أبناءالحیـ¹¹⁰ـدر
.
.
#خاطــره🎞
|دوستشہید|
|ماوقتے در جلسات دوره میرفتیم به ما شام میدادند،بابڪیکم از پیاز🧅 بدش میومدوو بیشتر اوقات هم غذا آبگوشت بود.
دورهم که مینشستیم غذا میخوردیم بابڪ میگفت:"بهمن پیاز ندین،من پیاز نمیخورم ،دهنم بو میگیره"
یکم رو پیاز🧅حساس بود...
جالباینجاست،مدام بچه ها پیاز🧅میخوردند میرفتن جلوش میگفتن:پیاز-پیاز😁
بابڪهم میگفت:"نکنےندیگه"
ماهم اذیتش میکردیم ...خدامارو ببخش:)|
#شہیدبابڪنورے♥️
@abna_alheydar
أبناءالحیـ¹¹⁰ـدر
#خاطــره🎞
برادرشهید :
از زمانی که شهید حججی ،شهید شدند،
بابک یک دِینی احساس کرد که حتما من باید برم ..!
بابک رو نمیتونستیم جلوش رو بگیریم .
بعدشهید حججی شهید جعفر نیا ، شهید شدند .
شهیدجعفر نیا همرزم بابک درشمال غرب بود ،
باهم رفیق بودند، فرمانده یگان تکاوری بود،
شهیدجعفرنیا که شهید میشه ،بابک تاکید داشت که باید من برم دیگه . خانواده مخالفت میکردند ...
به قول مادرم :
"انقدر اومد رفت ،انقدر اومد
رفت تا من رو راضی کنه که بره .."
#شهیدبابڪنورے
@abna_alheydar
أبناءالحیـ¹¹⁰ـدر
#خاطــره🎞
|همخدمتۍشہید|
یادمه یه بار یه بنده خدایی واسه نماز ظهر توی حسینیه پادگان دکمه های پیراهنش رو باز کرد؛ بابڪ بهش گفت:
"میدونم هواگرمه ولی احترام حسینیه رو نگهدار؛ قراره نماز بخونیم"
هنوز حسینیه زیاد شلوغ نشده بود.
اون بنده خدا هم با حالت بدی بهش گفته بود:
"برو من اعصاب ندارم،همینی که هست😐"
بابڪ اومد کنار من جریان رو گفت.
منم بهش گفتم:
"ولش کن به ما چه ؛ حوصله داریا....یه نگاه بهش بنداز اون عادتشه بیخیال.."
بابڪ داشت امر به معروف میکرد،اما من و اون بنده خدا فکر پنکه و خلاص شدن از این حالت بودیم.|
#شهیدبابڪنورے•♥•
@abna_alheydar