ای صبح
ای بشارت فریاد
ای فلق
امشب خروس را
در آستان آمدنت
سر بریده اند
#هوشنگ_ابتهاج
@aboajor
هلال روی ماه تو همان خورشید تکمیل است
علم کن خیمه را وقت نماز اول ایل است
خدا تابیده از سمت تو باران را به دریاها
زمان در بستر خشک زمین در حال تحویل است
خلیلی باید از نو آتشی برپا کند، سرد است
زمین قربانی کوه سیاه کفر قابیل است
جهانی غرقهی جهل است نوحی کو که با کشتی
بگرداند عذابی را که نازل از شب نیل است
بخوان... (اقرأ) محمد! تا خدا با تو سخن گوید
ببند احرام را خاتم که اینک وقت تعجیل است
ید بیضای تو در سینهی موسی درخشیده است
شفای دیدنت در گاهواره همچو انجیل است
الا ای مدَّثر برخیز و از خود جامه را وا کن
سروش سورهها در آیهی شأن تو تنزیل است
وضو کن آیهی کوثر جهان در اقتدا با توست
نماز سابقون در سورهی ایمان به ترتیل است
خدای مسجدالأقصی، خدای نجم در أسراء
عیان میخواهد آن نوری که در چشم تو تأویل است
▫️
حرا آیینه در دست و خدا آیینهگردان است
ببند احرام را خاتم که اینک وقت تعجیل است
#الهه_بیات_مختاری
@aboajor
خمید پیکرم از انتظار و جان به لب آمد
قدح به یـاد تو کج کردهام بیـا که نریزد
#بیدل_دهلوی
@aboajor
مستی آن نیست که در سلسله ی انگور است
این همه مستی و مستانگی از می دور است
هرچه از باده و پیمانه و ساغر گفتند
شک نکردیم که خال لب تو منظور است
بوی فردوس هوای حرمت را دارد
عرش از آمدنش روی زمین معذور است
(مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهت)
گوشهی چشم تو در پردهای از ماهور است
بی شفاخانه ی چشمت همه بیمارانند
نرگس ات گر نکند غمزه جهانی کور است
شرح این شور به چشم همگان پیدا نیست
سرّ این سوز بر آسودهدلان مستور است
به دل سنگ خودت نقش قدمگاه بزن
راه فیروزه شدن از خود نیشابور است
طوس را سرمهی چشمان ملائک کردند
این چنین است خراسان شما مشهور است
#الهه_بیات_مختاری
زمستان۸۴
@aboajor
در بزم او مجالِ نشستن نیافتیم
چون نرگس ایستاده کشیدیم جام را
#صیدی_طهرانی
@aboajor
آیا دادن این چشم ها در راه خدا چیزی جز مصداق آیه ی ( لَن تَنالوا البرَّ حَتّی تُنفِقوُا مِمّا تحبّون ) بود؟!
هرگز به نیکی نمى رسید مگر این که از آنچه دوست مى دارید، در راه خدا انفاق کنید.۹۲آل عمران
#شهید_ابراهیم_همت
@aboajor
چه مست آمده ای چون شراب تا که بریزی
به دست آینه ها خون تکه تکه ی من را
#الهه_بیات_مختاری
@aboajor
آب وآجر.الهه بیات مختاری
آیا دادن این چشم ها در راه خدا چیزی جز مصداق آیه ی ( لَن تَنالوا البرَّ حَتّی تُنفِقوُا مِمّا تحبّو
به معنی (لن تنالوا البر حتی تنفقوا) یعنی
که از (مما تحبّون) بهترین را واگذارد عشق
#الهه_بیات_مختاری
@aboajor
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به آفتاب بگویید اتفاق بیفتد
مگر گذار تو شاید به این اتاق بیفتد
من و تو مست بچرخیم و عاشقانه بخندیم
و ناگهان گل مویم میان باغ بیفتد...
#الهه_بیات_مختاری
@aboajor
قصیده ای از سنایی در مذمت دشمنان و جاهلان
این ابلهان که بی سببی دشمن منند
بس بُلفضول و یافهدرای و زَنَخ زنند
اندر مصاف مردی، در شرط شرع و دین
چون خنثی و مخنث نه مرد و نه زنند
مانند نقش رسمی بی اصل و معنیند
گر چه به نزد عامه خطی بس مُبَیّنند
چون گور کافران، ز درون پُر عفونتند
گر چه برون به رنگ و نگاری مُزَیّنند
در قعرِ دوزخند نه جنّی نه انسیاند
در چاه وحشتند، نه یوسف نه بیژنند
هم ناکسند گر چه همی با کسان روند
هم جولهند گرچه همی بر فلک تنند
یکرنگ با زبانْ دلِ من، همچو آخرت
وینان به طبع و جامه چو دنیا مُلوّنند
دندانهٔ کلیدِ درِ دعویاند لیک،
همچون زبانِ قفل گه معنی الکنند
زان بیسرند، همچو گریبان، که از طَمَع
پیوسته پایبوسِ خسیسان چو دامنند
دعویِّ دِه کنند ولیکن چو بنگری
هادوریانِ کوی و گدایانِ خرمنند
دهقانِ عقل و جان منم امروز و دیگران
هر کس که هست خوشهچِنِ خرمن منند
فرزندِ شعر من همه و خصمِ شعر من
گویی نه مردمند همه ریمآهناند
گاهم چو روی مائدهٔ خوان بغارتند
گاهم چو وزن بیهدهٔ خویش بشکنند
از راه خشم دشمن این طبع و خاطرند
وز دردِ چشم، دشمن خورشید روشنند
بس روشن است روز ولیک از شعاع آن
بیروزیاند از آنک، همه بستهروزنند
گر نامُمَکِّنم سوی این قوم، مُمکن است
کایشان به نزد جان و خرد نامُمَکّناند
تهمت نهند بر من و معنیش: کبر و بس
خود در میانِ کار چو درزیّ و دَرزَنند
دردِ دلِ همه فضلایِ فضولیم
عُذر است جمله را اگرم جمله دشمنند
من قرص آفتابم، روزیدِهِ نجوم
ایشان هماند قرص، ولی قرص ارزنند
هم خود خورند خویشتن از خشم من از آنک
بوالواسعانِ خشکمزاجانِ ترمنند
از خاطر چو تیر و زبان چو تیغ من
پُرچین و زردرخ، چو زراندود جوشند
تا خامشند از سخن خویش آن زمان
بر دیگ گنده گشته تو گویی نَهُنبنند
دور از شما و ما! چون درآیند در سخن
گویی به وقت کوفتن زهر هاونند
هان ای سنایی! ار چه چنین است، تیغ دِه!
کایشان نه آهنند که ریمِ خُمآهناند
درزیصفت مباش بر ایشان، که آن همه
بر رشتهٔ تو خشکتر از مغز سوزنند
مشاطهٔ عروسِ ضمیرِ تو اند پاک
این نغزپیکران که برین سبزگلشناند
شیرآفرین گلشن روحانیان تویی
ایشان کی اند؟ گربهنگارانِ گلخنند
تو تخت ساز تا حکما رخت برگِرند
تو نرد باز تا شعرا مهره برچِنند
بَرکَن به رفقْ سبلتشان گر چه دولتند
بشکن به خُلق گردنشان گرچه گردنند
آن کرّهای به مادر خود گفت: "چون که ما،
آبی همیخوریم، صفیری همیزنند"
مادر به کرّه گفت: "برو بیهده مگوی!
تو کار خویش کن که همه ریش میکنند"
@aboajor