eitaa logo
قطعه‌ای از بهشت
434 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
181 فایل
امام على عليه السلام: اَلنّاسُ نيامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهوا؛ مردم در خوابند، چون بميرند بيدار میشوند ارتباط با مدیر👈 @K_ali_h_69
مشاهده در ایتا
دانلود
🎞 دوسال پیش‌شب‌پنجم‌محرم‌بود،حسین گفت‌میای‌بریم‌هیئت ؟دعوتم‌ڪردن باید برم‌بخونم...گفتم بریم باخودم‌فڪ ڪردم‌شایدیه هیئت بزرگ ومعروفیه‌ڪه یه‌شب‌محرم‌رو وقت میذاره‌ومیره اونجاوقتی رسیدیم جلوی‌هیئت به ماگفتن هنوزشروع نشده..حسین،گفت مشڪلی نداره ما منتظرمیمونیم تاشروع‌شه ...نیم ساعتی توماشین نشستیم وحسین شعرهاشوورق‌میزدوتمرین میڪرد ... وقتی‌داخل هیئت‌شدیم جاخوردم ، دیدم ڪلاسه چهارنفرنشستن‌ویڪ نفرمشغول قران‌خوندنه ...بعداز قرائت قران‌حسین رفت‌وشروع‌ڪردبه خوندن زیارت‌عاشوراوروضه‌چشم‌هاشوبسته بودومیخوندبه‌جمعیت و،هم هیچ‌ڪاری نداشت.برگشتنی‌گفتم‌حاج حسین‌شمامیدونستی اینجا انقدخلوته ؟گفت‌بله من‌هرسال قول دادم‌یه شب‌بیام اینجاروضه بخونم .گاهی تو این‌مجالس‌خلوت ڪه‌معروفم‌نیستن یه عنایاتی به‌آدم‌میشه‌ڪه هیچ‌جاهمچین چیزی پیدانمیشه .. ذاڪر با اخلاص شهید |.•°🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 ➖🔝🌻اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌻🔝➖ ➬@abdozahra_69(عج) 🌻
🎞🍃 هم‌مداح‌بو‌دهم‌فرمانده ... سفارش‌کرده‌بودروی‌سنگ قبرش‌بنویسند - یازهرا💔 اینقدررابطه‌اش‌باحضرت زهراقوی‌بودکه‌مثل‌بی‌بی‌شھیدشد(: خمپاره‌خوردبہ‌سنگرش‌ وبچه‌هارفتندبالای‌سرش‌ ... دیدندکه‌خمپاره‌خورده پہلوۍسمت‌چپش‌ ... ! 🌱'' ➖🔝🌻🌻🔝➖ ➬@abdozahra_69
🎞 دوست‌شهید‌نوری: توی‌دوره‌های‌بسیج‌که‌برای‌ماگذاشته‌بودن‌باهم بودیم‌و‌کلاس‌های‌طولانی‌داشت‌حدود‌شش‌تا هشت‌ساعت‌تئوری‌وچندساعت‌عملی یبار‌که‌هوا‌خیلی‌گرم‌بود‌گفتن‌تایم‌استراحته واعلام کردن:اقایون‌هندوانه‌گرفتیم‌بیاییدببرید پخش‌کنید بابک‌ویکی‌از‌دوستان‌رفتن‌آوردن‌و‌گذاشتن ‌وسط بابک‌بابغل‌دستیش‌گرم‌صحبت‌شد ماهرکدوم‌برای‌خودمون‌برداشتیم‌و‌مشغول‌خوردن شدیم دیدم‌بابک‌نمیخوره‌‌گفتم: تو‌چرا‌بر‌نمیداری؟ گفت:مگه‌نباید‌پیش‌دستی‌وچنگال‌بیاد؟! گفتم:نه‌بابا‌فضا‌فضای‌خودمونیه‌با‌دست‌بزن‌بالا خندید‌وشروع‌کرد‌به‌خوردن واقعا‌اون‌روزها‌بهترین‌روزهای‌عمرم‌بود.... 🌹 به‌نقل‌از‌فرمانده‌گردان: نصف‌شب‌بابک‌فرماندرو‌از‌خواب‌بیدار‌میکنه میگه‌من‌شهید‌میشم،🌱 به‌خانوادم‌بگو‌حلالم‌کنن✨ فرمانده‌میگه‌حرف‌الکی‌نزن‌برو‌بذار‌بخوابیم... میخوابه‌و‌خواب‌میبینه‌بابک‌شهید‌شده‌از‌خواب‌ می‌پره‌پیش‌خودش‌میگه‌نکنه‌فردا‌ بابک‌شهید‌بشه🌷 نقشه‌میکشه‌که‌صبح‌به‌راننده‌پشتیبان‌بگه‌که‌با‌یه بهونه‌ای‌بابک‌و‌ببره‌عقبو‌یه‌جایی‌جاش‌بذاره❗️ دوباره‌میخوابه‌صبح‌از‌خواب‌بیدارش‌میکنن‌و‌میگن باید‌آتیش‌بریزیم‌رو‌سر‌دشمن...وتو‌اون‌شلوغی نقشش‌یادش‌میره‌چند‌ساعت‌بعد‌بچه‌ها‌ شهیدمیشن‌🕊فرمانده‌تازه‌یاد‌حرفای‌بابک‌و‌خوابش‌و نقشش‌میوفته🦋 √شهیدبابڪ‌نورۍ