eitaa logo
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
119 دنبال‌کننده
18هزار عکس
6.3هزار ویدیو
149 فایل
کپی فقط با صلوات برای سلامتی و ظهور امام زمان عج ارتباط با ادمین: @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴من هرچه دارم از کرام "اهل بیت" است گنج دودنیا زیر گام اهل بیت است🌴 ✳️ با ولایت تا شهادت زنده ایم الله اکبر 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/2131755019C64f2e5adce 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 💠ابرگروه عاشقان اهل بیت علیه السلام 🌴@achegan🌴 کانال💠 🍃لطفا دوستان خود را دعوت کنید🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃از مهمترین دلایلی که انسان را در مقابل اهل بیت و مقدسات قرار میدهد!!! 🍃واقعه عاشورا ؛ نمونه ای است که در تاریخ تکرار میشود 🍃استاد حجت الاسلام ماندگاری. عاشقان اهل بیت علیه السلام
📚 💌 📝 📅 قسمت : اسم بی ارزش از سفارت ایران با من تماس گرفتن ... گفتن موردی نداره اگر بخوام برای تحصیل به ایران برم ... اما مراکز حوزوی فقط پذیرش مسلمان دارن ... صرفا اشخاصی پذیرش میشن که مبلغ های آینده جهان اسلام هستن ... حتی اگر مایل باشم، می تونم برای آشنایی با اسلام، یه مدت مهمان اونها باشم ... اما به عنوان یه طلبه، نه ... چند روزی روی این پیشنهادات فکر کردم ... رهبر انقلاب ایران، طلبه بود ... رهبر فعلی ایران هم طلبه بود ... و هر دوی اونها به عنوان بزرگ ترین رهبرهای تاریخ جهان شناخته شده بودن ... علی الخصوص بعد از شورش و جنگ داخلی ایران در سال 2009 ... هیچ سیاستمداری نبود که قدرت فکری و مدیریتی رهبر ایران رو ... مستقیم یا غیر مستقیم ستایش نکنه ... شخصی که طبق گفته اونها، تمام معادلات پیچیده شون رو برای نابودی، از بین برده بود ... که اون هم طلبه بود ... خوب یا بد ... من تصمیمم رو گرفته بودم ... من باید و به هر قیمتی ... طلبه می شدم ... . من مسلمان شدم ... دین داشتن یا نداشتن از نظر من هیچ فرقی نمی کرد ... من قبلا هم مثلا مسیحی بودم ... حالا چه فرقی می کرد ... فقط اسم دین من عوض شده بود ... اسمی که از نظر من، کوچک ترین ارزشی نداشت ... وسایلم رو جمع کردم و دفترم رو پس دادم ... برگشتم خونه ... دیدار خداحافظی ... مادرم خیلی ناراحت بود و مدام گریه می کرد ... دوری من براش سخت بود ... می ترسید رفتنم باعث بشه بیشتر از قبل، رنج و سختی رو تحمل کنم... اما حرف پدرم، چیز دیگه ای بود ... من رو صدا زد بیرون ... روی بالکن ساده خونه چوبی مون ایستاده بود ... . - کوین ... هر چند تو ثابت کردی پسر دانایی هستی ... اما بهتر نیست به جای ایران به امریکا بری؟ ... من وضع بومی ها و سیاه پوست های اونجا رو نمی دونم ... اما شنیدم پر از سیاه پوست موفقه ... حتی رئیس جمهورشون هم سیاه پوسته ... اونجا شانس بیشتری برای زندگی کردن داری، حتی اگر بخوای برگردی هم ... تمام مدت که پدرم صحبت می کرد، من فقط گوش می دادم ... حقیقت این بود که من دنبال چیز دیگه ای به ایران می اومدم ... من به آینده ای نگاه می کردم که جرات به زبان آوردنش رو نداشتم ... چیزی که ممکن بود به قیمت جان من تموم بشه ... .
📚 💌 📝 📅 قسمت : سرزمین عجایب هواپیما به زمین نشست ... واقعا برای من صحنه عجیبی بود ... زن هایی که تا چند لحظه قبل، با لباس های باز نشسته بودن، یهو عوض شدن ... خیلی از دیدن این صحنه تعجب کردم ... کوین، خودت رو آماده کن ... مثل اینکه قراره به زودی چیزهای عجیب زیادی ببینی ... . بعد از تحویل ساک و خروج از گمرک، اسم من رو از بلندگو صدا زدن ... رفتم اطلاعات فرودگاه... چند نفر با لباس روحانی به استقبال من اومده بودن ... رفتار اونها با من خیلی گرم و صمیمی بود ... این رفتارشون من رو می ترسوند ... چرا با من اینطوری برخورد می کنن؟ ... نفر اولی، دستش رو برای دست دادن با من بلند کرد ... با تمام وجود از این کار متنفر بودم ... به همون اندازه که یه سفید از دست دادن با ما بدش می اومد و کراهت داشت ... اما حالا هر کی به من می رسید می خواست باهام دست بده ... باز دست دادن قابل تحمل تر بود ... اومد طرفم باهام معانقه کنه ... خدای من ... ناخودآگاه خودم رو جمع کردم و یه قدم رفتم عقب ... توی تصاویر و فیلم ها این رفتار رو دیده بودم ... ترجیح می دادم بمیرم اما یه سفید رو بغل نکنم ... . من توی استرالیا از حق موکل های سفید زیادی دفاع کرده بودم ... چون مظلوم واقع شده بودن ... اما حقیقت این بود که از اولین روز حضورم در دادگاه ... حس من نسبت به اونها ... به تنفر تبدیل شده بود و هرگز به صورت هیچ کدوم لبخند نزده بودم ... حالا هر بار که اینها با من صحبت می کردن بهم لبخند می زدن... و من گیج می شدم ... من که تا اون لحظه، از هیچ چیز، حتی مرگ نترسیده بودم ... از دیدن لبخندهای اونها می ترسیدم و نمی تونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم ... رفتار محبت آمیز از یک سفید؟ .. بالاخره به قم رسیدیم ... وارد محوطه که شدیم چشمم بین طلبه ها می دوید ... با دیدن اولین سیاه پوست قلبم آروم شد ... من توی اون دنیای سفید، تنها نبودم ... در زدیم و وارد اتاق نسبتا بزرگی شدیم ... همه عین هم لباس پوشیده بودن ... اصلا رده ها و درجه ها مشخص نبود ... آقای نسبتا مسنی با دیدن من از جاش بلند شد ... به طرف ما اومد و بهم سلام کرد ... دستش رو برای دست دادن بلند کرد و برای معانقه کردن اومد طرفم ... گریه ام گرفته بود که روحانی کناری ... یواشکی با سر بهش اشاره کرد ... و اونم سریع، حالتش رو تغییر داد ... به خیر گذشت ... زیرچشمی حواسم به همه چیز بود ... غیر از اینکه من یه وکیل بودم که پایه درسیم، فلسفه و سیاست بود ... و همین من رو ریز بین و دقیق کرده بود ... ورود به دنیای جدید هم، این دقت رو چند برابر می کرد ... با این وجود، هنوز بین حالت ها و رفتارهای اونها گیج بودم که اون آقا رو بهم معرفی کردن ... رئیس اونجا بود ... تا حالا هیچ رئیسی جلوی پای من بلند نشده بود ... کم کم گیجی من، داشت به سرگیجه تبدیل می شد ... . پ.ن : معانقه نوعی در آغوش گرفتنه که بیشتر در قشر مذهبی مرسومه. معانقه از ریشه کلمه «عنق» به معنای گردن هست و ترجمه لفظی دقیقش می شه: «گردن ها رو به هم چسبوندن!». یعنی تقریباً همون روبوسی خودمون با این تفاوت که گونه های طرف مقابل رو نمی بوسن!
📚 💌 📝 📅 قسمت : خمینی نشستیم روی صندلی ها و جوانی برای ما شربت آورد ... یکی از آقایون همراه، کنارم و حاج آقای مقابلم ... - حتما خسته شدید... اول پرواز، بعد هم که تا اینجا توی ماشین بودید ... پیرمرد با لبخند با من حرف می زد و من از دیدن این رفتارها کلافه شده بودم ... روال اینه که قبل از ورود به خوابگاه ... دوستان تازه وارد میان و با هم گپی می زنیم ... حالا اگر شما خسته اید، می خواید برنامه رو به فردا موکول کنیم ... . سری تکان دادم ... نه این چیزها برای من خسته کننده نیست ... و توی دلم گفتم ... مگه من مثل تو یه پیرمردم؟... من آدمیم که با تلاش و سختی بزرگ شدم، این چیزها من رو خسته نمی کنه ... . دوباره لبخند زد ... من پرونده شما رو خوندم... اینطور که متوجه شدم شما برای طلبه شدن مسلمان شدید ... - اشکالی داره؟ دوباره خندید ... نه ...اشکالی که نداره اما عموم افراد بعد از اینکه مسلمان میشن ... یه عده شون به خاطر علاقه به تبلیغ اسلام و آشنایی بیشتر، میان و طلبه میشن ... تا حالا مورد برعکس نداشتیم ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... خنده هاشون شدید، من رو عصبی می کرد و ذهنم رو بهم می ریخت ... . - منم به خاطر طلبه بودن، مسلمان نشدم ... مسلمان شدم چون شرط پذیرش تون برای طلبه شدن، بود ... حالا اونها هم گیج شده بودن ... حس خوبی بود، دیگه نمی خندیدن ... می شد امواج متلاطم سوال های مختلف رو توی چهره شون دید ... - توضیح اینکه واقعا برای چی اینجام، اصلا کار راحتی نیست... من از اسلام هیچی نمی دونم ... اطلاعات من، در حد مطالعه سطحی از آیات قرآنه ... حتی علی رغم مطالعات زیادی که کردم، بین فرقه ها و تفکرات گیر کردم و قادر به تشخیص درست و غلط نیستم ... من فقط یه چیز رو فهمیدم ... فقط اسلام قادر به عوض کردن تفکر تبعیض نژادیه... منم برای همین اینجام ... سکوت عمیقی اتاق رو پر کرد ... چهره روحانی مسن به شدت جدی شده بود ... پس چرا بین این همه کشور، ایران رو انتخاب کردی؟ ... . محکم توی چشم هاش نگاه کردم ... چون باید خمینی بشم ... با ما همراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💙سلام :عصر تون بخیر 🍃🌸🎼📹 دیدنِ طبیعت و پروانه های شاد در حال پرواز... 🍃🌸بهترین روز رو براتون آرزو داریم .
MeysamMotei-Sooye-Shahre-Ma.mp3
6.13M
از شام بلا آوردند با شور و نوا آوردند 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
🔴تصاویر شهدای تازه تفحص شده مدافع حرم در سوریه 🔻شهیدان رضا حاجی‌زاده، علی عابدینی، محمد بلباسی، حسن رجایی‌فر، زکریا شیری، مجید سلمانیان و مهدی نظری روحشان شاد با صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم عاشقان اهل بیت علیه السلام
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ⛔️ مقصد عشق آن ره که بیامدم، کدامست تا باز روم که کار، خامست یک لحظه ز کوی یار، دوری در مذهب عاشقان، حرامست ❌ انسان و تمام موجودات هستی در طول زندگی خود در حال رفتن هستند، اما تنها موجودی که هوشمندانه می‌رود انسان است، تنها رفتنی معقول است که مقصدی داشته باشد... همتم بدرقه راه کن ای طاير قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم 🔸 انسان در این سفر اجباری همواره با علامت و رمز سروکار دارد، علامت و رمز هر دو نشان دهنده هستند، اما بسیار تفاوت دارند، تفاوتشان مانند تفاوت جسم و روح است... 🔸علامت، امور طبیعی و مادی را نشان می‌دهد، مانند چراغ راهنمایی که با رنگ سبز علامت می‌دهد برو، و با رنگ قرمز علامت می‌دهد توقف کن... 🔸اما رمز نشان دهنده امور معنوی و پنهانی است، مانند آیات قرآن که با رمز حقایق را نشان می‌دهد، یا نقشه گنج که با رمز محل دفینه را نشان می‌دهد... ❌ مرموزترین موجود هستی انسان است، انسان وجودی دارد پر رمز و راز، انسان مرموز است و رمز شناس... ای نسیم سحر، آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست ❌ نکته‌ها هست در جهان هستی، محرم اسرار کجاست؟ 🔸 همه انسانها رهرو هستند، از جایی آمده‌اند و در حال برگشت هستند «انالله و اناالیه راجعون» اما این رفتن در هر انسانی متفاوت است «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق» دین و شریعت یکی است، اما هر انسانی با تمسک به دین طریق ویژه‌ای برای خود دارد «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِين»َ (عنکبوت/۶۹) و ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ جهاد کردند، بیﺗﺮﺩﻳﺪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺍﻩﻫﺎی ﺧﻮﺩ، ﺭﺍﻫﻨﻤﺎیی میﻛﻨﻴﻢ، ﻭ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎ ﻧﻴﻜﻮﻛﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ. ❌ عشق عامل حرکت انسان است، گرما بخش دل است، عقل را پویا می‌کند، انسان با عشق پرواز می‌کند به سوی مقصد الهی خود، و آنکه در این حلقه عاشق نیست مرده‌ای است بین زندگان، حافظ می‌گوید: میان عاشق و معشوق فرق بسیار است چو یار ناز نماید شما نیاز کنید هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق بر او نمرده به فتوای من نماز کنید ❌ اگر دل انسان به عشق الهی گرم شد، عقلش هم به تکاپو می‌افتد، راه را پیدا می‌کند، عقل حرارت عشق را دارد... 🔸 صدا را گوش می‌شنود، اما معنای صدا را هوش می‌فهمد... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى ❌ غروب یکشنبه بیستم مهرماه ۱۳۹۹ به رشته تحریر درآمد
1_414483086.mp3
1.22M
🏴▪️👆🏻👆🏻 دعای عهد 👤باصدای استاد فرهمند اللهم ارنی الطلعه الرشیده و الغره الحمیده.... خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستوده را به من بنمایان.. عاشقان اهل بیت علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚پویش اطاعت از امر رهبری در خواندن دعای «هفتم صحیفه سجادیه» را جدی بگیریم 💚 نکته ای بنظر آمد که شاید مغفول مانده باشد و آن این‌که : 👈 ما برای پیروزی در این جبهه «جنگ بیولوژیکی» از حیث اقدام عملی و فیزیکی همه کاری حاضریم بکنیم. از حیث جنگ روانی در فضای مجازی هم در حد وسع و توان فعالیم. در جنبه دعا و توسل هم توسلات خوبی در حال انجام است: به توصیه بعضی اولیاء الهی،حدیث کساء و زیارت عاشورا و .... که البته تقریبا تمام آنها هیچ ارتباطی با خصوص «کرونا» ندارد و توصیه عام صادر شده است. ولی یک توصیه مهمی که یکی از «اولیاء الهی» اولا👈 مشخصا در خصوص «کرونا» کرده‌اند. ثانیا👈 این ولی خدا *اصلا بی حساب حرف نمیزنند* و این مطلب برای همه ثابت شده است. و ثالثا؛ ایشان یک ویژگی منحصر به فرد در مقایسه با بقیه اولیاء الهی دارند و آن این‌که ما نسبت به میزان توجه و اهتمام به حرفهای‌شان «بازخواست» هم خواهیم شد! «مقام معظم رهبری» توصیه فرمودند: برای ریشه‌کنی ویروس منحوس هر روز *دعای هفتم صحیفه* را قرائت کنیم🍃 بنظر میاید اگر قصه کرونا خدای ناکرده طولانی شود، بی ارتباط با بی‌توجهی و کم‌توجهی به این دستورالعمل نباشد! لطفا هرکسی به هر شکلی که می‌تواند،موجی در این زمینه ایجاد کند که این دعاء مبارک *هر روز خوانده شود*🌷 یعنی: اولا؛ خودمان هر روز بخوانیم؛ مثلا به تعقیبات یکی از نمازهای روزانه‌مان تبدیل کنیم. و ثانیا؛ به هر شکلی که می‌توانیم در فضای مجازی و حقیقی و خانواده و دوستان و اطرافیان توصیه کنیم که همه روز_ این دعا را بخوانند🌺 در حدیث آمده است: «ما من داء الا و له دواء» 🔰 یادمان هست خاطره شهیدحاج قاسم سلیمانی را درموردتوصیه آقابرقرائت دعای جوشن صغیردرجنگ ۳۳روزه لبنان‌ 🔊 از رادیو و تلویزیون حزب الله و مناره‌های مساجد و حتی کلیساهای ضاحیه جنوب، این دعا هر روز پخش می‌شد و در نهایت، حزب الله بر اسرائیل پیروز شد! 💢دعایی که حتی «مسیحیان» هم می خواندند 🌻چند نکته دیگر: 👈 اول این‌که؛ در تمام نمازها می‌توان آن را در قنوت نماز هم خواند.حدود یک تا یک و نیم دقیقه بیشتر وقت نمی‌گیرد. 👈 دوم این‌که؛ چند روز پس از توصیه مقام معظم رهبری، جمعی از مراجع هم این توصیه ایشان را تأکید کردند. این موضوع در بین مراجع بسیار کم اتفاق می‌افتد که جمعی از مراجع فتوای «مستحب» یکی دیگر از مراجع عظام را تأکید و توصیه کنند. 👈 سوم این‌که؛ این جمله از علامه حسن زاده را هرگز فراموش نکنیم که فرمودند:گوش‌تان به دهان ایشان (حضرت آقا دام ظله) باشد؛ زیرا ایشان گوش‌شان به دهان مبارک «بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف» است. ⬛🟦🟩🟪🟫⬛🟦🟩🟪
🍃🌸هر صبح آیة الکرسی را بخوانید و تا شب در امان خدا هستید. 🌟آیةالکرسی عظیم ترین آیه در قران کریم است برای حفظ ایمان و مال وجان خودهر روز آیة الکرسی بخوان. 💐💐💐💐💐 🔸
خیلی ها میخواهند اول به آسایش و خوشبختی برسند بعد به زندگی بخندند ولی نمی دانند که تا به زندگی نخندند به آسایش و خوشبختی نمی رسند . . .
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 صلی الله علیک یاابا عبدالله الحسین(ع). بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🌼🇮🇷🌸🌻 🇮🇷🌺 🌹🍂 سلام علیکم 🌻🍃 🔵 🌺 📢 تنفس با قرآن 🔵 سوره الحجرآیه ۸۲ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ اَلْخَلاّٰقُ اَلْعَلِيمُ ﴿۸۶﴾ زیرا پروردگار تو همان آفرینندهء داناست. (۸۶) 🍀❣🍀🍀❣🍀🍀❣ 🌸سلام صبحتون زیبا 🌾امروزتون عالی 🌸حالتون خوب 🌾زندگیتون گرم روز دوشنبه تان پر خاطـره. 🌹🌷🌹🌷🌹 🌹روزمان را پر برکت کنیم با ذکرصلوات🌹 الـّلـهـم صـَل ِّ عـَلـَی مـُحـَمـَّدٍ وَآل ِ مـُحـَمـَّدٍ وَعـَجــِّل ْ فــَرَجـَهـُم 🌹🌹🌹🌹🌹 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن  🌹🍃🍂🌿🌸🌻🌺🌼 حدیث روز:  قال الصادق علیه السلام : قِراءَةُ القُرآنِ فِی المُصحَفِ تُخَفِّفُ العَذابَ عَنِ الوالِدَینِ وَ لَو کانا کافِرَینِ خواندن قرآن از روی آن، عذاب را از والدین سبک می سازد ؛ اگر چه آن دو کافر باشند .                اصول کافی 2/613 🌻🍃 🔵 💦💦💦💦 الـّلـهـم صـَل ِّ عـَلـَی مـُحـَمـَّدٍ وَآل ِ مـُحـَمـَّدٍ وَعـَجــِّل ْ فــَرَجـَهـُم 🌈🌈🌈🌈🌈🌈 💠 ذکر روز دو شنبه : یا قاضی الحاجات (ای بخشنده تری بخشندگان)100 مرتبه 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ✨ الـّلـهـم صـَل ِّ عـَلـَی مـُحـَمـَّدٍ وَآلِ مـُحـَمـَّدٍ وَعـَجــِّل ْ فــَرَجـَهـُم ✨ 🌹🌹 اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ 🌹🍃🍂🌿🌸🌻🌺🌼
📚 💌 📝 📅 قسمت : به سفیدی برف همون چهره جدی، به شدت توی فکر غرق شد ... اون روزها اصلا نمی تونستم حدس بزنم، داشت به چی فکر می کرد ... نمی شد عمق نگاهش رو درک کرد ... اما از خندیدن بهتر بود ... . من رو پذیرش کردن و راهی خوابگاه شدیم ... فضای بزرگ، ساده و تمیزی بود ... فقط ازشون درخواست کردم، من رو با سیاه پوست ها هم اتاق کنن ... برام فرقی نداشت از کدوم کشور باشه ... اما دلم نمی خواست حتی با یه گندم گون، توی یه اتاق باشم ... یکی از آقایون باهام اومد تا راه رو نشونم بده ... در اتاق رو که باز کردم بهت زده شدم ... تا وسط سرم سوخت ... با صدای در، یه جوان بی نهایت سفید ... با موهای قهوه ای روشن و چشم های عسلی ... جلوی پای من بلند شد ... . مثل میخ، جلوی در خشک شدم ... همراهم به فارسی چیزی بهش گفت ... جوان هم با لبخند جلو اومد و به انگلیسی شروع به سلام و خوش آمدگویی کرد ... چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام ... از شدت عصبانیت، چشم هام داشت از حدقه بیرون می زد ... دستش رو که برای دست دادن جلو آورد، یه قدم رفتم عقب ... بدون توجه به ساکم، سریع دوییدم پایین ... من رفتم ... رفتم سراغ اون روحانی مسن ... - من از شما پرسیدم توی خوابگاه، طلبه سیاه پوست دارید؟... شما گفتید: بله ... و من ازتون خواستم، من رو توی اتاق اونها بگذارید ... حالا یه گندم گون هم، نه ... اصلا از این جوان، سفیدتر کسی وجود داشت که من رو باهاش توی یه اتاق بگذارید؟ ... . نگاه عمیقی بهم کرد ... فکر کردم می خوای خمینی بشی ... هیچ جوابی ندادم ... تو می خوای با فکر تبعیض نژادی مبارزه کنی و برای همین مسلمان شدی اما نمی تونی یه سفیدپوست رو تحمل کنی ... پس چطور می خوای این تفکر رو از بین ببری و به مردم یاد بدی، همه در برابر خدا، برابرن؟ ... خون، خونم رو می خورد ... از خشم، صدای سائیده شدن دندان هام بهم بلند شده بود ... یعنی من حق نداشتم، حتی شب ها رو با آرامش بخوابم؟ ... چند لحظه بهم نگاه کرد ... اگر نمی خوای می تونی برگردی استرالیا ... خمینی شدن به حرف و شعار ... و راحت و الکی نیست ... . چشم هام رو بستم ... نه می مونم ... این رو گفتم و برگشتم بالا ... .
📚 💌 📝 📅 قسمت : قلمرو خون، خونم رو می خورد ... داشتم از شدت عصبانیت دیوونه می شدم ... یعنی من حق نداشتم حداقل توی اتاق خودم آرامش داشته باشم؟ ... در رو باز کردم و رفتم تو ... حتی دلم نمی خواست بهش نگاه کنم ... . ساکم رو برده بود داخل ... چند لحظه زیرچشمی بهم نگاه کرد ... دوباره از جاش بلند شد و اومد سمتم ... سلام کرد و دستش رو برای دست دادن جلو آورد ... و اومد خودش رو معرفی کنه ... محکم توی چشم هاش نگاه کردم و پریدم وسط حرفش ... اصلا مهم نیست اسمت چیه یا از کدوم کشور سفید اینجایی ... بیا این مدتی رو که مجبوریم کنار هم باشیم، با هم مسالمت آمیز زندگی کنیم ... اتاق رو نصف می کنیم و هیچ کدوم حق نداریم از خط رد شیم ... و ساکم رو هل دادم سمت دیگه اتاق ... دستش رو که روی هوا خشک شده بود؛ جمع کرد ... مشخص بود از برخوردم جا خورده و ناراحت شده ... اما اصلا واسم مهم نبود ... تمام عمرم، مجبور شده بودم جلوی سفیدها خم بشم ... هم قبل از ورود به دانشگاه، هم بعد از اینکه وکیل شده بودم ... حتی از طرف موکل های سفیدم بهم اهانت شده بود و زجر کشیده بودم ... حالا این یکی بهش بربخوره یا نه، اصلا واسم مهم نبود ... چه کار می خواست بکنه؟ ... دیگه توی اتاق خودم، نمی خواستم برده یه سفید باشم ... هیچی نگفت و رفت سمت دیگه اتاق ... حس شیری رو داشتم که قلمرو خودش رو مشخص کرده ... و حس فوق العاده دیگه ای که قابل وصف نبود ... برای اولین بار داشتم حس قدرت رو تجربه می کردم ... کلاس های آموزش زبان فارسی شروع شد ... صبح ها تا ظهر کلاس بودیم و تمام بعد از ظهر رو تمرین می کردم ... اخبار گوش می کردم ... توی سایت های فارسی زبان می چرخیدم و کلمات رو در می آوردم ... سخت تلاش کردن، خصلت و عادت من شده بود ... تنها سختی اون زمان، هم اتاقی سفیدم بود ... شاید کاری به هم نداشتیم ... اما اگر یه سیاه پوست بود می تونستیم با هم دوست بشیم ... و اگر سوالی هم داشتم می تونستم ازش بپرسم... به هر حال، چاره ای نبود ... باید به این شرایط عادت می کردم ... .
📚 💌 📝 📅 قسمت : هادی تفاوت های رفتاری مسلمان ها با من خیلی زیاد بود ... کم کم رفتارشون با من، داشت تغییر می کرد ... با خودشون گرم می گرفتن و شوخی می کردن ... اما به من که می رسیدن حالت شون عوض می شد ... هر چند برام مهم نبود اما کنجکاویم تحریک شده بود ... . یه روز، هم اتاقیم رو بین یه گروه بیست، سی نفره دیدم ... مشخص بود خیلی جدی دارن با هم صحبت می کنن ... متوجه من که شدن، سکوت خاصی بین شون حاکم شد ... مشخص بود اصلا در زمان مناسبی نرسیدم ... بی توجه راهم رو کشیدم و رفتم ... در حالی که یه علامت سوال بزرگ توی ذهنم ایجاد شده بود ... . به مرور زمان، این حالت ها داشت زیاد می شد ... بالاخره یکی از بچه های نیجریه اومد سراغم و من رو کشید یه گوشه ... - کوین، باید در مورد یه موضوع جدی باهات صحبت کنم ... بچه ها از دست رفتارهای تو صداشون در اومده ... شاید تفاوت فرهنگی بین ما خیلی زیاده اما همه یه خانواده ایم ... این درست نیست که اینطوری برخورد می کنی ... . - مگه من چطور برخورد می کنم؟ ... . - همین رفتار سرد و بی تفاوت ... یه طوری برخورد می کنی انگار ... تازه متوجه منظورش شده بودم ... مشکل من، مشکل منه ... مشکل بقیه، مشکل اونهاست ... نه من توی کار کسی دخالت می کنم، نه دوست دارم کسی توی کار من دخالت کنه ... برای بقیه چه سودی داره که به کارهای من اهمیت میدن؟ ... من توی چنین شرایطی بزرگ شده بودم ... جایی که مشکل هر نفر، مشکل خودش بود ... کسی، کاری به کار دیگران نداشت ... اما حالا ... . یهو یاد هم اتاقیم افتادم ... چند باری در کانون اجتماع بچه ها دیده بودمش ... . - این کار درستی نیست که خودمون رو از جمع جدا کنیم ... مسلمان ها با هم برادرن و برادر حق نداره نسبت به برادرش بی تفاوت باشه .. پریدم وسط حرفش ... و لابد کانون تمام این حرف ها شخصی به نام هادیه ... با شنیدن اسم هادی، حالت چهره اش عوض شد ... با ما همراه باشید
meysammotiee-@yaa_hossein.mp3
8.64M
به مناسبت بازگشت پیکر مطهر شهدای 🎵 ایران، بازم پر از شهیده 🎤‌میثم عاشقان اهل بیت علیه السلام