eitaa logo
•نـ✨ور•
336 دنبال‌کننده
981 عکس
15 ویدیو
4 فایل
﷽ . 📚رمـان هـای رایـحه حـضور و عـزیـز نـاتمـام مـن و نیلوفر مرداب . . http://payamenashenas.ir/Nooor . . https://instagram.com/s.lotfiii_?utm_source=qr&igshid=MzNlNGNkZWQ4Mg%3D%3D
مشاهده در ایتا
دانلود
[ میگم رفقا امشب شب سخے جانه💚 سخے یعنے بخشندہ،امام حسن هم بخشندہ ست و هم غریب... امشب ازش زیاد بخوایم،خیلے زیاد! یہ گوشہ از غربتشو بگیریم...🖤 ]
هدایت شده از •نـ✨ور•
♡ دلتنگی بی پایان ♡ ♡در جست و جوی واژه ها♡ گاهی انقدر دلت برای کسی تنگ می شود .... انقدر بی تاب او می شوی .... که هر چه فکر کنی و میان دایره لغاتت بگردی .... که حتی دست به دامن دهخدا شوی تا بلکه کلمه ای بیابی که این حجم از دلتنگی را در خود جای دهد ، چیزی نمیابی.... و اما حالا امام مهربانم ! انقدر دلتنگت هستم ، انقدر بی تاب و بی قرارم که دلم برای حرم امن و پر آرامشت پر می زند که هر چه گشتم واژه ای نیافتم خلاصه بگویم درد بسیار است و پنجره فولادت دور بطلب تا شاید این دل گره بخورد به پنجره فولادت و کمی تاب بیاورد این حجم از ندانستن این روز هایش ..... شهادت آفتاب هشتم ، امام مهربانی ها ، ضامن آهو تسلیت باد ...... 🍃 هر گونه کپی برداری مورد رضایت نیست ... @Barayto
Atch-91-inpesv15eba.mp3
3.87M
امام رضا! قربون کبوترات .. یه نگاهے هم بکن به زیر پات ..🙃 خودمم خوب میدونم چقدر بدم 🙃
Hamed Zamani _ Velvele (UpMusic).mp3
11.78M
ربیع تووووون مبارررررک😍😍
•نـ✨ور•
ربیع تووووون مبارررررک😍😍
😍😍 لبخند های عمیقققق😍 شاد باشید و شادشان کنید😉
هدایت شده از مـج‌ــنوݩ
حالا ڪه خدا رو شڪر هم محرم "حسین"و دیدیم هم اربعینشُ خوندن دورڪعت نماز شڪر بهمون واجب ...درسٺ؟!:)
از من نپرس: دوستَم داری؟! دوستَت داشتَم و دارَم...🍃 ✍️نزار قبانے
• گاهےازحڪمَتش‌ناࢪاضےوگاهے خوشحآل‌وشاڪࢪ ! خدآڪہ‌همان‌خُداست؛ ڪاش‌مااِنقدࢪگآهےبہ‌گاهےنمیشدیم . . ؛!🌱』_ 💚
|پاییز سال های قبل از انقلاب| نیمه شب، سوزِ سرد آبان ماه میان درخت انارِ حیاط مے چرخید و محمد بیدار بود .. بدون اینکه دمے پلک روی هم بگذارد، خیالِ پری دخت خواب را از چشمانش گرفته بود !  چشمان درشت مشکے رنگِ پری دخت از مقابل نگاهش محو نمیشد و او از زورِ حیا و عذاب وجدان  تمام شب را با همان پیراهن نازڪ در حیاط بود..به قصد پلیور چهار خانه سورمه ای اش را تن نمے کرد .. عشقِ پری دخت ،او را با خود هم سر جنگ انداخته بود ! خودش را سرزنش مے کرد و لرز تنش خبر مے داد از سرمای هوا ! دخترڪ  آن روز ها خبر نداشت که شورِ نگاهش دل پسر عمه اش را لرزانده و او هر شب تا سپیده دم درد مے کشید و با نفْسش مے جنگید .. ۰۰۰۰ ♡1360/08/20♡ پری دخت با حیرانے دفتر محمدش را بست و نگاهش کرد : آخ پری دخت تصدقت ..تو از کِے انقدر عاشق بودی ؟! بمیرم برای حال آن شب هایت لبخندی کمرنگ چهره محمد را پوشاند و خدا نکنه ای نجوا کرد : نمیخواهے ادامه دهی؟ دستے به نوازش به جلد دفتر کشید : قلبم تاب نمے آورد محمد ! بعد مکثے گفت : مے شود تو بخوانے؟ با ناز ادامه داد :  تا آن روزی بخوان که انار دستم دادی ! فقط به خان جون بسپار برایم آب قند تدارڪ ببیند _ همین ناز و ادا هات پسرِ خلف حاج حسین رو عاشق کرد ! لبخند پری دخت محو شد : من اهل ادا و اطوار نبودم ...محمد من هیچ وقت سیاست و دلبری بلد نبودم ! محمد انگشت های کشیده اش را میان دستانش فشار داد: ناز و دلبری میون چشات بود ...موروثے بود اصلا ! تو هیچ وقت اهل تظاهر نبودی! خب تا کجای دست نوشته هایم خواندی؟ ..
🍃🌸 ۰۰۰۰ 1359/08/21 اواخر آبان ماه بود ،یڪ روز قبل از تولد تو ! هر چند این تاریخ ،تولد تو در این دنیا بود نه در حیات من! شاید هم ؛تو خیلے قبل تر از این تاریخ به جانِ من نشسته بودی خیلے قبل تر از آبان ماه سرد سال چهل و دو ! انگار من تو را از عهد قدیم دوست داشتم ! وظیفه مردانه ام اجازه نمیدهد حتے در این دفتر و دور از چشم همه ، قبل محرمیت تو را به نام کوچک بخوانم! تو برایم همان نعمت آبانے ... همان دخت پاییزی که دلم را سخت به چشمانش گره زده ام  ! خب داشتم از آبانِ سال پنجاه و نه مے گفتم .. از پاییزی که تو هفده ساله مے شدی .. آبانے که تهران آشوب بود ..جنگ چند روزه هنوز ادامه داشت و اخبار ناگواری از جنوب مے رسید من هم باید مے رفتم اما اول باید پرونده تو را مے بستم .. پرونده تویے که بے خبر از تمامِ من بودی و من با خبر از تڪ تڪ احوالاتت! بیست و یڪم آبان بود ، یڪ روز قبل تولد تو.. روز اعزامِ من گره خورده بود به تولدت ! هنوز صدای اذان صبح بلند نشده بود که از اتاق خارج شدم .. امشب هم نخوابیدم .. کنار حوض بزرگ آبے رنگ وسط باغ نشستم و خیره شدم به گلدان های شمعدانے کنار حوض نور ماه میانِ آب با لطافت مے رقصید و دل من هم همراه آب به تلاطم افتاده بود.. تلاطم نبودن تو ..ندیدن تو ..به دست نیاوردن تو ! خیالم راحت نبود ..تو که به من دل نداده بودی .. دستم را میان آب بردم و برای صلاه آماده شدم .. آب سردِ حوض که به تنم خورد ، لرزیدم مے دانستم تمام این لرزیدن هم تقصیر پاییز و آب سرد نبود من لرزم گرفته بود چون داشتم مے رفتم و هنوز از دل تو خبر نداشتم من مے لرزیدم که نکند تو را از دست بدهم ؟! هوهوی باد میان درختان باغ مے چرخید و من باز مے لرزیدم انگار تب عشق گرفته بودم ..تبِ عشق و لرزِ نبودن ! مسح پا را که کشیدم ، سرم را بلند کردم و به پنجره اتاق تو چشم دوختم .. شیشه های رنگے اش همرنگ دنیای دخترانه تو بود ، همان قدر لطیف، همان قدر سرزنده! الله اکبر که از گلدسته های مسجد محله بلند شد؛ ناگهان چراغ اتاقت روشن شد و من سر به زیر شدم که نکند پشت پنجره بیایے و از پس پرده های فیروزه ای رنگت مرا ببینے زیر لب استغفاری نجوا کردم و به طرف ایوان کوچک اتاقم برگشتم سجاده را گشودم و به نماز ایستادم ، سلام نماز را که دادم عطر یاس بلند شد ! و من با تعجب به دنبال صاحب عطر گشتم و تو را دیدم ،  با چادر سفیدت که گل های ریز صورتے داشت ، کنار حوض بودی ، عطر یاس از چادرت بلند شده بود .. من همیشه به چادر مامان محبوبه ام دخیل میبستم و حال، دلم مے خواست همچو پسر بچه ای که مادرش  را گم کرده ، دستم را گره بزنم به شکوفه های چادرت ! درونم صدایے آمد که محمد! اگر گفت نه و قسمت دیگری شد چه میکنے ؟ سیب گلویم لرزید و متورم شدن استخوان های گردنم را حس کردم .. بغض تا حنجره ام بالا آمد و من خیره تسبیح شاه مقصود میان سجاده شدم ...اگر نمیشد...