🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه یه صلوات بفرستی 👆😍❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏖چهارشنبه ۲۷ دی ماهـتون شاد🌷
🏝الهي سهم🌷🍃
🏖امروزتون اززندگي
🏝فراواني نعمت🧃
🏖عشق ماندگار
🏝روزی فراوان🍔
🏖اتفاقات لذت بخش
🏝حرفهای امیدوارکننده
🏖وروزی شاد باشه🌷🍃
🌴عاقبت تون بخیروشهادت بشه
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جشن زایمان برای سگشون گرفتن
دغدغههای جماعت پورشه سوار سگ به بغل و طرفدار زن زندگی آزادی
🔴پدرِ دختر #کاپشن_صورتی: قلبمان از حملهٔ موشکی سپاه به تروریستها آرام شد
🔹پیمان سلطانینژاد، پدر شهید یکسالهٔ حادثهٔ تروریستیِ کرمان ضمن تشکر از حملهٔ سپاه به مقرهای موساد و داعش گفت: امروز که اخبار را دیدم خیلی خوشحال شدم. این کار قوت قلبی برای ما و خانوادههای داغدار استان کرمان بود. من از عزیزان سپاه نهایت تشکر را دارم و دستشان را میبوسم.
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🔴جواب شهید نواب صفوی به بازجوی پرونده
🔹«من سرباز اسلام هستم و آقای بروجردی افسر هستند و تا زمانی که سرباز هست، افسر به میدان نمیرود. ایشان، مقامشان عالیتر است و از طرفی، ما هستیم. اگر ما نبودیم، ایشان اقدام میفرمودند. با وجود ما، لازم نیست که ایشان اقدام بکند.»
🦋به مناسبت سالروز شهادت رهبر جمعیت فداییان اسلام، شهید نواب صفوی و یارانش در ۲۷ دیماه ۱۳۳۴
روحش شادیادش گرامی باذکر صلوات
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
13-Da .MP376714.mp3
4.53M
#کتاب_صوتی
#دا
#خاطرات
#سیده_زهرا_حسینی
💐 قسمت #سیزدهم💐
کپی و استفاده از صوت با ذکر صلوات ، بلامانع است .
یادشهداکمترازشهادت نیست
هدیه به امام زمان عج الله
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه کانال و تبلیغ کنید😍
ممنونم از حمایت تک تک شما عزیزان
الهی شفاعت و دعای شهدا بدرقه زندگیتون باشه
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت33
امدم و دیدمش . یک گوساله سیاه و سفید که مقداری علف جلویش گذاشته بودی و ظرفی آب.
مادرت را صدا زدی . آمد.از ذوق کردن تو ذوق کرد:((مصطفاست دیگه ،آدم رو غافل گیر میکنه!))
فکر نمیکنم آن شب تا صبح همسایه ای خوابیده باشد.
رفتی و جایی را اجاره کردی.دوستی که قرار بود با تو شریک شود ،منصرف شد. برای همین با چند نفر از فامیل وارد صحبت شدی.
پول جمع کردی و تعدادی گوساله خریدید. اوایل کارگر نداشتید.
من و تو، مادر و پدرت با مامان و بابای من. گاوداری در شاهد شهر بود و ده کیلومتر با شهریار فاصله داشت.
نگهداری و محافظت از آنجا سختی زیادی داشت،چون گوساله هارا باید شیر میدادی.
از گاو داری هایی که گاو شیری داشتند،شیر میخریدی ، گرم میکردی و با شیشه و پستانک به گوساله ها میدادی.
برای رونق گاوداری ،نیسان را فروختی و یک موتور خریدی.
بیشتر روزها من و تو کلاه کاسکت میگذاشتیم و ده کیلومتر را در سرمای زمستان و گرمای تابستان از خانه میرفتیم تا گاوداری. میتوانستی از پدرم،برادرت یا پدرت ماشینشان را قرض کنی،اما غرورت اجازه نمیداد.
کمی گذشت که پولی دستت رسید و قرار شد پاترول دایی ات را قسطی بخری. پاترول در ملایر بود. با اتوبوس رفتیم قم و از قم به ملایر و آنجا ماشین را تحویل گرفتیم و آمدیم. فردای آن روز اخبار اعلام کرد بنزین سهمیه بندی شده. هر کسی شنید، سرزنشت کرد:((پاترول بنزین زیاد میسوزونه آقا مصطفی!))
اما تو کم نیاوردی:((لابد یه حکمتی توی این خرید بوده!))
رفته بودیم اندیشه سر بزنیم. موقع برگشت دیدیم پیکان وانتی در جوی افتاده و راننده نمیتوانست ماشین را در بیاورد . تو آن را بکسل کردی و در آوردی.
حالا فهمیدی حکمت خرید این ماشین چیه؟اومده تا کار مردم رو راه بندازه، اومده به بقیه کمک کنه. اگه بنا بود این آقا جرثقیل بیاره، باید کلی هزینه پرداخت میکرد، اما من بخاطر خدا این کار رو کردم.
بعد ها هم یک میلیون دادی و آن را گاز سوز کردی. با آن، ده پانزده نفر از بچه هایت را سوار میکردی و میبردی گردش. کارهای پایگاه را هم با همین پاترول ،یا خودت انجام میدادی یا میدادی دست بچه هایت و آن ها انجام میدادند.
هنوز برای گاوداری کارگر نگرفته بودی. هر شب یکی از بچه های بسیج میرفت پیش گوساله ها. تو هم صبح ها میرفتی برایشان علف میریختی و آن کسی را هم که شب مانده بود برمیگرداندی.
شبی گفتی:((امشب کسی نیست بره گاوداری،وسایل فاطمه رو بردار خودمون بریم.))
_اونجا گاوداریه مصطفی ! اگر حشره ای فاطمه رو بزنه؟
_بد به دلت نیار،بسپار به خدا.
رفتیم.غروب مادرت زنگ زد :((کجایین شما؟))
_گاوداری. شبم همین جا میخوابیم!
_میخوابین! اگه بچه رو حشره ای نیش بزنه چی؟راه بیفتین بیایین همین حالا!
مادرت حرص میخورد و تو میخندیدی. آن شب همان جا ماندیم.
بو و صدا اذیتم میکرد. ما در اتاق سرایداری بودیم. دم صبح خوابم برد.
چشم که بازکردم دیدم رفته ای نان داغ خریده ای و از گاوداری بغلی که مرغ و خروس داشت،چند تخم مرغ رسمی گرفته ای و با چای ساز جهیزیه ام که آورده بودی تا برای گوساله ها شیر بجوشانی چای درست کرده ای. چه چایی ای!
ظهر برگشتیم خانه. بعدها یک کارگر افغانی پیداکردی و در همان اتاقک به همراه زنش جایشان دادی. گاه میرفتیم شام و ناهار پیش آن ها. آن قدر با آن کارگر افغانی خوب بودی که هرچه دستت می آمد میبخشیدی به او. حتی گفتی:((قراره بچشون بدنیا بیاد ،ما که میخوایم هدیه بدیم،بهتره سیسمونی بدیم.))
_فکر میکنی یک قرون دوزاره آقا مصطفی؟
_هر چی میخواد باشه من که تصمیمم رو گرفتهم!
آن هارا با خودت بردی کهنز و تخت،کمد،ننو،پوشک،لباس و اسباب بازی خریدی و دادی بردند. داخل گاوداری یک زمین خالی بود که در آن یونجه کاشتی و چند تا مرغ و خروس هم خریدی.
وقتی گوساله ها را با دست خودت شیر میدادی، از ذوق تو ذوق میکردم.
از دور می ایستادم و تماشایت میکردم. فاطمه را بغل میکردی و پیش آن ها میبردی. اولین گوساله را که بزرگ کردی و فروختی،گریه ات گرفت و گفتی:((این رو به نیت مامانت خریدم که سیده،پولشم برای او.))
از فروش هدیه های تولد فاطمه هم گوساله ای برای او خریدی. آن را بزرگ کردی و فروختی.
میخواستی برای فاطمه حساب باز کنی،اما درگیر مشکلات اقتصادی شدی و نتوانستی. درگیری ها تمامی نداشت،اما ایمان و توکل تو هم بی انتها بود.
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد ...