هدایت شده از پوشیه،حجابِ مؤمنات
لطفا برای گرفتن پاسخ (پی وی و ناشناس) عجله نکنید وقت کمه و کار زیاد...
اسم شریف آن حضرت موسی بود، و کنیت او ابو الحسن و ابو ابراهیم بود، و ابو علی و ابو اسماعیل نیز گفته اند، و دو کنیت اوّل اشهر است؛ و القاب شریف آن حضرت: کاظم و صابر و صالح و امین است، و لقب مشهور آن حضرت کاظم است .
و پدر آن حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام است، و مادر آن جناب امّ ولدی (کنیزی که بچه دار شده)بود که او را حمیده بربریّه میگفتند، و بعضی اندلسیّه گفته اند .
📚جلاء العیون
❎کیفیت رسیدن و خریداریِ کنیزی که مادر حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام شد
قطب راوندی و دیگران روایت کرده اند که ابن عکاشه اسدی به خدمت امام محمّد
باقر علیه السّلام آمد و حضرت امام جعفر علیه السّلام در خدمت آن جناب ایستاده بود، آن جناب او را اعزاز و اکرام نمود و انگوری برای او طلبید، در اثنای سخن ابن عکاشه عرض کرد که:
یا بن رسول اللَّه چرا جعفر را تزویج نمی نمائی که به حدّ تزویج رسیده است؟ و همیان زری نزد آن جناب گذاشته بود، حضرت فرمود که: در این زودی برده فروشی از اهل بربر خواهد آمد و در خانه میمونه فرود خواهد آمد، و به این زر از برای او کنیزی خواهم خرید.
راوی گفت که: بعد از چند روز دیگر به خدمت آن جناب رفتم و گفتم: میخواهید خبر دهم شما را از آن برده فروشی که من گفتم برای جعفر از او کنیزی خواهم خرید؟ اکنون آمده است بروید و به این همیان زر از او کنیزی بخرید. چون نزد برده فروش رفتم گفت:
کنیزانی را که داشتم همه را فروختهام و نمانده است نزد من مگر دو کنیز، یکی از دیگری بهتر است، گفتم: بیرون آور ایشان را تا ببینم. چون ایشان را بیرون آورد گفتم: آن جاریه که بهتر است به چند میفروشی؟ گفت: قیمت آخرش هفتاد دینار است، گفتم: احسان کن و از قیمت چیزی کم کن، گفت: هیچ کم نمی کنم، گفتم: به آنچه در کیسه است ما میخریم او را، مرد ریش سفیدی نزد او بود گفت: بگشائید مهر را، نخّاس گفت: عبث مگشائید که اگر یک حبّه از هفتاد دینار کم است نمی فروشم، آن مرد گفت که: بگشائید و بشمارید، چون شمردیم هفتاد دینار بود نه کم و نه زیاد، پس آن جاریه را آوردیم به خدمت آن حضرت، و حضرت امام جعفر علیه السّلام نزد آن جناب ایستاده بود، و آنچه گذشته بود به خدمت آن حضرت عرض کردیم، حضرت ما را حمد کرد و از جاریه سؤال کرد که: چه نام داری؟
گفت: حمیده نام دارم، حضرت فرمود که: پسندیده در دنیا و ستایش کرده خواهی بود در آخرت، مرا خبر ده که آیا بکری یا ثیّب؟ گفت: باکره ام، حضرت فرمود که: چیزی به دست نخّاسان نمی آید که فاسد نکنند، چگونه تو باکره مانده ای؟ گفت: هرگاه نزد من میآمد و اراده مقاربت میکرد، حق تعالی مرد سفید موئی را بر او مسلّط میگردانید که طپانچه بر روی او میزد و مانع میشد، پس حضرت فرمود که: ای جعفر متصرّف شو این کنیز را که از توست، و از این فرزندی هم خواهد رسید که بهترین اهل زمین باشد.
📚جلاء العیون
❎ملائکه نگهبانِ حضرتِ "حمیده" در جمع کنیزان و کنیز فروشان و خریداران
و به سند معتبر دیگر روایت کرده اند که حضرت صادق علیه السّلام فرمود که: حمیده پاک و پاکیزه است از هر چرکی و عیبی مانند طلای خالص، و پیوسته ملائکه به امر حق تعالی او را حراست کردند که دست بیگانه به او نرسید تا به دست من آمد برای بزرگواری من، و برای بزرگواری حجّت بعد از من.
📚جلاء العیون
❎علامتِ ولادتِ حجت های خدا (رسول الله صلی الله علیه و آله و ائمه بعد از ایشان علیهم السلام)
فدای تو شوم چه خبر داد تو را حمیده؟ گفت که: چون مولود مبارک به زمین آمد، دستهای خود را بر زمین گذاشت و سر خود را بسوی آسمان بلند کرد، من به او گفتم که: چنین است علامت ولادت حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هر امامی که بعد از او هست.
📚جلاء العیون
❎ولیمه ی حضرت صادق برای ولادت حضرت کاظم علیه السلام
چون حضرت صادق علیه السّلام به مدینه مراجعت نمود، برای آن مولود مسعود سه روز اهل مدینه را ولیمه کرد.
📚جلاء العیون
❎عمر شریف آن حضرت در وقت وفات پنجاه و پنج سال
اشهر در شهادت آن حضرت آن است که در سال صد و هشتاد و سوّم هجرت واقع شد ، و بعضی صد و هشتاد و یک ، و بعضی صد و هشتاد و شش گفته اند . و روز شهادت موافق مشهور روز جمعه بیست و پنجم ماه رجب بود، و بعضی پنجم ماه نیز گفته اند، و عمر شریف آن حضرت در وقت وفات موافق مذکور پنجاه و پنج سال بود، و بعضی پنجاه و چهار گفته اند.
📚جلاء العیون
❎وقتی هارون به بهانه ی از بین رفتنِ فتنه و ریخته نشدن خونِ مسلمانان حضرت موسی بن جعفر را زندانی میکند
یعقوب بن داود روایت کرده است که چون هارون به مدینه آمد، من شبی به خانه یحیی برمکی رفتم و او نقل کرد که: امروز شنیدم که هارون نزد قبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با او مخاطبه میکرد که: پدرم فدای تو باد یا رسول اللَّه، من عذر میطلبم در امری که اراده کردهام در باب موسی بن جعفر، میخواهم او را حبس کنم برای آنکه میترسم فتنه برپا کند که خونهای امّت تو ریخته شود، یحیی گفت: چنین گمان دارم که فردا تو را خواهد گرفت.
📚جلاء العیون
پ.ن:وقتی چیزی یا کسی یا کسانی یا ارزشی یا مجموعه ای را از امام زمان با ارزش تر بدانی و درون خودت بپرورانی که تو حق داری امام زمانت را در راه چیزی فدا کنی( حال هر چه میخواهد باشد ) تو یک هارونِ بالقوه ای
❎میان نماز امام علیه السلام را گرفتند و جلوی انظار میکشیدند💔💔
هارون فضل بن ربیع را فرستاد در وقتی که آن حضرت نزد جدّ بزرگوار خود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نماز میکرد، در اثنای نماز، آن جناب را گرفتند و کشیدند که از مسجد بیرون برند، حضرت متوجّه قبر جدّ بزرگوار خود شد گفت: یا رسول اللَّه به تو شکایت میکنم از آنچه از امّت بدکار تو به اهل بیت بزرگوار تو میرسد، و مردم از هر طرف صدا به گریه و ناله و فغان بلند کردند😭😭.
📚جلاء العیون
💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔
چون امام مظلوم را نزد آن لعین بردند، ناسزای بسیار به آن جناب گفت، و امر کرد که آن جناب را مقیّد گردانیدند، و دو محمل ترتیب داد برای آنکه ندانند که آن جناب را به کدام ناحیه میبرند، یکی را بسوی بصره فرستاد و دیگری را به جانب بغداد، حضرت در آن محملی بود که به جانب بصره فرستاد، و حسّان سروری را همراه آن جناب کرد که آن جناب را در بصره به عیسی بن جعفر منصور که برادرزاده آن لعین بود تسلیم نماید، در روز هفتم ماه ذیحجّه آن جناب را در داخل بصره کردند، در روز علانیه آن جناب را تسلیم عیسی کردند، عیسی آن جناب را در یکی از حجرههای خانه خود که نزدیک به دیوان خانه او بود محبوس گردانید، مشغول فرح و سرور عید گردید، روزی دو مرتبه در آن حجره را میگشود، یک نوبت برای آنکه بیرون آید و وضو بسازد، نوبت دیگر برای آنکه طعام از برای آن جناب ببرند.
📚جلاء العیون
❎او نه بر علیه ما کاری میکند و نه حتی نفرین میکند پس من او را نمیکشم.
چون حبس آن حضرت نزد او به طول انجامید، نامه ای به هارون نوشت که: حبس موسی بن جعفر نزد من بطول کشید، و من بر قتل وی اقدام نمی نمایم، و من چندان که از احوال او تفحّص مینمایم به غیر عبادت و تضرّع و زاری و ذکر و مناجات حق تعالی چیزی نمی شنوم، و نشنیدم که هرگز بر تو یا بر من یا بر احدی از خلق خدا نفرین کند یا بدی از ما یاد کند، پیوسته متوجّه کار خود است و به دیگری نمی پردازد، کسی را بفرست که من او را تسلیم او نمایم و الّا او را رها میکنم و دیگر حبس و زجر او را بر خود نمی پسندم .
📚جلاء العیون
#تقیه_از_حاکم_و_حکومتیان
❎گوشه ی دنجی برای عبادت و مناجات💔
یکی از جواسیس عیسی که به تفحّص احوال آن جناب موکّل ساخته بود روایت کرد که: من در آن ایّام بسیار از آن جناب میشنیدم که در مناجات با قاضی الحاجات میگفت:
خداوندا من پیوسته سؤال میکردم که زاویه خلوتی و گوشه عزلتی و فراغ خاطری از جهت عبادت و بندگی خود مرا روزی کن، اکنون شکر میکنم که دعای مرا مستجاب گردانیدی و آنچه میخواستم عطا فرمودی.
📚جلاء العیون
آن جناب را از بصره به بغداد برد نزد فضل بن ربیع محبوس گردانید....
❎موسی بن جعفر است یا جامه ای که بر زمین افتاده😭😭
احمد بن عبد اللَّه قروی روایت کرده است که روزی بر فضل بن ربیع داخل شدم، بر بام خانه خود نشسته بود، چون نظرش بر من افتاد مرا طلبید، چون نزدیک رفتم گفت که: از روزنه نظر کن در آن خانه چه میبینی؟ گفتم: جامه ای میبینم که بر زمین افتاده است، گفت: نیکو نظر کن، چون نیک تأمّل کردم گفتم: مردی مینماید که به سجده رفته است، گفت: میشناسی او را؟ گفتم: نه، گفت: این مولای توست، گفتم: مولای من کیست؟
گفت: تجاهل میکنی نزد من؟ گفتم: نه، مولائی برای خود گمان ندارم، گفت: این موسی
بن جعفر است، من در شب و روز تفقّد احوال او مینمایم و او را نمی بینم مگر به این حالتی که میبینی...
📚جلاء العیون
❎پیوسته در عبادت
چون نماز بامداد را ادا میکند، تا طلوع آفتاب مشغول تعقیب است، پس به سجده میرود و پیوسته در سجده میباشد تا زوال شمس، و کسی را موکّل کرده است که چون زوال شمس بشود، او را خبر کند. چون زوال شمس میشود، بر میخیزد بی آنکه وضوئی تجدید کند مشغول نماز میشود، پس میدانم که به خواب نرفته بوده است در سجود خود. چون نماز ظهر و عصر با نوافل ادا میکند، باز به سجده میرود، در سجده میباشد تا غروب آفتاب. چون شام میشود، به نماز بر میخیزد بی آنکه حدثی کند یا وضوئی تجدید نماید، مشغول نماز میگردد، پیوسته مشغول نماز و تعقیب میباشد تا وقت نماز خفتن داخل میشود، و نماز خفتن را ادا میکند.
چون از تعقیب نماز خفتن فارغ میشود، اندک طعامی افطار مینماید، پس از آن سجده بجا میآورد، چون سر از سجده بر میدارد اندک زمانی بر بالین خواب استراحت مینماید، پس بر میخیزد تجدید وضو مینماید و مشغول نماز صبح میگردد...
📚جلاء العیون
چندین مرتبه هارون دستور به قتلِ امام علیه السلام داد چه در بصره و چه در بغداد اما هیچکس دلش نمیامد چنین فردِ نازنینی را به شهادت برساند تا اینکه....
📚جلاء العیون
❎هارون الرشید با خشم امام را احضار کرد
در حدیث دیگر از فضل بن ربیع منقول است که گفت: من حاجب هارون الرّشید بودم، روزی داخل شدم او را در نهایت خشم یافتم، شمشیری در دست داشت حرکت میداد، چون نظرش بر من افتاد گفت: سوگند یاد میکنم که اگر پسر عمّ مرا در این وقت نزد من حاضر نسازی، سرت را بر میدارم، گفتم: کدام پسر عمّ تو؟ گفت: آن حجازی، گفتم: کدام حجازی؟ گفت: موسی بن جعفر، فضل گفت: چون این حالت را دیدم، خشم و غضب او
را مشاهده کردم، از خدا ترسیدم که آن جناب را در چنین وقتی نزد او حاضر سازم، باز شیطان مرا وسوسه کرد، از سر مال و اعتبار دنیا نتوانستم گذشت، عذاب خدا را بر خود قرار دادم و گفتم: چنین باشد، پس گفت: حاضر کن دو تازیانه و دو جلّاد را
📚جلاء العیون
ادامه دارد....
أبوحیدر (حدیث و فرهنگ اسلامی)
❎هارون الرشید با خشم امام را احضار کرد در حدیث دیگر از فضل بن ربیع منقول است که گفت: من حاجب هارون
فضل گفت: من اینها را حاضر کردم و از پی بی آن جناب رفتم، چون خبر گرفتم، مرا در خرابه ای نشان دادند، در آن خرابه خانه ای از جریدهای نخل ساخته بودند، در آن خرابه غلام سیاهی دیدم، گفتم: از مولای خود رخصت بطلب که من داخل شوم، آن غلام گفت:
داخل شو که مولای مرا حاجب و دربانی نیست، چون به خدمت او رفتم دیدم غلام سیاهی مقراضی در دست دارد گوشتها و پوستها که از بسیاری سجود از پیشانی و بینی آن نور دیده عابدان جدا شده، مقراض میکند، گفتم: السّلام علیک یا بن رسول اللَّه، رشید تو را میطلبد، آن جناب فرمود که: مرا با رشید چه کار است؟ آیا وفور نعمت او را از حال من مشغول نمی گرداند؟! پس به سرعت برخاست و گفت: اگر نه آن بود که از جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت به من رسیده است که: اطاعت پادشاه جابر از برای تقیّه واجب است، هرآینه نمی آمدم، پس در راه من عرض کردم به او که: ای ابو ابراهیم مستعد عقوبت باش که خلیفه بر تو بسیار خشمناک بود، حضرت فرمود که: آیا با من نیست کسی که مالک دنیا و آخرت است، او نخواهد گذاشت که به من آسیبی برساند ان شاء اللَّه، پس دعائی خواند و سه مرتبه دست بر دور سر خود گردانید...
📚جلاء العیون
أبوحیدر (حدیث و فرهنگ اسلامی)
فضل گفت: من اینها را حاضر کردم و از پی بی آن جناب رفتم، چون خبر گرفتم، مرا در خرابه ای نشان دادند، د
❎سلامت امام علیه السلام بعد از احضارِ هارون الرشید ملعون
چون نزد هارون رفتم، دیدم که حیران در میان خانه ایستاده است مانند زنی که فرزندش مرده باشد، چون مرا دید گفت: آوردی پسر عمّ مرا؟ گفتم: بلی، گفت: مبادا او را خایف گردانیده باشی که من بر او خشمناکم، زیرا که آنچه میگفتم اراده نداشتم که واقع سازم، رخصت بده که داخل شود. چون آن جناب داخل شد، نظر هارون بر آن حضرت افتاد، از جای خود برجست و دست در گردن او در آورد و گفت: مرحبا خوش آمدی ای پسر عمّ من، و برادر من، و وارث حقیقی خلافت من. پس آن جناب را در دامن خود نشانید و گفت: به چه سبب کم به دیدن ما میآئی؟ حضرت فرمود که: گشادگی ملک تو و
محبّت دنیای تو مانع است مرا از دیدن تو، پس حقّه غالیه طلبید، ریش مبارک آن جناب را خوشبو گردانید و امر کرد که خلعتی برای حضرت آوردند با دو بدره زر، آن جناب فرمود: اگر نه آن بود که میخواهم عزبان فرزندان ابو طالب را تزویج کنم که نسل ایشان تا قیامت منقطع نگردد، هرآینه این مال را قبول نمی کردم، پس آن جناب بیرون آمد و گفت:
الحمد للَّه ربّ العالمین.
📚جلاء العیون
أبوحیدر (حدیث و فرهنگ اسلامی)
❎سلامت امام علیه السلام بعد از احضارِ هارون الرشید ملعون چون نزد هارون رفتم، دیدم که حیران در میان
❎چرا هارون ملعون در این احضار نتوانست امام علیه السلام را به قتل برساند
چون بیرون رفت، به هارون گفتم: میخواستی او را سیاست کنی، چون حاضر شد خلعتش دادی و نوازش کردی، هارون گفت: چون تو از پی او رفتی دیدم که گروهی احاطه کردند به خانه من و حربهها در دست داشتند، از همه جانب حربها را به زیر قصر من فرو بردند و گفتند: اگر ایذائی برساند به فرزند رسول خدا، خانه اش را بر زمین فرو میبریم، اگر نسبت به او احسان نماید دست از او بر میداریم و بر میگردیم
📚جلاء العیون
❎امام علیه السلام ،زندانیِ سندی بن شاهک لعنه الله گشت💔
چندان که فضل بن یحیی را تکلیف قتل آن جناب کرد، او جرأت اقدام بر این امر عظیم ننمود، و اکرام و تعظیم آن جناب مینمود. چون هارون ملعون به رقّه رفت، خبر به او رسید که آن جناب نزد یحیی مکرّم و معزّز است، اهانت و آسیبی نسبت به آن جناب روا نمی دارد، مسرور خادم را به تعجیل فرستاد بسوی بغداد با دو نامه که بی خبر به خانه فضل در آید و حال آن جناب را مشاهده نماید، اگر چنان بیند که مردم به او گفته اند، یک نامه به عبّاس بن محمّد و دیگری به سندی بن شاهک برساند، که ایشان آنچه در آن نامهها نوشته باشد به عمل آورند.
پس مسرور بی خبر داخل بغداد شده، ناگاه به خانه فضل رفت، کسی نمی دانست که برای چه کار آمده است، چون دید که آن جناب در خانه او معزّز و مکرّم است، در همان ساعت بیرون رفت و به خانه عبّاس بن محمّد رفت، نامه هارون را به او داد. چون نامه را گشود، فضل بن یحیی را طلبید، او را در عقابین کشید و صد تازیانه بر او زد، مسرور خادم آنچه واقع شده بود به هارون نوشت.
چون بر مضمون نامه مطّلع شد، نامه نوشت که آن جناب را به سندی بن شاهک تسلیم کنند...
📚جلاء العیون
❎انتقال ودایعِ امامت به امام رضا علیه السلام از بغداد به مدینه توسط امامی که زندانیِ سندی بن شاهک است
به روایت دیگر عمر بن واقد: آن حضرت سه روز قبل از وفات مسیّب بن زهیر را که بر او موکّل گردانیده بودند طلبید و گفت: ای مسیّب، گفت: لبّیک ای مولای من، فرمود: در این شب به مدینه جدّ خود رسول خدا میروم که فرزند خود علی را وداع کنم و او را وصیّ خود گردانم، و ودایع امامت و خلافت را به او سپارم چنانچه پدرم به من سپرده، مسیّب گفت: یا بن رسول اللَّه چگونه من درها و قفلها را بگشایم و حال آنکه حارسان و نگهبانان بر درها نشسته اند؟ حضرت فرمود: ای مسیّب یقین تو ضعیف شده است به قدرت خدا و بزرگی ما؟ مگر نمی دانی که خداوندی که درهای علوم اوّلین و آخرین را برای ما گشوده است قادر است که مرا از اینجا به مدینه برد بی آنکه درها گشوده شود؟ مسیّب گفت: یا بن رسول اللَّه دعا کن که خدا مرا بر ایمان ثابت بدارد، حضرت دعا کرد و فرمود که: اللّهم ثبّته، پس فرمود که: میخواهم در این وقت خدا را به آن اسمی که آصف برخیا خدا را به آن اسم خواند و تخت بلقیس را از دو ماه راه به یک چشم زدن نزد سلیمان حاضر گردانید تا آنکه جمع کند در این ساعت میان من و پسرم علی در مدینه.
پس مسیّب گفت: حضرت مشغول دعا شد، چون نظر کردم او را در مصلّای خود ندیدم، حیران در میان خانه ایستادم و متفکّر بودم، بعد از اندک زمانی دیدم که حضرت باز در مصلّای خود پیدا شد و زنجیرها در پای خود گذاشت، پس به سجده در آمدم و شکر کردم خدا را بر آنکه مرا به قدر و منزلت آن حضرت عارف گردانید...
📚جلاء العیون
❎کنیز زیبای هارون به سجده افتاد چون حوریان خادمه های موسی بن جعفرند ...
ابن شهر آشوب از کتاب انوار روایت کرده است که در ایّامی که حضرت امام موسی علیه السّلام
خادمی را فرستاد که خبر آن جاریه را بیاورد، خادم برگشت و گفت: جاریه در سجده است و میگوید: قدّوس سبحانک، هارون لعین گفت: جادو کرده است او را موسی بن جعفر. چون جاریه را طلبید، اعضای او میلرزید و بسوی آسمان نظر میکرد، هارون گفت: چه میشود تو را؟ گفت که: حالت غریبی مرا رو داد، چون نزد آن جناب رفتم پیوسته مشغول نماز بود و متوجّه من نمی گردید، بعد از آنکه از نماز فارغ شد، مشغول ذکر خدا بود، به نزدیک او رفتم و گفتم: چرا خدمتی به من نمی فرمائی؟ گفت: به تو احتیاجی ندارم، گفتم:
مرا بسوی تو فرستاده اند که خدمت کنم، پس گفت: این جماعت چه کاره اند و به جانبی اشاره کرد، چون نظر کردم باغها و بستانها دیدم که منتهای آن به نظر در نمی آمد، و به انواع فواکه و ریاحین آراسته بودند، و در آنها حوریان و غلامان دیدم که هرگز مثل آنها در حسن و صفا و بهجت و بها ندیده بودم، جامهها از حریر و دیبا پوشیده بودند و تاجهای مکلّل به انواع جواهر گرانبها بر سر داشتند، اصناف طعامها و میوهها و شرابها و طشتها و ابریقها در کف گرفته در خدمتش ایستاده بودند، چون این حالت را مشاهده کردم، مدهوش شدم و به سجده افتادم، و سر بر نداشتم تا خادم تو مرا به نزد تو آورد.
آن لعین گفت: ای خبیثه شاید در سجده به خواب رفته باشی و اینها را در خواب دیده باشی، جاریه گفت: به خدا سوگند که اینها را پیش از سجود دیدم، برای دهشتی که مرا عارض شد به سجده رفتم، پس هارون به یکی از خادمان خود گفت که این جاریه را محافظت نماید که این قصّهها را ذکر نکند، پس آن جاریه مشغول نماز شد و پیوسته
عبادت میکرد، گفتند: سبب نماز کردن تو چیست؟ گفت: عبد صالح را دیدم که پیوسته نماز میکرد من نیز متابعت او میکنم، گفتند: این نام را از کجا دانستی برای او؟ گفت: آن کنیزانی که در آن باغها دیدم و حوریانی که در بهشتها مشاهده کردم ندا کردند که: دور شو از عبد صالح که ما میخواهیم در آئیم و به خدمت او قیام نمائیم، زیرا که ما خدمتکاران اوئیم نه تو، از گفته ایشان دانستم که لقب او عبد صالح است، پیوسته مشغول نماز و عبادت بود تا از دنیا رحلت کرد؛ این واقعه چند روزی قبل از شهادت آن حضرت بود...
📚جلاء العیون
❎قاتلانِ خدا نشناس و کافر و سجده کردنشان مقابلِ موسی بن جعفر...
در بعضی از کتب معتبره به نظر رسیده که هارون هر کس را که مکلّف میساخت به قتل آن جناب، جرأت اقدام بر آن امر شنیع نمی نمود، تا آنکه به عمّال خود که در نواحی ملک فرنگ بودند نوشت که: جمعی را برای من بفرستید که خدا و رسول را نشناسند برای امری که میخواهم به ایشان استعانت جویم، ایشان پنجاه نفر چنین به هم رسانیدند و برای او فرستادند. چون نزد آن لعین آمدند، از ایشان پرسید که: خدای شما کیست و پیغمبر شما کیست؟ گفتند: ما خدائی و پیغمبری نمی شناسیم. پس ایشان را فرستاد به خانه ای که حضرت در آنجا بود و امر کرد ایشان را به قتل آن حضرت، آن لعین از روزنه خانه نگاه میکرد که چگونه او را خواهند کشت. چون ایشان داخل شدند و نظر ایشان بر آن حضرت افتاد، اسلحه خود را از دست انداختند و بندهای بدن ایشان میلرزید، نزد آن حضرت به سجده در آمدند و میگریستند، حضرت دست بر سر ایشان میکشید و به لغت ایشان با ایشان سخن میگفت.
چون آن لعین آن حالت را مشاهده کرد، ترسید که فتنه ای برپا شود، وزیر خود را گفت: زود ایشان را بیرون کن، پس ایشان پشت به جانب حضرت نگردانیدند، و از برای تعظیم آن حضرت از عقب راه میرفتند تا از خانه بیرون آمدند، به نزد هارون نیامدند، و بر اسبان خود سوار شدند و بسوی بلاد خود رفتند بی آنکه رخصتی از کسی بطلبند...
📚جلاء العیون
❎ ﻣﺴﻤﻮﻡ ﺷﺪﻥ حضرت امام کاظم ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ در بیست و سوم ماه رجب💔💔
پسرش نیست که تا گریه کند بر پدرش
پس شما گریه بر آن کشته بیداد کنید
نگذارید که معصومه خبردار شود
رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید
🖤 ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۸۳ هـ ﺁﻗﺎ ﻭ ﻣﻮﻟﺎﻳﻤﺎﻥ ﺣﻀﺮﺕ امام کاظم ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﻣﻠﻌﻮﻥ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺯﻫﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﻣﺴﻤﻮﻡ ﻛﺮﺩﻧﺪ.
📚 عیون اخبار الرضا علیه السلام ج۱ ص۹۶
❎موسی بن جعفر علیه السلام ،امامِ قلب هاست❤️
▪️روزی هارون الرشيد وقتی إمام موسی کاظم علیه السّلام را ديد که در کنار کعبه نشسته است ، به او گفت:
تو هستی که مردم با تو در پنهان بيعت میکنند؟
حضرت در پاسخ فرمودند :
من إمام قلب ها هستم و تو إمام جسم ها.
📚الصواعق المحرقة : ج ۲ ص ۵۹۲
❎آخرین نامه های امام علیه السلام به شیعیانش و خبر دادن از شهادتشان💔
کلینی از علی بن سوید روایت کرده است که گفت: در ایّامی که حضرت امام موسی علیه السّلام در حبس هارون بود، عریضه ای به خدمت آن جناب نوشتم، از احوال آن حضرت سؤال کردم و مسئله ای چند پرسیدم، بعد از مدّتی جواب نامه حضرت به من رسید، جواب مسائل مرا نوشته بود، و در صدر نامه بعد از حمد و ثنای جناب سبحانی و بیان حقایق و معارف ربّانی، قلمی فرموده بود که: امّا بعد نامه ای نوشته بودی و از امری چند سؤال کرده بودی که در بیان آنها تقیّه میکردم و کتمان آنها بر من روا بود، چون در این وقت دانستم که سلطنت جبّاران از من منتهی شده است، و از تحت فرمان ایشان بیرون میروم و داخل میشوم در سلطنت خداوندی که صاحب سلطنت عظیم است، و مفارقت میکنم از دنیائی که هرگز وفا نکرده است با اهل خود که برای محبّت آن مخالفت پروردگار خود اختیار کرده اند، لهذا جواب مسائل تو را بیان میکنم که ضعفای شیعیان ما در دین خود حیران نباشند، پس از خدا بترس آنچه به تو نوشتهام به غیر اهلش مگو، و سبب فتنه و بلای پیشوایان خود مشو. به درستی که اوّل چیزی که تو را اعلام میکنم آن است که خبر مرگ خود را به تو میگویم، و تو را خبر میدهم به آنکه در این شبها از دنیا مفارقت مینمایم بی آنکه از مفارقت دنیای فانی جزع نمایم، یا از آنچه در راه خدا کردهام پشیمان و نادم باشم، یا آنکه در خیریّت قضاهای حق تعالی شکّی کنم، پس متمسّک شو به عروة الوثقی ولایت اهل بیت رسالت، و اقرار کن به هر امامی بعد از امام دیگر و به هر وصیّی بعد از وصیّ دیگر، و به ایشان در مقام تسلیم و انقیاد باش و به گفتار و کردار از ایشان راضی شو.
و نامه طولانی است، به همین اکتفا کردیم .
📚جلاء العیون
❎ای مردم اینها به من زهر خورانیدند و سه روز دیگر شهید میشوم😭😭
در کتاب عیون المعجزات روایت کرده است از کتاب وصایای علی بن محمّد بن زیاد صیمری که: چون سندی بن شاهک لعین رطب زهرآلود برای آن امام مظلوم فرستاد، خود آمد به نزد آن حضرت که ببیند تناول کرده است یا نه، وقتی رسید که حضرت ده دانه از آن خرمای زهرآلود تناول کرده بود، گفت: دیگر تناول نما، حضرت فرمود: در آنچه خوردم مطلب تو به عمل آمد، و به زیاده احتیاجی نیست، پس پیش از وفات آن حضرت به چند روز قضاوت عدول را حاضر کرد، حضرت را به حضور ایشان آورد و گفت: مردم میگویند که: موسی بن جعفر در تنگی و شدّت است، شما حال او را مشاهده کنید و گواه شوید که آزار و علّتی ندارد، و بر او کار را تنگ نگرفته ایم.
حضرت فرمود که: ای جماعت گواه باشید که سه روز است که ایشان زهر به من داده اند، و به ظاهر صحیح مینمایم و لیکن زهر در اندرون من جا کرده است، و در آخر این روز سرخ خواهم شد سرخی شدید، و فردا زرد خواهم شد زردی شدید، و روز سوّم رنگم به سفیدی مایل خواهد شد و به رحمت و خشنودی حق تعالی واصل خواهم شد.
📚جلاء العیون
❎حالِ سادات و خویشانِ امام در دورانِ هارونِ ملعونِ میشوم💔
ابن بابویه به سند معتبر از عبد اللَّه بزّاز نیشابوری روایت کرده است که در میان من و حمید بن قحطبه طوسی معامله بود، در سالی به نزد او رفتم، چون خبر آمدن مرا شنید در همان روز مرا طلبید پیش از آنکه جامههای سفر را تغییر دهم، این در ماه مبارک رمضان بود و وقت زوال، چون داخل شدم دیدم در خانه نشسته است که نهر آبی در میان آن خانه جاری است، چون سلام کردم و نشستم، آفتابه و لگن آوردند، دستهای خود را شست و مرا نیز امر کرد دستهای خود را شستم، خوان طعام او را حاضر کردند، از خاطر من محو شد که ماه مبارک رمضان است و من روزه دارم، چون دست دراز کردم به خاطرم آمد و دست کشیدم، حمید گفت: چرا طعام نمی خوری؟ گفتم: ماه مبارک رمضان است، بیمار نیستم و علّتی ندارم که موجب افطار باشد، شاید امیر را در این باب علّتی و عذری باشد که موجب افطار او شده باشد، آن ملعون گفت: من نیز علّتی ندارم بدنم صحیح است و گریان شد.
چون از خوردن فارغ شد، گفتم: ایّها الامیر سبب گریه تو چه بود؟ گفت: سببش آن بود که در وقتی که هارون در طوس بود، شبی از شبها در میان شب مرا طلبید، چون نزد او رفتم دیدم شمعی نزد او میسوزد، و شمشیر برهنه ای نزد او گذاشته است، و خادمی نزد او ایستاده است، چون مرا دید گفت: تا کجاست اطاعت تو مرا؟ گفتم: به جان و مال تو را اطاعت و فرمانبرداری میکنم، پس ساعتی سر به زیر افکند و مرا رخصت برگشتن داد، چون برگشتم باز پیک او مرا طلبید، و این مرتبه ترسیدم گفتم: انّا للَّه و انّا الیه راجعون، گویا
اراده قتل من داشت، چون مرا دید، از روی من شرم کرد اکنون مرا میطلبد که به قتل رساند.
چون بر او داخل شدم باز بازپرسید که: چگونه است اطاعت تو مرا؟ گفتم: فرمانبردار توام در جان و مال و زن و فرزند، پس تبسّمی کرد، باز مرا رخصت داد؛ همین که داخل خانه خود شدم، بار دیگر رسول او مرا طلبید، چون داخل مجلس او شدم، باز از من پرسید که: چگونه است اطاعت تو مرا؟ گفتم: اطاعت تو مینمایم در جان و مال و زن و فرزند و دین خود، چون این سخن را از من شنید خندان شد و گفت: این شمشیر را بگیر آنچه این خادم تو را امر میکند به عمل آور...
ادامه دارد ...
📚جلاء العیون
أبوحیدر (حدیث و فرهنگ اسلامی)
❎حالِ سادات و خویشانِ امام در دورانِ هارونِ ملعونِ میشوم💔 ابن بابویه به سند معتبر از عبد اللَّه بزّ
❎هرگاه من شصت نفر از فرزندان رسول خدا را به ستم کشته باشم روزه و نماز مرا چه فایده بخشد
پس خادم شمشیر را به دست من داد و مرا به خانه ای آورد که در آن خانه را قفل کرده بودند، قفل را گشود و مرا به خانه در آورد، چون داخل شدم چاهی دیدم که در صحن خانه کنده اند، و سه حجره در اطراف آن صحن بود که هر یک از آنها مقفل بودند، پس یکی از آنها را گشود، در آن خانه بیست نفر دیدم از پیران و جوانان و کودکان که گیسوها و کاکلها داشتند، همه در بند و زنجیر بودند و همه از فرزندان امیر المؤمنین و فاطمه علیهما السّلام بودند، پس آن خادم گفت که: خلیفه تو را امر کرده است که ایشان را گردن زنی، پس یک یک را بیرون میآورد، من در کنار آن چاه ایشان را گردن میزدم تا آنکه همه را گردن زدم، پس سرها و بدنهای ایشان را در آن چاه انداخت، و در حجره دیگر را گشود، در آن حجره نیز بیست نفر از فرزندان علی و فاطمه مقیّد بودند، گفت: خلیفه تو را امر کرده است که ایشان را نیز گردن زنی، و یک یک را من گردن میزدم، او سر و بدن آن سادات مظلوم را در آن چاه میانداخت، تا آنکه همه را به قتل رسانیدم.
پس در حجره سوّم را گشود، در آن حجره نیز بیست نفر از سادات علوی و فاطمی مقیّد و محبوس بودند، و کاکلها و گیسوها که علامت سیادت است داشتند، و گفت که:
خلیفه تو را امر کرده است که ایشان را نیز به قتل آوری، یک یک ایشان را بیرون میآورد و من گردن میزدم، تا آنکه نوزده نفر ایشان را به قتل رسانیدم، چون بیستم را آورد مرد پیری بود گفت: دستت بریده باد ای میشوم ملعون، چه عذر خواهی گفت نزد جدّ ما رسول خدا در وقتی که از تو سؤال کند که: به چه سبب شصت نفر از فرزندان معصوم مرا به جور و
ستم کشتی؟ چون این سخن را شنیدم، بر خود لرزیدم و مرتعش گردیدم، پس خادم نزد من آمد و بانگ بر من زد، من نیز او را به قتل آوردم و ایشان را در چاه انداختم، هرگاه من شصت نفر از فرزندان رسول خدا را به ستم کشته باشم روزه و نماز مرا چه فایده بخشد، یقین میدارم که همیشه در جهنّم خواهم بود .
📚جلاء العیون