطر و شمیم توست
چشمان نا امید به دست کریم توست
جانی دوباره می دهد این جا به زائران
کرب و بلای کشور ایران حریم توست
۴ ربیع الثانی سالروز 🌺 #ولادت_حضرت_عبدالعظیم عليه السلام مبارك باد💐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام امام زمانم..❤️
الھـیعظـمالبلاء
نبودنـت،ھمـانبـلایعظیـماسـت؛
کـهزمینراتنـگکـرده!✋🏻
امـا
جـدا افتـادنعیـبنیسـت . !
جـدا مانـدنعیـباسـت . !
اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلَیَّکَ الْفَـرَج 🌼
حبیب حرم..🕊️
🌷سردار شهید حاج حسین همدانی
تاریخ تولد: ۲۴ / ۹ / ۱۳۲۹
تاریخ شهادت: ۱۶ / ۷ / ۱۳۹۴
محل تولد:آبادان
مزار:همدان
محل شهادت:سوریه
🌷۵۰ سال مجاهدت شبانه روزی،مبارزه با رژیم منحوص پهلوی،رشادت های فراموش نشدنی و دفاع مقدس،⚡️بصیرت در دشمن شناسی و مقابله با فتنه ۸۸ و دفاع از حرم در سوریه، شهید حسین همدانی را به حبیب بن مظاهر انقلاب اسلامی تبدیل کرده است.🌙فرزند بزرگ ایشان وهب نام دارد که به همین علت سردار در سوریه به نام ابووهب مشهور بود.💫یک هفته قبل از شهادت،سردار از همسرش خواسته بود تا تمام فرزندان را دور هم جمع کند،با اینکه پسر بزرگشان مشغله داشت اما سردار اصرار کرد تا حتما خودش را به جمع خانواده برساند،❗️آن شب روحیه شادابی داشت گویا میدانست قرار است دیگر بر نگردد.🥀همسر سردار در این ملاقات گفت: از رفتن شما به سوریه راضی نیستم که سردار در پاسخ گفت شهادت آرزوی من است.🕊همسرش هم به شرط شفاعت وی بعد از شهادت آرام و راضی شد.🥀آن شب سردار با هر کدام از پسرانش وهب و مهدی جداگانه صحبت و سفارشهایی کرد.🌙و عاقبت سردار هم به یارانش شهیدش پیوست،🕊ایشان پنجشنبه عصر ساعت 15:00 با همکارانش برای بازدید و شناسایی به منطقهای که دست تکفیریها بود رفته و در راه به کمین بر میخورند،💥پاره ای از آتشی که دشمن در آن جا روشن کرده به ماشین اصابت می کند و ماشین را منحرف کرده و به رگبار می بندند.💥راننده از ناحیه کمر و سردار از ناحیه چشم و سر🥀آسیب جدی دیده و به بیمارستان فرستاده میشود🥀که ساعت 8 شب ۱۶ مهر ماه ۱۳۹۴ شهید می شود🕊🕋
#شهید_حاج_حسین_همدانی
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
بسم رب الشھـدا
#شھـید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
🌸 روزی که از مالزی برگشت خیلی خوشحال نبود.
مامان حرصش گرفت.
دوست داشت حالا محسن از ته دل بخندد و سرش را پیش غریبه و آشنا بالا بگیرد.
💠 مامان جدی شد تا بلکه محسن را مجبور کند دست از این رفتار بردارد.
بهش گفت :
قاری اول دنیا شدی محسن! ولی قبل مالزی ات با بعدش فرقی نکرده! خیلی خوشحالت نکرد؟!
محسن شانه ای بالا انداخت :
مقام که خوشحالی نداره مامان! نرفتم که مقام بگیرم. رفتم برای اسمش. همین. جلوه دیگه ای نداره برام.
🔅 نه داشتن مقام اول خوشحالی داشت و نه نداشتنش ناراحتی.
آدم های تنگ نظر همیشه هستند.
همان ها که به محسن به خاطر شرکت نکردن در مسابقات طعنه می زدند،
بعد از موفقیت در مسابقات بین المللی بهش گفتند که مقام تو شانسی بوده.
😡 رگ گردن مصطفی از این حرف بالا آمد. می خواست جواب دندان شکنی به آن جماعت بدهد.
محسن مانع شد و گفت :
_اصلا مهم نیست! مهم اینه که خدا تلاش ما رو دید. همین کفایت می کنه. نیازی نیست چیزی رو به کسی ثابت کنیم.
✍ ادامه دارد ....
بسم رب الشھـدا
#شھـید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_پنجاه_و_ششم
سرباز بود.
تازه از مرحله استانی مسابقات به مرحله کشوری صعود کرده بود.
قبل از مسابقات باید می رفت در سرما نگهبانی می داد.
به مسولان آن جا گفته بود :
_ من مسابقات در پیش دارم. حنجره ام آسیب می بینه توی سرما.
گفته بودند :
_سربازی شما مهم تره!
🔮 وقتی از مالزی برگشت گفتند :
سریعا پاسپورتت رو بیار پادگان.
شما سرباز هستی و حق خروج از ایران رو نداری.
تحویل داد و مشغول سربازی اش شد.
برای حج آخر که دعوت شد، پادگان پاسپورتش را نمی داد.
محسن خودش را به هزار در زد تا بالاخره گرفت.
به چندین نفر نامه نوشت و تماس گرفت. آخر، نامه رهبر گره گشا شد. آقا به پادگان محل خدمتش نوشته بود که محسن را آزاد کنند.
🌹چهارشنبه بود. روز قبل از پرواز حجش.
با هادی رفته بود پادگان برای انجام کار های خروج از کشور.
به چندین اتاق سرزدند و چندتا امضا گرفتند.
😍😅 وقتی امضای آخر پای مدارکش زده شد، سر از پا نمی شناخت.
بدو بدو داشتند از پله ها پایین می رفتند که محسن یکدفعه از خوشحالی با همان کیف سامسونت و هیبتِ کت و شلواری،
از پله چهارم پرید پایین!
🌸 هادی گفت :
تو الان اینقدر خوشحالی، عروسیت بشه خوشحالیت دیدن داره!
فورا زنگ زد به مامان :
❤️ خوش خبری! الان گذرنامه ام رو گرفتم و دارم میرم فرودگاه! می خوام برسونم دفتر آقا که برام ویزا بگیرن! من دو روز دیگه ان شاالله عازم عربستانم! مامان ساک منو ببندید! ....
✍ ادامه دارد ...
بسم رب الشھـدا
#شھـید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
سفر حج نزدیک بود.
شب بود که محسن از در وارد شد.
دستش هم یک کیسه نایلونی بود.
مامان پرسید :
اینا چیه؟!
=لباس احرامه!
لباس احرامای قبلی ات که هنوز هست!
🍁 محسن کیسه را کناری گذاشت :
میخوام امسال لباسام نو باشه!
و بعد رفت کنار میز تلفن نشست.
یک چیزی ته دل مامان داشت می گفت که این سفر محسن با سفرهای دیگرش فرق دارد.
💕 محسن گوشی اش را از جیب پیراهنش درآورد.
شروع کرد یکی یکی شماره های فامیل و آشنا را گرفت و از تک تکشان حلالیت خواست.
🌺 مامان رو به روی محسن نشست به تماشایش.
هر طلب حلالیتی که می کرد انگار تیری بود که به قلب مامان فرو می رفت.
زیر لب گفت :
تو چه کردی که حلالیت می خوای محسن؟! همه که ازت راضین مادر!
🌹 چون زیاد مسافرت می کرد، وصیت هایش را به مامان کرده بود.
سپرده بود روزه هایی را که نگرفته بود برایش بگیرند.
مقداری خمس هم بدهکار بود که اوضاع مالی نگذاشته بود بپردازد.
✍ ادامه دارد ..