eitaa logo
به یاد ابوکوثر
208 دنبال‌کننده
109 عکس
136 ویدیو
1 فایل
مکانی برای دل نوشت... @abokosar110
مشاهده در ایتا
دانلود
أنا مجنون الامام الخمینی💔 @abokosar313
حرم امام رضا تو روز برفی بطلب آقا جون💔 @abokosar313
شهید سعید علیدادی💔 @abokosar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرمانده همه مشتیا شهید بر بالین شهید عمار بر بالین سیدرضا(عراقی) کوهستان های استخوان سوز دمشق💔 @abokosar313
هوا سرد است... سرما بیداد میکند... آفتاب گرم می‌تابد... و من سخت میلرزم... نمیدانم آفتاب دروغ میگوید یا من... 📍صحرای سوریه و عراق گاهی دلنوشته میثم @abokosar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من نمی‌گویم که رای بدهید یا نه اما این یازده ثانیه از حلب را نفس کشیدم و شهر خرابه نشانم داد که وقتی مردمی پشت حکومتشان نایستند چه بر سر همه شان می آید! و منظورم از همه هم مردم است هم حکومت... @abokosar313
باسمک یا مطلق الاساری (اطلاعیه شماره یک) برای اسارت برادر عزیزی از مدافعان حرم و وطن به دست دشمن ، بر آنیم که با سیل دعا همه موانع را از سر راه خلاصی این نوکر اهل بیت علیهم السلام بَرکَنیم و در اطاعت از فرمان ربوبی «وابتغوا الیه الوسیله » با توسل به این خاندان اهل کَرَم گره ها را باز کرده و بند از این اسارت بگشاییم، نخستین گام در این طریق نورانی، ختم صلوات و‌ سوره‌ حمد هدیه به ساحت قدسی خانم حضرت ام البنین سلام الله علیها است و شما را نیز به مشارکت در این امر خیر دعوت می کنیم. اللهم فک کل اسیر میثم @abokosar313
از نیروهای خط شکن عملیات بود که به طرز عجیبی مجروح شده بود! کاملاً او را می‌شناختم او دوست قدیمی من بود. ابراهیم، ابراهیم هادی کنارش نشستم و سلام کردم مرا شناخت و تحویل گرفت درست نمی توانست صحبت کند گلوله از صورت به داخل دهانش خورده بود و به طرز عجیبی از گردنش خارج شده بود! یک گلوله هم به پایش خورده بود معمولاً وقتی گلوله از انتهای گردن خارج می شود، به نخاع و یا شاهرگ آسیب می رساند و احتمال زنده ماندن انسان کم می شود، اما ابراهیم، سالم و سرحال بود قسمتی از موهای بالای سر او سوخته بود مسیر یک گلوله را میشد بر روی موهای او دید! با تعجب گفتم: داش ابرام، سرت چی شده؟ دستی به سرش کشید؛ با دهانی که به سختی باز میشد، گفت: می‌دانی چرا گلوله جرأت نکرد وارد سرم شود؟گفتم:چرا؟ ابراهيم لبخندی زد و گفت:گلوله خجالت کشید وارد سرم بشود چون پیشانی بند یا مهدی (عج) به سرم بسته بودم❤️ 📚سلام بر ابراهیم 🌱|@abokosar313
يك شب سرد زمستاني حلب عملیات خلصه روستایی مهم و استراتژیک در ريف جنوبي حلب که قبلا پنج بار بهش هجوم شده بود اما نتیجه ای نداشت بنا بود برای بار ششم عملیات کنیم قرار شد تیپ سیدالشهداء با شير بچه هاي عراقي نجباء ، ٦ كيلومتر در عمق نفوذ كنيم و اين بار از پشت به دشمن بزنيم عملياتي كه دل شير ميخواست و رزمنده ي استشهادي جايي كه كل شب رو بايد توي گِل عميق راه ميرفتيم و دم صبح ميرسيديم به دشمن و درگير ميشديم و اگر خداي ناكرده جواب نميداد ، ديگه توي روشنايي روز برگشتي برا كسي از اون زمين نبود يا شهادت بود يا اسارت خلاصه اون شب كلي حرف هاي حماسي برا بچه ها زديم و دل هارو براي يك عملياته بي بازگشت آماده كرديم ياد فرمانده ي تازه شهيد شده ي تيپ حاج عمار كرديم و همه ازش خواستيم به كمك مون بياد و دوباره فرماندهي كنه بعد عمار اسماعيل فرمانده تيپ بود اسي پلنگ اسي هر جا ميرفت ميزد مثل مرد ميگرفت شب حساس و مهمي بود توي دلم نگراني داشتم برا اين همه شيعه اميرالمومنين كه داريم با خودمون ميبريم توي دهن گرگ عمليات اونشب رو با ذكر رمز يا ام البنين سلام الله عليها شروع كرديم اونشب همه صداي بيسيم ها شده بود يا ام البنين نيمه هاي شب بود سكوت و تاريكي محض تا وسط مسير رو با سختي رفته بوديم و رسيده بوديم به جاده آسفالت بين دو تا روستايي كه دست دشمن بود هر قدم كه بر ميداشتيم توي گِل قدم بعدي ١٠ كيلو سنگين تر بود هر پوتيني اندازه يه صخره بهش گل چسبيده بود اما دل خوشي همه اسم بي بي ام البنين بود من توي نوع حركت نيروها خيلي داشتم حرص ميخوردم هي ميرفتم سر ستون و برميگشتم و بهشون تذكر ميدادم كه اسي دستم رو گرفت گفت آروم بگير يه نگاه كن ؛ اصن منو تو هيچ كاره ايم خودِ خانم ام البنين سر ستون رو گرفته و داره ميره خودتو جا كن وسط بچه ها و باهاشون برو بگو يا ام البنين ديگه از اين جا به بعد سِر و بي حس شدم وقتي به خودم اومدم كه دمِ اذان صبح بود و خلصه دست ما پشت بيسيم با اشك خوشحالي و خستگي گفتم به مدد خانم حضرت ام البنين سلام الله عليها ؛ اذان صبح به افق خلصه شيرين ترين اذان و نماز زندگيم چه عمليات تميزي شد دشمن باورش نميشد از سخت ترين جا، شير بچه هاي مولا علي با فرياد يا ام البنين بريزن بالا سرشون گَله گَله داشتن فرار ميكردن و كلي ازشون كشته و اسير گرفتيم 🔹🔸 اي مادرم كنيزُ و بابايِ من غلامت اي مادرِ اباالفضل جانها فدايِ نامت "يا ام البنين" @abokosar313
به یاد ابوکوثر
#قربةً_الى_الله يك شب سرد زمستاني حلب عملیات خلصه روستایی مهم و استراتژیک در ريف جنوبي حلب که قبل
یه خاطره شیرین برای شب سرد زمستونی تون... اللهم فک کل اسیر منتظرتم برادر زود برگرد
بعضی ها،با سر رفتند به پابوسیِ بی سر ما بی سر و پا مانده به امید اشاره... ان شاالله میرسم به پای صندوق رای❤️
بعدها که[از سوریه] برگشت برایم گفت: وقتی تیر خوردم، شما و فاطمه آمدید جلوی چشمم و به شماها فکر کردم همین باعث شد شهید نشوم گفتم: خب امیدوار شدم گفت: چطور؟ گفتم: چون نمی توانی به ما فکر نکنی پس هیچ وقت شهید نمی شوی کمی مکث کرد شاید تردید داشت حرفش را بزند گفت: دل بستگی مال همه است همه به چیزهایی توی دنیا دل بستگی دارند ان شاءالله آن موقع چیزی بهتر و بالاتر را نشانمان می‌دهند و آرام می‌شویم و دل می‌کنیم... راوی: همسر شهید 📚دختر ها بابایی اند 🌱|@abokosar313
توي كوه هاي شمال لاذقيه یه شب وسط عمليات لاي درخت ها سنگر زده بوديم و جا خوش كرده بوديم با عمار و اسماعيل كنار هم خوابيده بوديم چله تابستون بود اما از سرما ميلرزيديم رفتم يه پتو گير آوردم سه تايي رفتيم زيرش عمار دستش رو باز كرده بود و سرم روي دستاش ، دراز كشيده بوديم و آسمون پر ستاره رو تماشا ميكرديم عمار فاز گرفت برام كه فردا كه اسير شدي اصن نگران بچه ات نباشي ها ، خودم مراقبشم ، مشتي عمويي ميكنم براش زد زير خنده 😃 گفتم مرتيكه دعا بود كردي اقلاً بگو شهيد گفت ديوانه اسيرم بشي آخرش ميكشنت ديگه ، شهید میشی اجرشم بيشتره گفتم داداش ما اجر بیشتر نخواستیم جون هر کی دوست داري از این لفظ ها برا ما نیا تو اکه از الان برا من اينجوري نسخه میپیچی ، معلومه چه عمویی میخوای برا بچه هام باشی بيچاره بچه هام گفت نه خدایی مثل امیرحسینم مراقبشونم اونشب برا اولین بار قرار برادری گذاشتیم قراری که بعد از اون ، سه چهار بار دیگه هم تکرار شد
. تشنگی امانش را بریده بود از خط بر می گشت روزه بود به سنگر که رسید اذان را گفتند آب را سمتش گرفتم و گفتم: بنوش به یاد علیه السلام لیوان را از دستانم گرفت و به دم رفت منتظر رفیق اش بود که او هم بیاید سوت خمپاره ایی آمد ... گرد و خاک شد چشمانم را که باز کردم او را غرق در خون یافتم ،سیرآبِ سیرآب... . . . الهی أنت أنت و أنا أنا ... تو تویی و من ، منم ... ببخش... @abokosar313
4_5843687315586680588.mp3
1.71M
اَللّـهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ ... آغازی بر پایانِ خواسته های نَفس . مراقب نفسهایمان باشیم. . @abokosar313
یه‌عزیزی‌میگفت: از‌"خدا‌"نترسید،آدم‌از‌چیزی‌بترسه دیگه‌نمیتونه‌عاشقش‌بشه از‌‌"دور‌شدن‌از‌خدا‌"بترسید تا‌نزدیکش‌بشید،تا‌عاشقش‌بشید(: @abokosar313
حتی مدت خوابیدن و زمان خوابیدن او مثل ساعت دقیق و از روی حساب و کتاب بود اگر بعد از ظهر می خوابید، نیم ساعت خواب استحبابی می کرد و شب ها بیش از دو ساعت نمی خوابید با این حال، روز بسیار سرحال و بشاش نشان می داد هیچ کلمه ای از زبان او بی دلیل صادر نمی شد کم حرف و بدون هر گونه کنایه و عاری از غیبت یقین داشتم که او در تمام عمرش هیچ دروغی نگفته و هیچ گامی، جز برای رضای خدا برنداشته است با اینکه با علی هم سن و سال بودیم، اما در عین رفاقت و صمیمیت، لحظه به لحظه مصاحبت با او برای من درس بود وقتی می‌گفت: «علی جان»، احساس می‌کردم تمام دوستان شهیدم از حبیب مظاهری گرفته تا رضا نوروزی و نادر فتحی مرا صدا می‌کنند برای من خلاصه شهدا بود... 📚وقتی مهتاب گم شد 🌱|@abokosar313
گفتم به دعاي سحري وصل تو خواهم بيهوش شدم ، بوي تو با باد سحر بود اسفندماه 95 ارتفاعات سوریه(جولان)
دشمن رسیده بود بیخ گوششون. شبونه بهمون گفتن خودتون رو برسونید بهشون. تو دلِ تاریکی زدیم به دلِ جاده و وارد راهی شدیم که هیچ چیز ازش نمیدونستیم، فقط اینو میدونستیم که دورتا دور دشمن بود. روز که شد به خطها سر زدیم، وقتی شنیدن ما برای کمک رفتیم پیششون جون تازه گرفته بودن. روحیه شون هزار برابر شده بود. اما تویِ شهر غیر چندتا پیرمرد و پیرزن خبری از کسی نبود. یا از شهر رفته بودن، یا از ترس حمله های خمپاره ای و راکتی دشمن به پناهگاهها خزیده بودن. خبر تو شهر پیچید که نیروهای مقاومت برای کمکشون اومدن. بچه شیعه های عراقی و رزمنده های ایرانی. خبر عین باد تو شهر پیچیده بود. صدای ناقوس کلیساها از شادی به صدا در اومده بود. باور نمیکردن بچه هایِ سیدالشهدائی برای کمک به یه شهر مسیحی نشین بیان تو دل دشمن. کم کم شهر داشت شلوغ میشد. هر کی ما رو میدید از خوشحالی برامون دستی تکون میداد و لبخندی حواله میکرد. شهر مرده زنده شده بود. تو شهر میچرخیدیم که به یه کلیسای کوچک رسیدیم. پیاده شدیم و به تمثال حضرت مریم سلام الله علیها عرض ارادت نظامی کردیم. یکی از اهالی شهر هم عکس گرفت... اون عکس، اون روزا، مثل یه خبر داغ دست به دست میشد. بچه شیعه های سیدالشهدائی برای کمک به مسیحی نشینا از راه دلای مردم، وارد شهر شدن... و این رمز پیروزیِ ما بود... رمز محبوبیت سیدالشهدائی ها...
به یاد ابوکوثر
#بسم_الله #قربة_الى_الله دشمن رسیده بود بیخ گوششون. شبونه بهمون گفتن خودتون رو برسونید بهشون. تو
به یاد همسنگر عزیزم ابوعباس که در این عملیات سهم بسزایی داشت دعا کنید برای آزادیش
چند روز بود که قدیر و روح الله (شهيد سرلك و شهيد قرباني) شهید شده بودن دایما توی فکر بود ، همش یه گوشه گیر میاورد و تنهایی با خودش و چشمهای بارونی اش خلوت میکرد میرفتم پیشش ، میگفتم چیه ؟ هنوز درگیری ؟ خودش رو جمع و جور میکرد و میگفت درگیر خودمم نه اونا اونا که شهید شدن و رفتن ، این منم که پام قفلِ زمين شده یه بار بهم گفت ؛ مطمئنم و قسم میخورم این همه مدت تا حالا خالص برا خودِ خدا کار نکردم همش کارهام یه حاشیه هایی داشته و نيت ام پاک و خالص برا خدا نبوده ... شب عملیات رسید منتظر دستور بودیم من و میثم و عمار (شهید محمدحسین محمدخانی) و شيخ مالك (شهيد جابر زهيري) بالای یه ساختمون پیش همدیگه و زیر یه پتو دراز کشیده بودیم و از سرما میلرزیديم خیلی خیلی سرد بود حدود ساعت 2 شب و توی اوج سرما و باد شدید میثم پتو رو زد کنار و پاشد رفت گفتیم خدا رو شکر ، جا باز شد و یه تیکه پتو بیشتر گیرمون اومد چند دقیقه بعد دیدیم رفته وضو گرفته داره نماز شب میخونه عمار به خنده گفت : خوب دیگه میثم هم کارش تموم شد ...فاز شهادت گرفته ، روحت شاد نمازش رو که خوند برگشت پيشمون بخوابه ؛ ما هم شروع کردیم به مسخره بازی که جونِ میثم برگرد یه دو رکعت دیگه بزن بذار ما قشنگ زیر اين پتو صفا کنیم ، این پتو گنجایش نداره و ... خلاصه كلي گفتيم و خنديديم اذان صبح شد و پاشدیم برا نماز همون موقع دستور به شروع رسید نماز رو که خوندیم رفتیم سراغ بچه ها که حرکت کنیم وسط راه یهو شیخ مالک به میثم گفت : هاااان میثم ؛ نیتت صاف شد ؟ خالص شد ؟ میثم با یه لبخند توی اون چهره ی معصوم اش برگشت و گفت : صااااااافِ صاااااااف از اين صاف‌ِ صاف گفتنش تا چند دقيقه بعدش كه اومدم بالای سرش و دیدم چه خوشگل پر کشیده و خدا تمام زيبايي هاي اون چشم و ابروها رو يكجا ازش خريده ، متوجه نشدم که چقدر با خلوص گفته بود صاااافِ صااااف میثم همه ی دنیاش رو طلاق داد طلاق داد و پر کشید شادیِ روح صلوات