قطعهای از بهشت
#قسمت44🌹 در حڪايات تاريخي بارها خواندهام كه زندگي در شهر نجف براے طلبه ّ هاي علوم ديني همواره با
#قسمت45✨
روز بعد كمي نان خريدم و غذاے آن روز من همين نان شد.
پاي درس اساتيد رفتم و توانستم چند استاد خوب پيدا كنم.
مشكل ديگر من اين بود كه هنوز به خوبي تسلط به زبان عربي نداشتم.
بايد بيشتر تلاش ميكردم تا اين مشكلات را برطرف كنم.
چند روز كار من اين بود كه نان يا بيسكويت ميخوردم و در كلاسهاےدرس حاضر ميشدم.
شبها را نيز در محوطهي اطراف حرم ميخوابيدم.
حتي يك بار در يكي از كوچههاي نجف روي زمين خوابيدم!
سختي ّ ها و مشقات خيلي به من فشار ميآورد. اما زندگي در كنار مولا بسيار لذتبخش بود.
كمكم پول من براي خريد نان هم تمام شد!
حتي يك روز كمي نان خشك پيدا كردم و داخل ليوان آب زدم و خوردم.
زندگي بيشتر به من فشار آورد. نميدانستم چه كنم. تا اينكه يك بار وارد
حرم مولاي متقيان شدم و گفتم:
آقا جان من براي تكميل دين خودم به محضر شما آمدم، اميدوارم لياقت
زندگي در كنار شما را داشته باشم. انشاء الله آنطور كه خودتان ميدانيد مشكل من نيز برطرف شود.
مدتي نگذشت كه با لطف خدا يكي از مسئوالان سپاه بدر را، كه از متوليان
يک مؤسسهي اسلامي در نجف بود، ديدم.
ايشان وقتي فهميد من از بسيجيان تهران بودم خيلي به من لطف كرد.
بعد هم يك منزل مسكوني بزرگ و قديمي در اختيار من قرار داد.
شرايط يكباره براي من آسان شد. بعد هم به عنوان طلبه در حوزهي نجف پذيرفته شدم.
#ادامھدارد ✨
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم 🌿
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹