🔴 #سبک_زندگی_شهدا
💠 ناهار خونه پدرش بودیم. همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن. رفتم تا از آشپزخونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه طول کشید. تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم. این قدر کارش برام زیبا بود که تا الآن تو ذهنم مونده.
#شهید_مهدی_زین_الدین
✅خوشحال کردن #مومن خوشحال کردن خداست
✨ #پيامبر_اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم:
مَنْ سَرَّ مُؤْمِنا فَقَدْ سَرَّنى وَ مَنْ سَرَّنِى فَقَدْ سَرَّالله
❇️ كسى كه مؤمنى را خوشحال كند، مرا خوشحال نموده و كسى كه مرا خوشحال نمايد، خدا را خوشحال كرده است.
📚 بحارالأنوار، ج ۷۴، ص ۲۸۷
⚡️ #حدیث
#سخن_بزرگان
⚡️ آیت الله کشمیری هنگام ورود به خانه، سوره توحید را می خواند، و می فرمود: فقر از خانه بیرون می رود.
📙 منبع: روح و ریحان ص81
آیندهی نزدیکِ جهان_۱.mp3
13.44M
#تلنگری
🌔 ما در حال عبور از پیچ بزرگی از تاریخ هستیم، که با محاسبات عقلانی، بزودی آیندهی جهان را تغییر میدهد!
ما برای گذرِ سریعتر از این پیچ بزرگ
و ورود به لحظهی بلوغ تاریخ،
نیازمندِ چند موفقیت مهم، در چند زمینهی اساسی هستیم...
💥چه موفقیتها و چه زمینههایی؟
#استاد_شجاعی 🎤
@achegan
#حساب_کتاب
"نباید فکر کند کم آوردهام"
⚡️مگر زندگی میدان جنگ است یا دیگران دشمن شمایند که اینگونه مقابلشان با تمام قــوا میایستید و با کمال بیانصافی آنچه در ذهن دارید با اسلحهٔ زبان به سمتشان نشانه میگیرید؟!...
فقط با این منطق که "کم نیاورده" و پیروز میدان باشید؛ حتی اگر حق با شما نباشد!
آقاجان، خانم جان !
- منطق خدا، با منطق شما فرق میکند!
در منطق خدا، برای رشد و قد کشیدن، باید بشکنیم؛ درست شبیه گیاهی که برای قلمه زدن از ساقه میشکند تا ریشهای جدید بزند...
-در منطق خدا، کسی پیروز میدان جدال است، که زبان به دهان میگیرد و آتشها را خاموش میکند!
و کسی "کم میآورد" که؛ سعی میکند ثابت کند حق با اوست ...
- در منطق خدا ؛
شاید همان وقت، نه...
اما، بعد از زمانی، همه به چشم میبینند، نه تنها کم نیاوردهاید؛ بلکه قد کشیدهاید.
@achegan
آیندهی نزدیکِ جهان_۲.mp3
14.6M
#تلنگری 💌
۱ـ چه لزومی به تشکیل حکومت اسلامی، قبل از ظهور هست؟ چرا امام زمان از قدرتهای غیبی برای قیام خویش استفاده نمیکنند؟
۲ـ آیا مسئلهی ضرورت تشکیل حکومت اسلامی، و بسترِ این حکومت ، قبل از حادثهی ظهور، در قرآن آمده است ؟
#استاد_شجاعی 🎤
@achegan
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
ابوحلما💔 قسمت چهل و یکم: بوی پیراهن یوسف بعد از نماز، تمام جملات آن نامه در سرش میچرخیدند: " بذار
ابوحلما💔
قسمت آخر: برای همیشه
"وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.
فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ."
این آیات با صدای محمد در گوش حلما تکرار می شد. با همین صوت دلنشین از خواب بیدار شد. در تاریکی و تنهایی چشم به اشک باز کرد. دستش را روی قلبش فشرد. آنقدر سنگین شده بود که دیگر خیلی سخت می توانست راه برود. یاعلی(ع) گفت و آرام از روی تخت پایین آمد. پناه برد به وضو و دو رکعت نماز. بعد از نماز، رویایی که دیشب دیده بود، در آیینه خاطرش منعکس شد:
درخشش پرتوی نور از چشمهایش آغاز شد و صحرای پیش رویش را دربرگرفت. تن های بی سر را دید. و سرهای بی تن را! لحظه ای که نیزه های شکسته را که در سینه های چاک چاک فروکرده بودند، دید، دریافت در حادثه عظیم کربلا حاضر شده! هجوم غم این نبرد نابرابر، داشت جانش را به تاراج می برد که اهل بیت مولایش حضرت اباعبدالله(ع) را دید که لشکر ظلم به اسارت می بردشان. خواست دنبال آنها برود که یک سرباز جلویش را گرفت و گفت: اگه دنبالشون بری ممکنه بخاطر اینا تو رو هم اذیت کنن.
سرش را بالاگرفت و بی تردید دنبال کاروان اسرا راه افتاد. یزیدیان با مشت و تازیانه کودکان و مادران و همسران را از جلوی پیکر های بی سر، عزیزانشان عبور دادند. جواب هر قطره اشک و آوردن اسم پدر، برای دختربچه ها لگد و ناسزا در پی داشت. آنها را تشنه از کنار رودِ آب گذراندند. حلما می دوید تا به دختر اربابش برسد. می خواست حضرت زینب(س) را ببیند و از او چیزی بپرسد. ناگاه صحنه مقابل چشمش تغییر کرد. کافران، اسرا را در بازار شام چرخاندند. زنان شامی با آرایش و موهای افشان و عطر و کف و چنگ همراه مردان مستشان آمده بودند برای تماشا، آمده بودند برای سنگ و چوب و زخم زبان زدن به بانوهایی که مردانشان به تازگی در نبرد حق علیه باطل، جلوی چشمانشان قطعه قطعه شده بودند. حلما با اضطراب می خواند: ربنا اغفر علینا صبرا و ثبت اقدمنا ونصرنا علی قوم لکافرین.
به اینجا که رسید از خواب بیدار شد. با خودش فکر کرد روزی می رسد که باید خودش را برای مواجه شدن با تن بی جان همسرش، همه زندگیش آماده کند و برای...شنیدن زخم زبان و تهمت ها!
زیر لب زمزمه کرد: در این مسیرِ نور، جلودار، زینب(س) است.
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم؛ سین.کاف.غفاری