مردان و زنان رنج و برنج
امسال به دلیل تصادم باران های شدید تابستانی با فصل درو برنج در استانهای شمالی، مزارع بسیاری آسیب دیدند و درو برنج به خاطر خم شدن ساقه های برنج و پرآب بودن زمینهای کشاورزی به سختی انجام میشود
امروزه کشاورزان بسیاری از کارهای جمع آوری محصول را توسط ماشینهای کشاورزی انجام میدهند ولی حجم زیاد باران موجبات باتلاقی شدن زمینها را فراهم آورد و این ماشینها نمیتوانند داخل زمین کشاورزی بروند.
بازگشت به دست چین کردن برنج و جمع آوری آن، یاد آور کشاورزی قدیم مردمان این سامان بود
مردان و زنان رنج و برنج دوشادوش یکدیگر برای نجات محصولات خود سرسختانه تلاش میکنند
قطع باران در دو روز گذشته به کمک ایشان آمده است و الحمدلله امسال نیز همچون سال گذشته، سالی پرمحصول برای کشاورزان زحمتکش رقم خورده است
#گیلان
#برنج
#مرتضی_عبداللهی
@abdollahi_morteza
پای منبر نشینی مسئولین
خیلی باید از نفس گذشته باشی که #بالاترین_مقام سیاسی معنوی یک #امت باشی ولی هر شب نزدیک یک ساعت پای منبر یک روحانی بنشینی و موعظه شوی
مردم که همیشه اهل #خطابه و وعظ بوده اند ولی این تصویر، نشان داد که مسئولین بیشتر نیاز به تذکر و پای منبر نشینی دارند و باید به تاسی از رهبری عزیز، خود را در معرض #نصیحت و سنجش دیگران قرار دهند
#دهه_محرم
#مرتضی_عبداللهی
@abdollahi_morteza
رژیم که نه، قبیله های حاکم بر جغرافیای جنوبی #خلیجفارس زوال #رژیم_صهیونیستی را به زوال خود گره زدند و آن را تسریع بخشیدند
ارتباط تنگاتنگ #یهودیان آواره در سرزمینهای اشغالی، با اعقاب خود در شبه جزیره و سایر نواحی جنوبی خلیج فارس و حتی با برخی از یهودیان دین ستیز در #ایران که با القاب مسلمانی زندگی میکنند بر اهلش پوشیده نیست
ولی #اسراییل با این کار نه فقط خود را از محاصره بیرون نیاورد که راهی برای انفجار تتمه سلسله های چاق پادشاهی در منطقه و استقرار جمهوری در کشورهای اسلامی را هموارتر کرد و
البته زوال قطعی خود را به فنای خاندانهای فربه و تنبل منطقه پیوند زد و در انتحاری بینظیر، راه را برای مبارزان و غیوران شجاع مسلمان گسترده تر کرد
کاری که مدتها انتظار آن میرفت، انجام گرفت و انشااله مقدمات قیامهای محلی را فراهم کرده است
پ. ن: 1. در مطالعات در احوال یهود ایران و منطقه، به کرات به افرادی برخوردم که با اسم و رسم حاجی و مسلمانی ولی یک یهودی ریشه دار بوده اند و امروزه نیز متاسفانه در بازارهای ایران برخی از همین افراد و اقوام با پوشش های عجیب و غریب دارای اثر و ثروت هنگفت هستند و کمتر کسی به آنها توجه دارد.
2. حتی افرادی را میتوان نام برد که هم اکنون دارای مناصب حکومتی و دولتی در ایران هستند که باطن آنها جزء احفاد خیبریه است
3. سرنخهای این افراد را در مطالعات در جریان #فراماسونری و کلوپهای آن و #بهائیت می توان پیدا کرد
#مرگ_بر_اسرائیل
#مرگ_برامریکا
#مرگ_برآل_سعود
#خلیج_فارس
#مرتضی_عبداللهی
@abdollahi_morteza
چهره در نقاب / چه کسانی از مرحوم صانعی، سود بردند!
ضعف مفرط علمی و جایگاهی جریان نواندیش دینی در #حوزه_علمیه_قم، دستاندازی آنان به چهره افرادی که خصوصا از شاگردان حضرت امام رحمت الله علیه بوده اند را همواره طلب میکند تا بازتاب چهره شخصیتهای حوزوی اولا موجبات مخفی ماندن رخِ در نقاب کشیده ایشان شود و ثانیا با ایجاد خطای دید، ضعف خود را در پناه نام ایشان ارتقا بخشند.
در این میان، سادگی، اهداف سست و یا کمبود توجه و نگاه بیرونی به برخی از شخصیتهای حوزوی، موجبات بازیچه قرار گرفتن افراد را فراهم میآورد و دشمن نیز با استمرار طرح #دغدغه های به ظاهر #دینی مقدس، دمای دغدغهمندی ایشان را بالا میبرد و کافی است به نقطه جوش برسد که دیگر با ایجاد خسارت و هزینهکرد سنگین باید آن را فرونشاند.
نواندیشان دینی که فرزندی بیرون جهیده از آغوش سکولارهای حوزوی اند، برخلاف ادعایشان و با اقدامات زیر زمینی و هوایی خود، از سیاسی ترین عناصر موجود در حوزه هستند که به کرات نشان دادهاند، شخصیتهای حوزوی ابزاری هستند برای طرح نظرات ایشان و رسیدن به اهداف آنها و اگر این شخصیتها زبان اینان نشوند، خود گوش و چشم آنها خواهند بود تا این شخصیتها را بالاخره به آنچه که در ذهن خود دارند برسانند و حاضرند در این راه به کذب، افترا، خبر ناصحیح و ... تمسک کنند و آنچه که از فتوا و رفتار نیاز دارند را به دست آورند.
بعد از مرحوم منتظری، این جریان به آقای صانعی به عنوان #بدیل ایشان رجوع کردند و البته مرحوم آقای #صانعی، هرگز در جایگاه علمی و عملی آقای #منتظری نبود، ولی دستمایه شدن ایشان، این عبرت را برای همه دارد که عدم هوشیاری شخصیتهای حوزوی در برابر خناسان داخلی و خارجی و تکیه بر مبادی غلط اطلاعات و یک طرفه به قاضی رفتن، میتواند چگونه موجبات #سقوط از مقام دینی را باعث شود و با طرح #شذوذات دینی، سیاسی و اجتماعی آواز دهل شنیدن را فقط از دور خوش کند.
البته بعد از ارتحال آقای صانعی، این جایگاه باز هم ضعیف تر میشود و آقایان #دگراندیش اینبار به چهره هایی متوسل میشوند که یا از شیوخ درجه چندم #قم به حساب می ایند و یا ناچارند ضعف ایمان، عقیده و ساختار خود را با #فرافکنی در عدم برخورداری از آزادی بیان به جامعه حقنه کنند.
در هر صورت، برای دشمنان و دگراندیشان در مذهب، هنوز در قم به منتظری ها و صانعی هایی نیاز است که در پرتو جلوه های رفتاری آنان، شقاقی درون #نظام بازنگه دارند و هر از گاهی از آن به عنوان تیرهای سه شعبه مسموم بهره برند و در وقت مقتضی آن را بر چله کمان نهند و تصمیمی از اسلام اصیل، نظام و رهبری را گوش تا گوش ذبح کنند و خنده کنان، پیروزی بر کلمه طیبه الهی را به جشن بنشینند. البته که اضغاث احلام، تعبیر ندارد.
#منتظری
#صانعی
#انقلاب_اسلامی
#مرتضی_عبداللهی
@abdollahi_morteza
مرتضی عبداللهی 🇵🇸
چهره در نقاب / چه کسانی از مرحوم صانعی، سود بردند! ضعف مفرط علمی و جایگاهی جریان نواندیش دینی در #ح
با لطف دوستان در کانال حوزوی روزنه
@rozaneebefarda
منتشر شده است
دستمریزاد
امروز و فردا یک داستان کوتاه در کانال قرار میدهم
اتفاقی در یک روز خسته:
👇👇
مأموریت نجات، پشت چراغ قرمز
این داستان، واقعی است...
قسمت اول (از سه)
برخلاف معمول، چون چند تلفن داشتم و نمی خواستم خیلی مزاحم راننده شوم، صندلی عقب نشستم و البته از فرط خستگی و فشار خواب، دلم میخواست کمی هم تا مدرسه مثلا در ماشین استراحت کنم.
هنوز دکمه های لباس را کامل نبسته بودم و کفشها را یکی پوشیده و یکی نپوشیده، با دست پر از کتاب و وسایل، به زور درب ماشین را باز کردم و البته قبلش گفتم چند لحظه لطفا صبر کنید و بعد صحبت تلفنی را در مبل راحت سه نفره جناب پراید ادامه دادم.
♦️♦️♦️
با راننده مسن، سلام نیم بندی کردم و مسیر هم معلوم. دنده را با تردید روی یک گذاشت و بسم الله نگفته حرکت کرد.
از همان اول، به جای اینکه به سمت اخر کوچه برود به سمت اول کوچه رفت و وسط تلفن، یادآوری کردم که از آخر کوچه به سمت راست باید می رفتی و دنده عقب گرفت و برگشت و مسیری که از روی نقشه هم کاملا معلوم بود را پی گرفت. گرمِ گوش سپردن به سخنان مهم آن طرف خط بودم که راننده در سر دو راهی، باز هم راه ضالین را انتخاب کرد. منِ گوشی به دست هم برای اینکه به آن شخص محترم بی ادبی نشود، به زبان ناشنوایان به راننده اشاره کردم که از آن وَر برو.
@abdollahi_morteza
👇👇👇
به فلکه اول که رسید، دو دور دور فلکه چرخید و به آقای دکتر محترم پشت خط گفتم ببخشید کار مهمی پیش آمده، خطرناک است، خداحافظ. گوشی را قطع کردم و به قاعده خودم بیشتر ایمان آوردم که در ماشین عمومی با تلفن صحبت نکن. دیگران اذیت میشوند. ممکن است موجب انحراف بقیه شوی.
به رانندهی از دیار ذهن شلوغان برگشته گفتم لطفا از سمت راست. اینجا که طواف میکنی فلکه بسیج است و طواف جز بر گِرد بیت الله الحرام، واجب نیست.
🛑🛑🛑
گفتم معلومه ذهنت مشغول است. راننده محترم هم انگار فهمیده باشد که همه آنچه در ناصیه دارد را می دانم! با لحنی پشیمان از کرده خودش گفت: نمی دانم چرا اینطور شده ام. راه را بلدم و اینجا را هم میشناسم ولی به خاطر مشکلات ـ که خدا باعث و بانی اش را لعنت کند ـ ذهنم خیلی مشغول است. آب دهانی قورت داده که نکند ترجیع بند بعدی کلامش به صنف ما چیزی بپراند، آمین با اخلاص متوسطی گفتم و شدم سنگ صبور مشکلات یک قشر زحمت کش و آرام آرام به سمت مقصد از راه مستقیم روانه شدیم.
من هم چون این اشتباهات را محاسبه نکرده بودم و الان دیگر وقت کلاسم نزدیک شده بود و بچه ها منتظرم بودند تاکید کردم که اگر امکان دارد کمی سریعتر برویم که صد البته رعایت احتیاط نیز شرط عقل است.
🍀🍀🍀
از زیر گذر که رد شدیم، از دور چراغ سبز، روی خوشش را به ما نشان داد و گمانم این بود که با سرعت از آن رد خواهیم شد ولی مثل همیشه یک آدم قانون مداری پیدا می شود که قبل از بیان حکم، تن به امتثال امر دهد و سرعت خود را کم کرده راه دیگران را برای ویراژ دادن نیز ببندد. حالا دیگر چراغ زرد و بعد قرمز 150 ثانیه ای رخ نمود. یعنی هر کاری دلت میخواست می توانستی پشت این چراغ انجام دهی. تا به حال 150 ثانیه اینقدر برایم معنا نداشت. خصوصا که در حال عجله، ثانیه به ثانیه آن با فاصله گذاری اجتماعی از پی هم عبور می کردند.
امروز همه محتاط بودند. کرونا دمار از روزگار چراغ راهنمایی که همیشه مثل سرو ایستاده است را هم درآورده.
ماجرا از همان آدم قانون مدار متشخص شروع شد...
ادامه دارد...
#مرتضی_عبداللهی
@abdollahi_morteza
مأموریت نجات، پشت چراغ قرمز
قسمت دوم (از سه)
ماجرا از همان آدم قانون مدار متشخص شروع شد..
قبل از اینکه پشت سر او برسیم، دیدم که چیزی مثل موشک از زیر ماشین رد شد. نفهمیدم چه بود! پشت چراغ رسیدیم کنارش. راننده جوان ماشین پشت سر ما مثل اینکه صحنه آهسته را دیده بود، پشت چراغ از ماشین پیاده شد و یکدفعه ای دو سه تا ماشین دیگه هم کنار هم ایستادند و حالا که 130 ثانیه مانده بود همه پیاده شدند. باز وقت برای هر کاری بود.
یکی سرش را کرد زیر همان ماشین آدم قانون مدار. راننده هاج و واج نگاه کرد. شیشه را آورد پایین و با تکان سر پرسید چی شده؟ به او گفت گربه بود. یکی دیگر از جلو و یکی از بغل دور و بر ماشین را چک کردند. فضا خیلی سریع امنیتی شد و آن ماشین، برای همه مشکوک به نظر رسید.
☘️☘️☘️☘️
راننده هم برای اطمینان خاطر در ثانیه 100 از ماشین پیاده شد و خودش هم چرخی دور ماشین زد و گفت آره گربه بود ولی چون او را دیدم سرعتم را کم کردم و فکر کنم رد شد. خیال راننده از همه راحت تر بود.
حالا هم ماهیت آن موشک برایم روشن شد و هم فلسفه قانون مداری را فهمیدم که نجات جان یک موجود زنده آنقدر مهم است که چراغ سبز را با سرعت رد کنی. «توقف پشت چراغ قرمز، بهتر از زیر گرفتن موجود زنده است.» مثل «دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است!»
آنقدر وقت بود که همه پیاده با هم گپی بزنند. راننده عقبی گفت از تو رد نشد. یا لِه کردی اش که هیچ اثری از آن نیست و یا نمی دانم. راننده مسن ماشین ما هم حس مسئولیتش گل کرد و در ثانیه 38 از ماشین پیاده شد و بعد از اینکه همه رفتن، او مشغول وارسی ماشین شد.
من هم در را نصفه باز کردم و یک پا بیرون که یعنی مثلا هم رفته باشم به کمک و هم کاری از من بر نمی آید گفتم حاجی بیا الان چراغ سبز میشه. او هم با تأنی مثال زدنی تا ثانیه 8 مشغول گپ و گفت با راننده مجاور شد و بعد یا علی گویان آمد و کمربند را بست. حالا لاستیک به لاستیک ماشین آدم قانون مدار بودیم و آنقدر طول کشیده بود که همه مثل استارت اول مسابقه دوی صد متر، پا روی گاز و آماده شلیک چراغ سبز برای فتح خیابان بودند. ثانیه های معکوس به 4 رسید و از پنجره ماشین که هنوز پایین بود دیدم یک دُمی از کنار لاستیک عقب ماشینِ کناری تکان خورد.
@abdollahi_morteza
نفهمیدم چطور دوباره در را باز کردم و به حالت فرار از ماشین بلند گفتم حاجی صبر کن پیداش کردم. گربه هست. اینا اینا.
فقط دو ثانیه مانده بود.
راننده ماشین ما مثل شیر غران، کمربند را باز کرد و جستی زد دوید به سمت ماشین گربه ای. صدای گاز ماشین کناری بلند شده بود که راننده پرید جلوش و گفت وایسا پیدا شد.
آنقدر خوشحال بود که اصلا طعم تلخ مشکلاتی که چند دقیقه قبل داشت من و او را اذیت میکرد فراموشمان شد.
🌸🌸🌸
همه آن مسئولین چک و خنثی که دقایقی پیش این صحنه را برای ما به وجود آورده بودند، از صحنه گریخته بودند و ما مانده بودیم و ماموریت نجات یگ گربه.
بوق پشت بوق. داد و فریاد پشت سر هم بلند بود که آقا وسط خیابان دارید چکار می کنید.؟!
🔻🔻🔻
من هم تا چشمم به چراغ سبز 30 ثانیه ای افتاد، برزخ شدم. یک طرف رد شدن از یک چهارراه عذاب آور و رسیدن به کلاس و نظم و خُلف وعده نکردن و یک طرف نجات جان یک گربه. تزاحمی برپا بود. تعارضی برپا بود. اجتماع امر و نهی در بالاترین سطح خود فعال بود. بالاخره غوغایی بود. همه اصول و فقه با هم به جنگ برخاسته بودند. از اخلاق و دین هم رگه هایی مشاهده میشد.
چرا در این مواقع، چراغ سبز به سرعت ابر و باد می گذرد؟ چرا عجله دارد؟ چرا اصلا همیشه، زمان کمی برای عبور وقت داری؟ آیا نمیشود برای این کار بشر دوستانه و خداپسندانه، وقت چراغ ما را بیشتر کنند؟!
🐱🐱🐱
حالا فهمیده بودیم که گربه زیر ماشین است ولی بیرون نمی آمد. راننده محترم ما آستینش را بالا زد و دور لاستیک چرخاند. بچه گربه را لمس کرد ولی نمیتوانست جلبش کند.
وسط خیابان، پشت چراغ سبز، درازکش رفت زیر ماشین و دستش را تا مرفق کرد در پاچه ماشین و گربه بخت برگشته را که اگر ماشین حرکت میکرد مثل گوشت چرخ کرده میریخت بیرون، از لابلای کمک و لاستیک ماشین به زور بیرون کشید.
بچه گربه که الان بخت یارش شده بود، میوووی لطیفی کرد و خوشحال از این پیشامد، به همه انسانهای دور و برش نگاه پیروزمندانه ای انداخت و دُمی چرخاند.
🐈🐈🐈🐈
چراغ سبز به نیمه رسیده بود و ماشین هایی که تازه از راه می رسیدند بوق زنان اعتراض خود به توقف ما در وسط خیابان را نشان می دادند.
من هنوز نیم بند بیرون و درون ماشین در آسمان و زمین بودم و به ماشینهایی که بوق می زدند دستی تکان می دادم که مثلا یعنی اینها با من هستند و این کارشان موجّه است. کسی هم نبود بگوید که وجاهت خودت از کجاست؟!
ولی وقتی راننده، گربه را گرفت و خودش و او از زیر ماشین بیرون آمدند، دلم آشوب شد...
ادامه دارد...
#مرتضی_عبداللهی
@abdollahi_morteza