❎ ﻣﺴﻤﻮﻡ ﺷﺪﻥ حضرت امام کاظم ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ در بیست و سوم ماه رجب💔💔
پسرش نیست که تا گریه کند بر پدرش
پس شما گریه بر آن کشته بیداد کنید
نگذارید که معصومه خبردار شود
رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید
🖤 ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۸۳ هـ ﺁﻗﺎ ﻭ ﻣﻮﻟﺎﻳﻤﺎﻥ ﺣﻀﺮﺕ امام کاظم ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﻣﻠﻌﻮﻥ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺯﻫﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﻣﺴﻤﻮﻡ ﻛﺮﺩﻧﺪ.
📚 عیون اخبار الرضا علیه السلام ج۱ ص۹۶
❎موسی بن جعفر علیه السلام ،امامِ قلب هاست❤️
▪️روزی هارون الرشيد وقتی إمام موسی کاظم علیه السّلام را ديد که در کنار کعبه نشسته است ، به او گفت:
تو هستی که مردم با تو در پنهان بيعت میکنند؟
حضرت در پاسخ فرمودند :
من إمام قلب ها هستم و تو إمام جسم ها.
📚الصواعق المحرقة : ج ۲ ص ۵۹۲
❎آخرین نامه های امام علیه السلام به شیعیانش و خبر دادن از شهادتشان💔
کلینی از علی بن سوید روایت کرده است که گفت: در ایّامی که حضرت امام موسی علیه السّلام در حبس هارون بود، عریضه ای به خدمت آن جناب نوشتم، از احوال آن حضرت سؤال کردم و مسئله ای چند پرسیدم، بعد از مدّتی جواب نامه حضرت به من رسید، جواب مسائل مرا نوشته بود، و در صدر نامه بعد از حمد و ثنای جناب سبحانی و بیان حقایق و معارف ربّانی، قلمی فرموده بود که: امّا بعد نامه ای نوشته بودی و از امری چند سؤال کرده بودی که در بیان آنها تقیّه میکردم و کتمان آنها بر من روا بود، چون در این وقت دانستم که سلطنت جبّاران از من منتهی شده است، و از تحت فرمان ایشان بیرون میروم و داخل میشوم در سلطنت خداوندی که صاحب سلطنت عظیم است، و مفارقت میکنم از دنیائی که هرگز وفا نکرده است با اهل خود که برای محبّت آن مخالفت پروردگار خود اختیار کرده اند، لهذا جواب مسائل تو را بیان میکنم که ضعفای شیعیان ما در دین خود حیران نباشند، پس از خدا بترس آنچه به تو نوشتهام به غیر اهلش مگو، و سبب فتنه و بلای پیشوایان خود مشو. به درستی که اوّل چیزی که تو را اعلام میکنم آن است که خبر مرگ خود را به تو میگویم، و تو را خبر میدهم به آنکه در این شبها از دنیا مفارقت مینمایم بی آنکه از مفارقت دنیای فانی جزع نمایم، یا از آنچه در راه خدا کردهام پشیمان و نادم باشم، یا آنکه در خیریّت قضاهای حق تعالی شکّی کنم، پس متمسّک شو به عروة الوثقی ولایت اهل بیت رسالت، و اقرار کن به هر امامی بعد از امام دیگر و به هر وصیّی بعد از وصیّ دیگر، و به ایشان در مقام تسلیم و انقیاد باش و به گفتار و کردار از ایشان راضی شو.
و نامه طولانی است، به همین اکتفا کردیم .
📚جلاء العیون
❎ای مردم اینها به من زهر خورانیدند و سه روز دیگر شهید میشوم😭😭
در کتاب عیون المعجزات روایت کرده است از کتاب وصایای علی بن محمّد بن زیاد صیمری که: چون سندی بن شاهک لعین رطب زهرآلود برای آن امام مظلوم فرستاد، خود آمد به نزد آن حضرت که ببیند تناول کرده است یا نه، وقتی رسید که حضرت ده دانه از آن خرمای زهرآلود تناول کرده بود، گفت: دیگر تناول نما، حضرت فرمود: در آنچه خوردم مطلب تو به عمل آمد، و به زیاده احتیاجی نیست، پس پیش از وفات آن حضرت به چند روز قضاوت عدول را حاضر کرد، حضرت را به حضور ایشان آورد و گفت: مردم میگویند که: موسی بن جعفر در تنگی و شدّت است، شما حال او را مشاهده کنید و گواه شوید که آزار و علّتی ندارد، و بر او کار را تنگ نگرفته ایم.
حضرت فرمود که: ای جماعت گواه باشید که سه روز است که ایشان زهر به من داده اند، و به ظاهر صحیح مینمایم و لیکن زهر در اندرون من جا کرده است، و در آخر این روز سرخ خواهم شد سرخی شدید، و فردا زرد خواهم شد زردی شدید، و روز سوّم رنگم به سفیدی مایل خواهد شد و به رحمت و خشنودی حق تعالی واصل خواهم شد.
📚جلاء العیون
❎حالِ سادات و خویشانِ امام در دورانِ هارونِ ملعونِ میشوم💔
ابن بابویه به سند معتبر از عبد اللَّه بزّاز نیشابوری روایت کرده است که در میان من و حمید بن قحطبه طوسی معامله بود، در سالی به نزد او رفتم، چون خبر آمدن مرا شنید در همان روز مرا طلبید پیش از آنکه جامههای سفر را تغییر دهم، این در ماه مبارک رمضان بود و وقت زوال، چون داخل شدم دیدم در خانه نشسته است که نهر آبی در میان آن خانه جاری است، چون سلام کردم و نشستم، آفتابه و لگن آوردند، دستهای خود را شست و مرا نیز امر کرد دستهای خود را شستم، خوان طعام او را حاضر کردند، از خاطر من محو شد که ماه مبارک رمضان است و من روزه دارم، چون دست دراز کردم به خاطرم آمد و دست کشیدم، حمید گفت: چرا طعام نمی خوری؟ گفتم: ماه مبارک رمضان است، بیمار نیستم و علّتی ندارم که موجب افطار باشد، شاید امیر را در این باب علّتی و عذری باشد که موجب افطار او شده باشد، آن ملعون گفت: من نیز علّتی ندارم بدنم صحیح است و گریان شد.
چون از خوردن فارغ شد، گفتم: ایّها الامیر سبب گریه تو چه بود؟ گفت: سببش آن بود که در وقتی که هارون در طوس بود، شبی از شبها در میان شب مرا طلبید، چون نزد او رفتم دیدم شمعی نزد او میسوزد، و شمشیر برهنه ای نزد او گذاشته است، و خادمی نزد او ایستاده است، چون مرا دید گفت: تا کجاست اطاعت تو مرا؟ گفتم: به جان و مال تو را اطاعت و فرمانبرداری میکنم، پس ساعتی سر به زیر افکند و مرا رخصت برگشتن داد، چون برگشتم باز پیک او مرا طلبید، و این مرتبه ترسیدم گفتم: انّا للَّه و انّا الیه راجعون، گویا
اراده قتل من داشت، چون مرا دید، از روی من شرم کرد اکنون مرا میطلبد که به قتل رساند.
چون بر او داخل شدم باز بازپرسید که: چگونه است اطاعت تو مرا؟ گفتم: فرمانبردار توام در جان و مال و زن و فرزند، پس تبسّمی کرد، باز مرا رخصت داد؛ همین که داخل خانه خود شدم، بار دیگر رسول او مرا طلبید، چون داخل مجلس او شدم، باز از من پرسید که: چگونه است اطاعت تو مرا؟ گفتم: اطاعت تو مینمایم در جان و مال و زن و فرزند و دین خود، چون این سخن را از من شنید خندان شد و گفت: این شمشیر را بگیر آنچه این خادم تو را امر میکند به عمل آور...
ادامه دارد ...
📚جلاء العیون
أبوحیدر (حدیث و فرهنگ اسلامی)
❎حالِ سادات و خویشانِ امام در دورانِ هارونِ ملعونِ میشوم💔 ابن بابویه به سند معتبر از عبد اللَّه بزّ
❎هرگاه من شصت نفر از فرزندان رسول خدا را به ستم کشته باشم روزه و نماز مرا چه فایده بخشد
پس خادم شمشیر را به دست من داد و مرا به خانه ای آورد که در آن خانه را قفل کرده بودند، قفل را گشود و مرا به خانه در آورد، چون داخل شدم چاهی دیدم که در صحن خانه کنده اند، و سه حجره در اطراف آن صحن بود که هر یک از آنها مقفل بودند، پس یکی از آنها را گشود، در آن خانه بیست نفر دیدم از پیران و جوانان و کودکان که گیسوها و کاکلها داشتند، همه در بند و زنجیر بودند و همه از فرزندان امیر المؤمنین و فاطمه علیهما السّلام بودند، پس آن خادم گفت که: خلیفه تو را امر کرده است که ایشان را گردن زنی، پس یک یک را بیرون میآورد، من در کنار آن چاه ایشان را گردن میزدم تا آنکه همه را گردن زدم، پس سرها و بدنهای ایشان را در آن چاه انداخت، و در حجره دیگر را گشود، در آن حجره نیز بیست نفر از فرزندان علی و فاطمه مقیّد بودند، گفت: خلیفه تو را امر کرده است که ایشان را نیز گردن زنی، و یک یک را من گردن میزدم، او سر و بدن آن سادات مظلوم را در آن چاه میانداخت، تا آنکه همه را به قتل رسانیدم.
پس در حجره سوّم را گشود، در آن حجره نیز بیست نفر از سادات علوی و فاطمی مقیّد و محبوس بودند، و کاکلها و گیسوها که علامت سیادت است داشتند، و گفت که:
خلیفه تو را امر کرده است که ایشان را نیز به قتل آوری، یک یک ایشان را بیرون میآورد و من گردن میزدم، تا آنکه نوزده نفر ایشان را به قتل رسانیدم، چون بیستم را آورد مرد پیری بود گفت: دستت بریده باد ای میشوم ملعون، چه عذر خواهی گفت نزد جدّ ما رسول خدا در وقتی که از تو سؤال کند که: به چه سبب شصت نفر از فرزندان معصوم مرا به جور و
ستم کشتی؟ چون این سخن را شنیدم، بر خود لرزیدم و مرتعش گردیدم، پس خادم نزد من آمد و بانگ بر من زد، من نیز او را به قتل آوردم و ایشان را در چاه انداختم، هرگاه من شصت نفر از فرزندان رسول خدا را به ستم کشته باشم روزه و نماز مرا چه فایده بخشد، یقین میدارم که همیشه در جهنّم خواهم بود .
📚جلاء العیون
❎اولادِ موسی بن جعفر علیه السلام ،بینِ سی تا شصت
بدان که در عدد اولاد حضرت موسی کاظم علیه السلام اخلاف است، ابن شهر آشوب گفته: اولاد آن حضرت فقط سی نفر است. وصاحب (عمدة الطالب) گفته که از برای آن حضرت شصت اولاد بوده، سی و هفت دختر وبیست وسه پسر. وشیخ مفید رحمه اللّه فرموده که آنها سی وهفت نفر میباشند هیجده تن ذکور ونوزده تن اناث
📚منتهی الامال
❎شطیطه بانو و تقرب نزد موسی بن جعفر علیه السلام
قسمت اول
شیعیان در زمان امام صادق (علیه السلام) در نیشابور اجتماع کرده و از وضعیت شان مبنی بر انتظار فرج و گشایش در امر اهل بیت (علیهم السلام) یاد کردند و چنین همداستان شدند:ما هر ساله آنچه بر ما [از خمس] واجب می گردد را برای مولایمان روان میکنیم، از سوی دیگر دروغگویان فزون گشته و مدعیان امر قیام نیز زیاد شده اند
سزاوار است مردی قابل اطمینان را برگزیده و به سوی امام روانه سازیم تا حقیقت امر را برایمان معرفی کند. پس مردی به نام ابوجعفر محمد بن اسماعیل نیشابوری را انتخاب کرده، و اموالی از جنس پول و لباس را که پرداختش در یک سال بر ایشان واجب شده بود به او سپردند؛ دینارها (سکه های طلا) سی هزارتا میشدند، و درهم ها (سکه های نقره) مجموعا پنجاه هزار بودند. همچنین دو هزار رخت جامه و مقداری لباس های ارزان و گران دیگر از جمله این اموال بود. پیرزنی نیشابوری از زنان اهل فضیلت شیعه که شطیطه نام داشت به این اجتماع پیوست و با خود یک درهم سالم داشت، که به اندازه یک درهم عادی و دو دانگ قیمت داشت، به همراه رخت جامه ای از پنبه نامرغوب که بهایش به چهار درهم می رسید
پیرزن به نماینده مردم نیشابور چنین گفت: در اموال من چیزی جز پرداخت همین ها واجب نگشته است، پس این ها را به مولایم بسپار. ابوجعفر گفت: ای زن! از ابوعبدالله (علیه السلام) می شرمم که درهمی و لباسی رنگ و رو رفته برایش ببرم! شطیطه گفت: آیا چنین نمی کنی؟! همانا خداوند از حق نمی شرمد. این اموال همان استحقاق واجب سالانه من می باشد! فلانی! این ها را با خود ببر که اگر خدا را در حالی ملاقات کنم که حق خُرد و کلانی به گردن نداشته باشم برایم محبوبتر از این است که در حالی به لقای پروردگار برسم که حق جعفر بن محمد به گردنم باشد! ابوجعفر گوید: گوشه درهمش را کج کردم (که نشانی باشد) و آن را در کیسه ای افکندم که چهارصد درهم از آنِ خلف بن موسایِ مروارید فروش در آن قرار داشت. جامه اش را نیز در میان بقچه ای گذاشتم که سی لباس در آن قرار داشت، و از آنِ دو برادر از اهالی بلخ بود که به پسران نوح بن اسماعیل شناخته می شدند. شیعیان نیز سوالهای خود را آماده کرده بودند که شامل هفتاد ورق می شد و در زیر هر سوال مقداری را سفید گذاشته بودند تا جواب در آن نوشته شود. و هر دو ورق را در سه پوش قرار داده و هر پوش را مهری زده بودند! و به ابوجعفر چنین گفتند: این نگاشته ها را با خود برمیداری و به نزد امام می روی و سوال ها را بدیشان می سپاری! یک شب در محضرش تا صبح سپری می کنی و فردا به محضرش بازگشته و این ها را از او پس می گیری. اگر مشاهده کردی که این مهرها نشکسته و این مجموعه از هم جدا نشده مهرها را بشکن و به پاسخ داده شده نگاه بیفکن؛ اگر بدون شکستن این مهرها پاسخ سوال ها را داده باشد او امام حقیقی است، پس از آن این اموال را به او بسپار و گرنه اموالمان را برایمان باز آور...
ادامه دارد....
📚الثاقب في المناقب/ص439
أبوحیدر (حدیث و فرهنگ اسلامی)
❎شطیطه بانو و تقرب نزد موسی بن جعفر علیه السلام قسمت اول شیعیان در زمان امام صادق (علیه السلام)
❎قسمت دوم
..ابوجعفر نیشابوری گوید: در مسیر افتادم تا اینکه به کوفه رسیدم و ابتدا به زیارت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) شتافتم و بر در مسجد کوفه پیرمرد سالخورده ای را دیدم که از فرط کهولت ابروانش بر چشم ها افتاده بود، عضلات رویش منقبض گشته بود و با یک بُرد پایین بدن را پوشانده و با بُرد دیگری بالا تنه را پوشانده بود. پیرامونش گروهی بودند که از وی درباره حلال و حرام پرسش می کردند، و او نیز بر اساس مذهب امیر المومنین (سلام الله علیه) به ایشان فتوا میداد. از کسانی که در حضورش بودند پرسیدم که او کیست؟! گفتند: جناب ابوحمزه ثمالی (رضوان الله علیه) می باشد. بر ایشان سلام نموده و در کنارش نشستم. از من درباره قضیه ام پرسید و شرح ماجرا برایش بازگفتم از من خوشحال شد و به نزدیک خویش مرا کشید و بین دو چشمم را بوسید. و گفت: اگر دنیا بخشکد به ایشان (علیهم السلام) حقوقشان نمی رسد، (یعنی آبادی دنیا به خاطر ادای حقوق اهل بیت است) لکن تو به حُرمتشان به جوارشان خواهی رسید! از سخن ابوحمزه که گفت به جوار امام خواهم رسید خشنود گشتم و این سخنش را اولین فایده از سفر به عراق دانستم؛ نشستم و با ایشان به گفتگو پرداختم که ناگاه ابوحمزه چشم هایش را رو به بیابان گشود و گفت: چیزی که می بینم را می بینید؟! گفتیم: چه می بینی؟! گفت: کسی را سوار بر ناقه می بینم به آن سو نگاه کردیم و دیدیم مردی سوار بر شتر است، پیش آمد و شتر را بر زمین نشاند بر ما سلام داد و نشست؛ ابوحمزه از وی پرسید: از کجا آمده ای؟! گفت: از یثرب (مدینه) پرسید: چه خبر آورده ای؟! گفت: جعفر بن محمد (علیهما السلام) از دنیا رحلت نمود.ابوجعفر نیشابوری گوید: از شنیدن این خبر کمرم دو نیم شد و با خود گفتم: حال کجا بروم؟! در همین حال ابوحمزه به آن مرد گفت: جعفر بن محمد به چه کسی وصیت نمود؟! گفت: به سه نفر، نخستین شان منصور دوانیقی و بعد به پسرش عبدالله و بعد به پسرش موسی! ابوحمزه خندید و به من رو کرد و گفت: بی غم باش که امام را شناختم! گفتم: چطور فهمیدی شیخنا؟! گفت: اینکه به منصور دوانیقی وصیت کرده از خاطر پوشش بر امام حقیقی است، اما اینکه هم به پسر کلانش و هم پسر کوچکش وصیت کرده همانا با اینکار عيب پسر بزرگتر را آشکار ساخته و بر فرزند کوچک خود نص نموده است! گفتم: از کجا این را فهمیدی؟! ابوحمزه گفت: از این حدیث نبوی که فرمودند: ای علی! امامت در بزرگترین از فرزندانت خواهد بود، مادامی که عیبی در فرزند بزرگتر وجود نداشته باشد. ووقتی دیدیم که امام صادق علیه السلام به فرزند کلانش و فرزند خُردش وصیت نمود، می فهمیم که عیب فرزند بزرگتر خود را آشکار ساخته و بر امامت فرزند کوچک خود نص نموده است! تو نیز به سوی موسی بن جعفر برو که او صاحب امر امامت است...
ادامه دارد....
أبوحیدر (حدیث و فرهنگ اسلامی)
❎قسمت دوم ..ابوجعفر نیشابوری گوید: در مسیر افتادم تا اینکه به کوفه رسیدم و ابتدا به زیارت امیر المؤ
❎قسمت سوم
.... ابوجعفر نیشابوری چنین گفت: پس از این با قبر مولا امیر المؤمنین وداع نموده و از ابوحمزه نیز خداحافظی کردم و رو به سوی مدینه نهادم. بار خود را در یکی از کاروانسراها گذاشتم و قصد مسجد النبی (صلی الله علیه و آله) کردم و قبر آن حضرت را زیارت نموده و نماز خواندم و سپس از مسجد خارج شده و از اهل مدینه پرسیدم که جعفر بن محمد به چه کسی وصیت نمود؟! گفتند: به پسرش عبدالله افطح. گفتم: آیا او فتوا نیز میدهد؟! گفتند: آری. قصد او کردم و به در سرای او رسیدم؛ دیدم در آنجا نوجوان بچه هایی هستند که بر در سرای امیر مدينه نیز مانندشان یافت نمی شد!!! وجود آن ها را در آنجا ناروا دانستم ولکن به خود گفتم: در حق امام نباید از چرا و چگونه استفاده کنم! (یعنی باید تسلیم باشم و اعتراض نکنم) اجازه خواستم و یکی از این نوجوانان به سرای داخل شد و بعد از لختی بیرون آمد و گفت: از کجایی؟! از این سوالش بر آشفته شدم و به خود گفتم: سوگند به خدا این آدم صاحب (امام) من نیست. باز به خود گفتم: شاید تقیه می کند! به آن نوجوان گفتم: بگو فلان خراسانی است! داخل شد و اذن ورود برایم داد و من نیز به سرای در آمدم؛ دیدم عبد الله افطح روی تختی با عرشه ی بزرگ تکیه زده است و در برابرش غلام بچه هایی ایستاده اند!!!! به خودم گفتم: این دیگه از همه بدتر است! آیا امام بر تخت تکیه می زند؟! باز به خود گفتم: این دم و دستگاه از امورات اضافی است که به آن نیاز ندارد، لکن امام آنچه بخواهد می کند. لذا به او سلام کردم او نیز مرا به نزدیک خود خواند و با من دست داد؛ سپس مرا نزدیک خود نشاند و شروع کرد با اصرار به پرسش کردن از من و بالاخره پرسید: اینجا چه می کنی؟! گفتم: سوالاتی دارم و میخواهم به حج بروم. گفت: هر چه خواهی بپرس!!!! گفتم: در دوصد سکه چه مقدار زکات واجب می گردد؟! گفت: پنج درهم. گفتم: در صدتا چطور؟! گفت: دو درهم و نیم. گفتم: خیلی عالی مولای من! در پناه خدا باشی! چه می فرمایید درباره مردی که به زنش بگوید: به اندازه ستارگان آسمان تو را طلاق دادم! گفت: نیاز به همه شان نیست تنها در همین صورت فلکی رأس الجوزا سه ستاره است که در نتیجه زنش را سه طلاقه کرده است!!!!!!! به خود گفتم: این آدم چیزی نمی فهمد! از جای خود برخاستم و گفتم: من فردا به نزد سرورمان بازخواهم گشت! گفت: اگر نیازی داشتی ما در برآورده ساختنش کوتاهی نخواهیم کرد. از پیشش بیرون آمدم و به نزد قبر نبی کریم (صلی الله علیه و آله) آمدم و خود را به روی مزارش افکندم و از بی حاصلی سفرم به ایشان شکایت کردم و عرضه داشتم: يا رسول الله! پدر و مادرم به فدایت باد. برای جواب این سوالات به سوی چه کسی بروم؟! رو سوی یهودیان کنم؟! رو سوی نصاری کنم؟! رو سوی مجوسیان کنم؟! رو سوی فقهای ناصبی (عمری) کنم؟! يا رسول الله کجا بروم؟!...
ادامه دارد...
أبوحیدر (حدیث و فرهنگ اسلامی)
❎قسمت سوم .... ابوجعفر نیشابوری چنین گفت: پس از این با قبر مولا امیر المؤمنین وداع نموده و از ابوح
❎قسمت چهارم
...مشغول استغاثه و گریه به آن والا حضرت بودم که شخصی مرا تکان داد. سرم را از روی قبر بلند کردم و غلام سیاهی را دیدم که کالایی کهنه بر تن و عمامه ای کهنه بر سر داشت. به من گفت: ابوجعفر نیشابوری! مولایت موسی بن جعفر علیهما السلام تو را چنین می گوید: نه رو سوی یهود کن، نه سوی نصاری، نه سوی مجوس، نه رو سوی دشمنان ناصبی ما! رو سوی من کن که حجت الله هستم. آنچه سوال در آن مجموعه داری و تمام نیازهایت را از دیروز پاسخ گفته ام! آن ها را به نزدم بیاور همچنین آن درهم شطیطه را بیاور که یک درهم و دو دانگ می ارزد
همان درهمی که در کیسه آن مروارید فروش می باشد و در آن چهارصد درهم است؛ همچنین آن رخت دست دوزش را که در بقچه آن دو برادر بلخی است! ابوجعفر نیشابوری گوید: هوش از سرم پرید فورا خود را به کاروانسرا رساندم و به سراغ آن مجموعه سوالات و آن کیسه و آن بقچه رفتم! به نزد حضرت کاظم رسیدم و مشاهده کردم در خانه خرابه ای است! بر در خانه کسی نبوده و هیچ خبری نیست! دیدم همان غلام سیاه دم در ایستاده است وقتی مرا دید به سرای در آمد و من هم پشت سرش وارد شدم دیدم سرورمان بر حصیری نشسته است و زیر پای مبارکش شاذکونه ای يمانی (نوعی چادرشب) بود وقتی مرا دید خندید و گفت: نومید مشو و بی تابی نکن؛ نه به یهود رو بزن نه نصاری و مجوس؛ من حجت خدا و ولی او هستم. آیا ابوحمزه دم دروازه مسجد کوفه جاری شدن امر امامت بر من را به تو نفهماند؟! ابوجعفر نیشابوری گفت: این سخنان آن حضرت بر بصیرت من افزود و به حقیقت امر ایشان واقف گشتم. سپس به من گفت: کیسه را بده. آن را بدیشان دادم، گرهش باز کرد و دست در آن فرو برد و درهم شطیطه را از آن بیرون کشید؛ به من فرمود: این درهم شطیطه است؟! گفتم: آری. بقچه را گرفت و گرهش را باز کرد و رخت جامه ای از جنس پنبه سفید رنگ را بیرون آورد. طول رخت جامه بیست و پنج ذراع بود. به من فرمود: به شطیطه بسیار سلام برسان! و به او بگو: رخت جامه ات را در کفنم می گذارم! و این کفن را از بین کفن هایمان برایت می فرستم. این کفن از پنبه ای است که در قریه ی ما صریا روییده است! و آنجا آبادی جده ام فاطمه سلام الله علیها است، بذر این پنبه ها را مادرم زهرا سلام الله علیها با دستان خود کاشته است تا کفن برای فرزندانش باشد. خواهرم حکیمه دختر امام صادق علیه السلام این پنبه را رشته نموده و این پنبه را همو سفید کرده تا برای کفنش استفاده شود؛ پس این کفن را در کفن های خود بگذار!...
ادامه دارد....
أبوحیدر (حدیث و فرهنگ اسلامی)
❎قسمت چهارم ...مشغول استغاثه و گریه به آن والا حضرت بودم که شخصی مرا تکان داد. سرم را از روی قبر ب
❎قسمت پنجم
...سپس امام رو به غلام خود کرد و گفت: مُعتب! آن کیسه خرج و مصرف زندگی مان را بیاور! غلام کیسه را آورد، امام درهمی در آن انداخت و چهل درهم را بیرون آورد. رو به من کرد و فرمود: از سوی من به شطیطه سلام برسان و به او بگو: پس از وارد شدن ابوجعفر به نیشابور و رسیدن این کفن به دستت تنها نوزده شب زنده می مانی از این درهم ها شانزده درهمش را خرج کن و بیست و چهار درهم دیگر را از سوی خود صدقه بده و همچنین با آن آنچه بر عهده داری را ادا کن من خودم نماز بر تو را عهده دار می گردم. پس هر گاه مرا دیدی [مخاطب ابوجعفر است] قضیه را کتمان نما چرا که این برای خودت بهتر است. پيش از آنکه طبق وصیت شان درهم هایشان را بیاوری، این مهرها را باز کن و ببین که آیا جوابت را داده ایم یا نه؟! چرا که تو فرستاده شان هستی! به مُهرها دقت کردم و همه شان را صحیح و سالم دیدم. از میان مجموعه ورق ها یکی را انتخاب کردم و مُهرش را گشودم و دیدم زیر ورق چنین نوشته شده است: عالم (معصوم) علیه السلام چه می فرمایند درباره مردی که چنین گفته است: برای خدای عزوجل نذر نمودم تمام غلامانی که از قدیم داشتم اکنون در راه خدا آزاد میکنم (حال از کجا باید دانست که کدامان غلامان، قدیم هستند؟) و این شخص تعدادی برده نیز داشته باشد. دیدم موسی بن جعفر زیر سوال چنین پاسخ داده است: هر کسی که قبل از شش ماه در ملکیت او بوده شامل این نذر می شود و باید آزاد گردد ودلیل صحت این فتوا سخن خدای متعال در آیه ٣٩ سوره يس است که می فرماید:
حَتَّی عَادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ
تا چون شاخک خشک خرما (عرجون قدیم) برگردد
و در درخت نخل فاصله عرجون قدیم و عرجون جدید شش ماه است مُهر دیگری را گشودم و در آن چنین یافتم: عالم (معصوم) علیه السلام چه می فرمایند درباره مردی که چنین سوگند میخورد: والله مال کثیری را صدقه خواهم داد
مال کثیر چه مقدار است تا به سوگند خود وفا کرده باشد؟! امام با خط مبارک خود زیر سؤالش چنین نوشته بودند: اگر کسی که این قسم را خورده دینار دارد بایستی هشتاد و چهار دینار بپردازد و اگر دارنده درهم است بایستی هشتاد و چهار درهم بپردازد واگر گوسفند دارد بایستی هشتاد و چهار رأس گوسفند بدهد و اگر شتر دارد بایستی هشتاد و چهار نفر شتر بدهد و دلیل بر صحت این فتوا سخن خدای متعال در آیه ٢٥ سوره توبه است که میفرماید:
لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ
قطعا خداوند شما را در مواضع کثیری و نیز در روز حنین یاری کرده است
پس مواطن (نبردها) رسول الله (صلی الله علیه و آله) پیش از نزول این آیه را شمرده شده وتعدادش هشتاد و چهار نبرد بوده است. مُهر دیگری را گشودم و در زیرش چنین یافتم: عالم علیه السلام چه فرمایش میکنند درباره مردی که قبری را نبش کرده و سر میت را بریده و کفنش را برداشته است؟!...
ادامه دارد...