هدایت شده از 🌹تلاوت روزانه یک صفحه قرآن، هدیه به شهیدان آن روز🌹
🌷 نکته تفسیری صفحه ۳۸۱🌷
نکاتی از سرگذشت قوم صالح(ع):
در قرآن کریم، 25 بار از قوم ثمود یاد شده است؛ قومی بسیار کهن که در سرزمینی به نام «وادی القری» ـ که در میان حجاز و شام قرار داشته ـ زندگی می کردند . آنان به شرک و گناه آلوده بودند و خدا برای هدایتشان، یکی از مردان پاک قومشان را که «صالح» نام داشت، به پیامبری مبعوث کرد. این آیات به بخشی از سرگذشت صالح(ع) و عکس العمل کافران قومش در برابر او اشاره می کند. در اینجا به چند نکته ی مهم اشاره می شود:
1ـ بیماری تعصّب: در آیه ی 46 می خوانیم که صالح(ع) به قومش می فرماید: چرا به جای لطف و رحمت خدا، از من می خواهید که در آوردن عذاب او شتاب کنم؟! از این جمله فهمیده می شود که کافران قوم صالح(ع) نیز مانند دو قوم هلاک شده ی گذشته شان ـ یعنی قوم نوح و قوم عاد ـ از سر لجاجت با پیامبرشان، از او می خواستند که عذابی را که وعده می دهد، برایشان بیاورد. به راستی لجاجت و تعصّب، بیماری سختی است که انسان را وادار می کند برای پافشاری بر عقیده ی نادرست خود، جانش را نیز به خطر اندازد. بر اساس آیات قرآن، برخی از دشمنان پیامبر اسلام(ص) نیز از خدا می خواستند که اگر راست می گوید، بر آنان عذاب نازل کند!
2ـ فال بد: بر اساس آیه ی 47، قوم ثمود به صالح(ع) و پیروانِ باایمانش فال بد می زدند؛ زیرا آن سال دچار خشکسالی و کمبود مواد غذایی شده بودند و از سر کم خردی آن مشکل را به صالح و پیروانش نسبت می دادند و آنان را شوم و عامل بدبختی معرّفی می کردند تا با این سخن غیرمنطقی و پوچ، افکار عمومی را از سخنان منطقی آنان منحرف کنند.
اصولاً انسان نمی تواند در برابر علل و حوادث گوناگون بی تفاوت بماند و سرانجام برای هر حادثه ای علّتی می جوید. البتّه هر حادثه ای علتی دارد که زنجیره وار به علّت های قبلی خود مرتبط می شود و سرانجامِ همه ی علّت ها در جهان، به علم و قدرت بی پایان خدا می رسد. از این رو یک انسان خداپرست و دانا می تواند علت هر حادثه ای را در مرحله ی قبل آن بجوید، یا آن را به خدای بزرگ نسبت دهد؛ امّا بسیاری از افرادی که با علم و ایمان بیگانه اند، دنبال علل خرافی می گردند و برای حوادث، طالع سعد و نخس معرّفی می کنند!
3ـ شبیخون: آیات 48 و 49 ، از نُه گروهک خراب کار و مفسد در سرزمین وادی القری سخن می گویند. طبق این آیات و برخی از روایات، آنان هم قسم شدند که صالح و خانواده اش را شبانه به قتل رسانند. از این رو تصمیم گرفتند که در نیمه های یک شب، به عبادتگاه صالح که در میان درّه ای بود، بروند و پس از یکسره کردن کار او، به خانه اش شبیخون بزنند و خانواده اش را بکشند و پس از آن، از هر گونه مسئولیتی شانه خالی کنند و خود را به بی خبری بزنند؛ ولی در آن شب که برای این جنایت بر فراز آن درّه رفتند، به خواست خدا، سنگ هایی از کوه جدا شد و آنان را زیر خود خُرد کرد، و بقیهی آن نه گروهک نیز در عذاب جمعی کافران قوم صالح(ع) نابود شدند. آری، پس از بیرون رفتن صالح (ع)و مؤمنان همراهش از شهر، آسمان بر کافران ثمود غرّید و زمین زیر پایشان لرزید و پیکرهای بی جانشان در آن شهر بر زمین افتاد، و صالح(ع) در حالی که به آنان پشت کرده بود، فرمود: «ای قوم من، من پیام های پروردگارم را به شما رساندم و برایتان خیرخواهی کردم؛ ولی شما افراد خیرخواه را دوست نداشتید.»
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@tartilvathdir96
┗━━━♥️═🍃━━━┛
هدایت شده از 🌹تلاوت روزانه یک صفحه قرآن، هدیه به شهیدان آن روز🌹
صفحه ۳۸۱ مصحف شریف
سوره مبارکه نمل
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@tartilvathdir96
┗━━━♥️═🍃━━━┛
هدایت شده از 🌹تلاوت روزانه یک صفحه قرآن، هدیه به شهیدان آن روز🌹
صفحهی ۳۸۲
جزء #۲۰
#سوره_مبارکه_النمل
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@tartilvathdir96
┗━━━♥️═🍃━━━┛
هدایت شده از 🌹تلاوت روزانه یک صفحه قرآن، هدیه به شهیدان آن روز🌹
🌷نکته تفسیری صفحه ۳۸۲ 🌷
خدایی که دعای درماندگان را اجابت می کند:
می دانیم که خداوند با حواس پنجگانه درک نمی شود؛ زیرا او جسم نیست. همچنین ما نمی توانیم حقیقت وجود خدا را دریابیم. از این رو خدا برای آشنا کردن بندگانش با خود، به آن ها نشانه داده است؛ نشانه هایی که برخی از آن ها در جهانِ بیرون مشاهده می شود و بعضی دیگر در وجود خود انسان درک می شود. این آیه، به یکی از نشانه های خدا که در وجود همه ی انسان ها یافت می شود، اشاره می کند. شاید همه ی ما در زندگی خود در احوالی قرار گرفته باشیم که در کارمان گره افتاده باشد و تمام درها را به روی خود بسته دیده ایم؛ زمانی که دیگر از هیچکس و هیچ چیزی کاری برنمی آید و تمام اسباب و علل از کار افتاده است. در این هنگام، در اعماق وجود خویش احساس می کنیم که قدرتی می تواند با دست نیرومند خود و فراتر از اسباب و علل ظاهری، گره از کار ما بگشاید. از این رو با دل کندن از هر علّت و سببی، به دامان او چنگ می زنیم و با زاری و درماندگی، و بی آن که به شخص و چیز دیگری بیندیشیم، از او می خواهیم که به فریادمان برسد. حتّی اگر خود ما تاکنون چنین حالتی را تجربه نکرده باشیم، بدون شک افرادی را دیده ایم که برای شفای بیمار و نجات زندانی خود یا حل مشکلاتشان چگونه به درگاه خدا زاری می کنند.
در حدیثی می خوانیم که شخصی از امام صادق(ع) درخواست کرد خدا را برای او معرّفی کند. امام ـ که می دانست حادثه ی عجیبی در زندگی او رخ نموده ـ فرمود: آیا تا به حال بر کشتی سوار شده ای؟ او گفت: آری. حضرت فرمود: و کشتی در جایی شکسته که هیچ کشتی دیگری نبوده که تو را نجات دهد، و شنا کردن نیز برایت فایده ای نداشته؟ گفت: آری. امام فرمود: و در آن هنگام، دلت به جایی گره خورده که چیزی از چیزها می تواند تو را از این ورطه نجات دهد؟ شخص گفت: آری. امام فرمود: آن چیز، خدایی است که می تواند آنگاه که هیچ نجات بخشی نیست، نجات بخشد، و آنجا که هیچ فریادرسی نیست، به فریاد رسد . از آیات قرآن فهمیده می شود که خدا دعای دعاکنندگان را اجابت می کند؛ ولی استجابت دعا، شروطی دارد. بر اساس این آیه، یکی از مهم ترین شروط دعا، «مضطر بودن» است؛ یعنی شخص دعاکننده در هنگام دعا، از همه چیز و همه کس دل کنده و تنها به خدای توانا امیدوار باشد. البتّه این مطلب به معنای تنبلی و تلاش نکردن نیست؛ بلکه بدین معناست که انسان هیچ کس و هیچ چیز را به خودی خود مؤثّر نداند و تأثیر همه چیز را از خدای بزرگ بشمارد. در این صورت، در عین استفاده از اسباب و علل، ایمان دارد که این خداست که به هر چیز اثر خاصّی بخشیده، و همو به یاری و گره گشایی از بندگانش تواناست. در روایات معصومین ذکر شده که یکی از نمونه های روشن این آیه، دعای امام زمان در هنگامی است که ظلم و بی عدالتی بر تمام زمین سایه افکنده و دیگر از هیچ کس کاری بر نمی آید. در آن هنگام، بهترین انسان روی زمین در کنار مقدّس ترین مکان زمین ـ یعنی کعبه ـ دست به دعا می گشاید و از خدا می خواهد که مشکلات زمینیان را برطرف فرماید. خدا نیز دعایش را اجابت می کند و او را نجات بخش زمینیان قرار می دهد.
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@tartilvathdir96
┗━━━♥️═🍃━━━┛
هدایت شده از 🌹تلاوت روزانه یک صفحه قرآن، هدیه به شهیدان آن روز🌹
صفحهی ۳۸۳
جزء #۲۰
#سوره_مبارکه_النمل
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@tartilvathdir96
┗━━━♥️═🍃━━━┛
هدایت شده از 🌹تلاوت روزانه یک صفحه قرآن، هدیه به شهیدان آن روز🌹
🌷 نکته تفسیری صفحه ۳۸۳🌷
جز خدا کسی از غیب آگاه نیست:
از آیات قرآن استفاده می شود که جهان هستی به دو بخش «غیب» و «شهود» تقسیم می شود . غیب، بخشی پوشیده از ماست که ما با حواس پنجگانه ی خویش نمی توانیم به آن راهی داشته باشیم؛ امّا شهود، قسمتی از جهان است که با حواس پنجگانه درک می شود. بر اساس برخی از آیات قرآن ـ مانند این آیه ـ آگاهی از عالم غیب، تنها به خدا اختصاص دارد و هیچ کس جز او از آن آگاه نیست؛ امّا از آیات دیگری از کتاب خدا و نیز روایات فراوانی که از معصومین به ما رسیده ، فهمیده می شود که پیامبر(ص) و اهل بیت(ص) از بسیاری از علوم غیبی آگاه بوده اند. در اینجا این سؤال پیش می آید که چگونه خدا در آیاتی آگاهی از غیب را تنها به خود نسبت داده است، و در آیاتی دیگر، برخی از مخلوقات دیگر را نیز بدان آگاه خوانده است. در پاسخ باید گفت که این دو گروه از آیات قرآن، هیچ اختلافی با هم ندارند؛ بلکه هر یک به واقعیتی اشاره می کند که مکمّل بخش دیگر است.
توضیح این پاسخ این است که گروه یکم از آیات، بیانگر این است که هیچ کس به خودی خود و بدون یاد گرفتن از خدا، از علم غیب آگاه نیست، و تنها خدای یکتاست که به طور مستقل و بدون این که از منبع دیگری آموخته باشد، از علم غیب آگاهی دارد؛ امّا گروه دوّم آیات به این واقعیت اشاره می کند که خدا هر کس را که بخواهد، از علم غیب آگاه می کند؛ همانطور که فرشتگانی را که پیام هایش را برای پیامبران می آوردند، از وحی غیبی خود آگاه می کرد و به وسیله ی آنان، پیامبران خدا نیز از برخی از علوم غیبی آگاه می شدند. به همین ترتیب، امامان معصوم نیز به سبب لطف ویژه ی خدا به ایشان، از بخش وسیعی از علوم غیبی آگاه بوده و هستند، و البته این آگاهی، تنها به خواست خدا ایجاد شده و آن انسان های بزرگ هیچ گاه ادعا نکرده اند که به خودی خود، علم غیب دارند. در روایتی می خوانیم که شخصی به نام «عمّار ساباطی» از امام صادق پرسید: «آیا امام [به خودی خود] از غیب آگاه است؟» حضرت فرمود: «خیر؛ ولی هنگامی که بخواهد چیزی را بداند، خدا آن را به او می آموزد.»
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@tartilvathdir96
┗━━━♥️═🍃━━━┛
هدایت شده از 🌹تلاوت روزانه یک صفحه قرآن، هدیه به شهیدان آن روز🌹
صفحهی ۳۸۷
جزء #۲۰
#سوره_مبارکه_القصص
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@tartilvathdir96
┗━━━♥️═🍃━━━┛
هدایت شده از 🌹تلاوت روزانه یک صفحه قرآن، هدیه به شهیدان آن روز🌹
🌷 نکته تفسیری صفحه ۳۸۷🌷
فرار از مصر:
حضرت موسی در قصر فرعون رشد کرد. البته او هیچ گاه به اخلاق زشت و شیطانی فرعون آلوده نشد؛ بلکه بر اساس برخی از نقل های تاریخی، اختلاف نظرش را آشکارا با فرعون باز می گفت و با او مشاجراتی هم می کرد. هنگامی که حضرت موسی به سن جوانی رسید، به سبب ایمان و کارهای شایسته اش، مورد لطف خدا قرار گرفت و علم و فرزانگی خاصّی از خدا دریافت کرد که با آن می توانست به خوبی مسائل را تحلیل کند و حق و باطل را از هم تشخیص دهد. بر اساس برخی از روایات، او مخفیانه با برخی از بنی اسرائیل ارتباط برقرار کرده بود و آنان که به طور کلّی می دانستند موسی نجات دهنده ی آنان است، از طرفداران و پیروان او شده بودند.
یک بار موسی در هنگامی که شهر خلوت و آرام بود و مردم برای استراحت به خانه هایشان رفته بودند، از قصـر فرعون ـ که خارج از شهر قرار داشت ـ به شهر آمد که ناگاه با صحنه ی دعوا و درگیری دو نفر مواجه شد؛ یکی از بنی اسرائیل و پیروانش، و یکی از فرعونیان و دشمنان بنی اسرائیل. شخصی که از پیروان موسی بود، با دیدن او فریاد برآورد و از موسی کمک خواست که به دادش برسد. موسی نیز برای کمک به بنی اسرائیلی مظلوم، با شخص مقابل درگیر شد و بی آن که قصد کشتن او را داشته باشد، مشتی به سینهی او کوبید؛ ولی آن مشت کار خودش را کرد و آن شخص درجا کشته شد! موسی از این اتفاق بسیار ناراحت شد؛ زیرا کشته شدن یکی از فرعونیان، جرم بسیار سنگینی بود، و او می دانست که اگر دستگیر شود، به شدّت مجازات خواهد شد. از این رو زیر لب گفت: این مخمصه را شیطان درست کرد. سپس به درگاه خدا رو کرد و گفت: خدایا، من خودم را گرفتار کردم؛ تو خودت این وضعیت را سامان بده و مرا از شرّ فرعونیان حفظ کن و از چشم آنان بپوشان. موسی پس از این تقاضا، با خدا عهد کرد که به شکرانه ی داشتن قدرت جسمانی زیاد و لطف و عنایات خدا بر او، هیچگاه از ستمگران حمایت نکند؛ و البتّه این راه و رسم همه ی آزادمردان جهان از جمله پیشوای نخست ما علی است که فرمود: «دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید.» موسی با ترس و دلهره و مخفیانه آن شب را به صبح رساند. فردای آن روز، دوباره صحنه ی دعوایی را دید و پس از نزدیک شدن، با تعجّب مشاهده کرد که همان بنی اسرائیلی دیروز با یک فرعونی دیگر درگیر شده است. او دوباره از موسی کمک خواست؛ امّا موسی با عصبانیّت به او گفت که تو واقعاً شخص نادان و گمراهی هستی که هر روز با یکی از فرعونیان درگیر می شوی و خودت و دیگران را گرفتار می کنی. آن شخص فرعون هم از موسی ترسید و گفت: می خواهی مرا نیز مانند شخص دیروزی بکشی؟ با گفتن این جمله، طرف مقابل پا به فرار گذاشت و این مطلب را به گوش درباریان رساند و دیگر موسی به طور جدّی مورد تهدید قرار گرفت. پس از ساعاتی، یکی از درباریان به نام حزقیل ـ که بعدها از طرفداران موسی شد ـ دوان دوان نزد او آمد و او را از تصمیم حکومت در باره ی دستگیری و اعدامش باخبر کرد و به او توصیه کرد که هر چه زودتر از شهر خارج شود. موسی نیز با ترس و اضطراب از مصر خارج شد و به سوی سرزمین مدین ـ که در جنوب شام و شمال عربستان بود ـ گریخت.
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@tartilvathdir96
┗━━━♥️═🍃━━━┛
هدایت شده از 🌹تلاوت روزانه یک صفحه قرآن، هدیه به شهیدان آن روز🌹
صفحهی ۳۸۸
جزء #۲۰
#سوره_مبارکه_القصص
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@tartilvathdir96
┗━━━♥️═🍃━━━┛
هدایت شده از 🌹تلاوت روزانه یک صفحه قرآن، هدیه به شهیدان آن روز🌹
🌷 نکته تفسیری صفحه ۳۸۸🌷
توجّه به خدا در همه حال:
موسای جوان که با ترس و دلهره از مصر گریخته بود، به سوی مدین حرکت کرد؛ زیرا آنجا تحت حکومت فرعون نبود و دست فرعونیان به او نمی رسید. جوانی که در قصر بزرگ شده بود، اینک دست خالی و بدون توشه و غذا بود و سفری سخت در پیش داشت؛ ولی در این راه، یک سرمایه ی مهم داشت: ایمان و توکّل به خدا. از این رو هنگامی که در مسیر مدین گام نهاد، گفت: «امیدوارم که پروردگارم مرا به راه درست هدایت کند.» او چند شبانه روز حرکت کرد و در راه، برای ادامه ی زندگی، از علف های صحرایی و برگ درختان می خورد؛ تا آنجا که به شدّت ضعیف و لاغر شد.
به هر حال، پس از چند روز به نزدیکی شهر مدین رسید و بیرون شهر، جمعیّتی نظرش را به خود جلب کرد. جلوتر که آمد، متوجّه شد که آن ها شبان هایی هستند که برای سیراب کردن گوسفندانشان، دور چاهی جمع شده اند؛ امّا با تعجّب دید که دو زن با گله ی گوسفندی در گوشه ای ایستاده اند. موسی نزد آنان رفت و علّت این کارشان را جویا شد. آنان گفتند که پدرشان، پیرمردی کهنسال است و آنان باید برای امرار معاش، گوسفندانشان را به چرا ببرند، و هر روز برای آب دادن به آنها، به اینجا می آیند و صبر می کنند تا چوپانانِ دیگر به گوسفندانشان آب بدهند و پس از رفتن همه، گله شان را سیراب کنند. موسی با وجود خستگی و گرسنگی، از چاه آب کشید و به گوسفندان آن دو زن آب داد. سپس به گوشه ای رفت و در زیر سایه ای نشست و بی آن که لب به شکایت و ناراحتی بگشاید، با کمال ادب و فروتنی به خدا عرض کرد: «پروردگارا، من به هر نیکی و خیری که برایم بفرستی، نیازمندم.» البته او چیز زیادی از خدا نمی خواست؛ بلکه تنها تکّه نانی می خواست که با آن سیر شود؛ ولی همان را نیز به زبان نیاورد و از روی ادب، تنها نیازمندی خود را به خدا عرض کرد. خدا نیز دعای او را شنید و پس از مدّت کوتاهی آن را اجابت کرد؛ ولی بسیار فراتر از یک تکّه نان. آری، دوران ترس و وحشت و گرسنگی و رنج او دیگر به پایان رسیده بود. یکی از دو زن، با شرم و حیای خاصّی نزد موسی آمد و به او گفت که پدرش می خواهد مزد آب دادن گوسفندان را به او بدهد. موسی فهمید که پدرِ او، مثل دیگران نیست؛ بلکه انسانی است که نمی خواهد کوچک ترین حقّی از کسی ضایع شود. از این رو نور امید در دلش روشن شد و به خانه ی او رفت. پس از وارد شدن به خانه ی پیرمرد، موسی فهمید که نزد یکی از پیامبران والامقام خدا ـ یعنی شعیب ـ آمده است. موسی شرح حالش را برای شعیب بازگو کرد و شعیب به او اطمینان داد که دیگر خطری تهدیدش نمی کند. در این هنگام، دختر شعیب مخفیانه به پدر پیشنهاد کرد که موسای جوان را استخدام کند، و پدرش را از قدرت جسمی، فکری و عفّت و امانتی که در دو برخوردش با موسی دیده بود، آگاه کرد. شعیب نیز به موسی پیشنهاد کرد که به شرط هشت سال کار برای او می تواند با یکی از دخترانش ازدواج کند، و اگر دو سال بر آن اضافه کند، لطف و محبّت بیشتری به شعیب کرده است. موسی نیز با کمال میل این شرط را پذیرفت و خدا را بر این پیمان گواه گرفت، و بدین ترتیب، داماد شعیبِ نبی شد.
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@tartilvathdir96
┗━━━♥️═🍃━━━┛
هدایت شده از 🌹تلاوت روزانه یک صفحه قرآن، هدیه به شهیدان آن روز🌹
صفحهی ۳۸۹
جزء #۲۰
#سوره_مبارکه_القصص
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@tartilvathdir96
┗━━━♥️═🍃━━━┛
هدایت شده از 🌹تلاوت روزانه یک صفحه قرآن، هدیه به شهیدان آن روز🌹
🌷 نکته تفسیری صفحه ۳۸۹🌷
دریافت مأموریت از سوی خدا:
بر اساس روایات، حضرت موسی(ع) تعهد هشت ساله اش را به پایان برد و دو سال نیز فراتر از آن، به شعیب خدمت کرد. حضرت شعیب(ع) با او قرار گذاشته بود که در این مدّت، گوسفندانی را که علامت خاصّی داشته باشند، به موسی ببخشد. اتّفاقاً در سال آخر، تمام گوسفندان با آن علامت به دنیا آمدند. پس از به پایان رسیدن مدّت مقرّر، موسی با همسر و فرزندان خود و همراه گوسفندانش به سمت مصر حرکت کرد؛ زیرا او همچنان به یاد وطن بود و به یاری قوم مظلوم خویش می اندیشید؛ امّا در وقت بازگشت و در شبی سرد، راه را گم کرد و حال همسر باردارش نیز بد شد. موسی(ع) که کمی نگران شده بود، در دوردست، شعله ی آتشی را مشاهده کرد. به خانواده اش گفت که در جایشان بمانند تا او نزد آتش برود و راه را از افروزندگان آن بپرسد یا دست کم شعله ی آتشی برای خانواده اش بیاورد تا گرم شوند. آتش از دامنه ی کوهِ مقدّسی به نام «طور» خودنمایی می کرد. موسی از کوه بالا رفت و به نزدیک آتش رسید؛ ولی کسی را آنجا نیافت، و در کمال شگفتی دید که آتشِ شعله ور، از شاخه های درختی سرسبز فروزان است! در همین حال که موسی به درخت خیره شده بود، این ندا از میان آتش برخاست که ای موسی، این منم؛ خدا؛ پروردگار جهانیان.
البته بدون شک صدایی که موسی شنید، امواج صوتی بود که خداوند پدید آورده بود؛ و الّا خدا اصلاً جسم نیست که صدایی داشته باشد. موسی با ادب و احترام در پیشگاه خدا ایستاد. خدا فرمود: چوب دستی ات را به زمین بینداز. هنگامی که آن را افکند، چوب دستیِ بی جان، به فرمان خدا به ماری وحشتناک تبدیل شد. موسی از ترس پا به فرار گذاشت ؛ ولی خدا به او فرمود که کاملاً در امان است و آن مار هیچ آسیبی به او نخواهد رساند و با گرفتن آن، دوباره به چوبدستی تبدیل میشود. همچنین به او فرمود هنگامی که چوب دستی اش را به زمین می افکند، برای برطرف شدن ترس احتمالی از مار، دستانش را به سینه اش بچسباند تا آرامش یابد. سپس خدا به موسی معجزه ای دیگر عطا فرمود؛ بدین ترتیب که با وارد کردن دست در گریبان و بیرون آوردن آن، دستش همچون خورشید می درخشید. آنگاه خدا مأموریت مهم خود را به موسی ابلاغ کرد و به او فرمان داد که با این دو معجزه و هفت معجزه ی دیگر نزد فرعون رود و او را به یکتاپرستی دعوت کند و از انجام دردناک کفر و ظلم و جنایتش بترساند و بنی اسرائیل را از چنگال او برهاند. در اینجا موسی به یاد آورد که برای انجام این مأموریت مهم، دو مشکل اساسی دارد: نخست این که او در گذشته یکی از فرعونیان را کشته و احتمال دارد فرعون با دیدن او، به این بهانه او را بکشد؛ دوّم اینکه او به تنهایی نمی تواند پیام خدا را به فرعون و دار و دسته اش برساند و خوب است که برادر بزرگ ترش هارون ـ که شخصی بسیار سخنور و خوش بیان است ـ هم با او همراه و یاور شود. خدا نیز به هر دو دغدغه ی موسی توجّه کرد و برادرش هارون را پیامبر خود و یاور موسی قرار داد و به او اطمینان داد که با وجود معجزات الهی، فرعونیان نمی توانند به آنها و پیروانشان آسیبی برسانند. بدین ترتیب، موسای چهل ساله که اکنون به پیامبری برانگیخته شده بود، همراه با معجزات خدا، برای مقابله با بزرگ ترین طاغوت زمان به سوی مصر حرکت کرد.
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@tartilvathdir96
┗━━━♥️═🍃━━━┛