هدایت شده از آیه | سعیده باغستانی
.
پدربزرگ خدابیامرزم، حاج حبیباله باغستانی، یک رگ طنازی به همهی فرزندانش بخشیده.
از وقتی که برایم خاطرهها به دنیا آمدهاند، برای ما مرگ و تولد و خوشی و ناخوشی در هم تنیده بوده.
نمیدانم، انگار در دل خندهها، میخواستیم هر چه غم و سختی در عالم هست را پس بزنیم یا بپذیریم...
عموی دریادلِ من، یک شب که آسمان با سخاوت، چشم مردمان شهر را با برف، پر از ذوق و شوق کرده بود، به بهشت رفت🖤
این بار
نشد...
رگ طنازی هم چاره ساز نبود
غم به قاعده ی دماوند بود...
سوگ در لحظهها خودش را نمایان میکرد، برایش طبق ملک و یاسین فرستادیم، عکسهایش را بارها دیدیم و میان تاری چشمانمان از اشک، لبخند زدیم، سر مزارش گفتیم و گفتیم و گفتیم، تا کمی شانههایمان سبک شد...
عموی طناز من، حاج امیر باغستانی!
یادش به خیر، به محمدحسین میگفتی: «من همکلاس کوزت بودم بابا!»
به افق خیره میشدی و میگفتی: «یه دوچرخه دارم هشتاد دنده، شااااید دادمش بهت حالا یه دور بزنی!».
الهی غرق شادی و سرور باشی🌱
ما اینجا به قاعدهی آسمان دلتنگی داریم...
#مهمان_آسمان
#رد_خوبی_آدمها
https://eitaa.com/aayeh1