eitaa logo
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
119 دنبال‌کننده
18هزار عکس
6.3هزار ویدیو
149 فایل
کپی فقط با صلوات برای سلامتی و ظهور امام زمان عج ارتباط با ادمین: @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 درود خدا بر او فرمود: آنکه نجاتش ندهد، بی تابی هلاکش کند... ۱۸۹ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❇️ 🌷 : 🔹 از امام سجاد (علیه‌السلام) نقل شده است: « وقتى فرشته‌ها بشنوند که مؤمن در پشت سر براى برادر مؤمنش دعا میکند و یا او را به‌خوبى یاد میکند، می‌گویند : 🌸 چه خوب برادرى هستى تو که براى برادرت دعاى خیر میکنى، با اینکه از تو غایب است و او را به‌خوبى یاد میکنى، هر آینه خدای عزوجل دو برابر آنچه را درخواست کردى براى او را به تو میدهد، و از تو خوبى گوید دو برابر آنچه که از او به‌خوبى گفتى و تو بر او فضیلت دارى». 📕 بهجت‌الدعاء / ص ٢٧ ‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴من هرچه دارم از کرام "اهل بیت" است گنج دودنیا زیر گام اهل بیت است🌴 ✳️ با ولایت تا شهادت زنده ایم الله اکبر 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/2131755019C64f2e5adce 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 💠ابرگروه عاشقان اهل بیت علیه السلام 🌴@achegan🌴 کانال💠 🍃لطفا دوستان خود را دعوت کنید🍃
♻️🍃♻️ 🍃اَللّهُمَّ ارْفَعْنا بِالْقُرآن ♻️یافاطِرُ بِحَقِّ فاطمة 🍃آمین یا رَبَّ العالَمین 〰♻️〰♻️〰
1_414483086.mp3
1.22M
🏴▪️👆🏻👆🏻 دعای عهد 👤باصدای استاد فرهمند اللهم ارنی الطلعه الرشیده و الغره الحمیده.... خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستوده را به من بنمایان.. عاشقان اهل بیت علیه السلام
📚 مس آیات قرآن در تلفن همراه 💠 سؤال: آیا صفحه که بر روی گوشی نصب شده برای کسی که ندارد و یا زنی که در است، جایز است؟ ✅ جواب: در فرض سؤال که در واقع شیشه ، لمس می شود نه آیات قرآن، اشکال ندارد.
🔔 ⚠️ 📢 آیات قرآن، مایه بیداری و ذکر است! 👌 تنها اهل خشیت و ادب با ندایش بیدار میشوند! 🔥 ولی آدم های بدبخت و شقی، پشت کرده و از آن فراری هستند همیشه 👇👇👇👇 🌴 آیه 9 الی 11 سوره اعلی 🌴 🕋 فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى‌  🕋 سَيَذَّكَّرُ مَن يَخْشَىٰ 🕋 وَيَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى ⚡️ترجمه: پس تذكّر بده، (البتّه) اگر تذكّر مفيد افتد. هر كس خشيت الهى داشته باشد، بزودى پند گيرد. و بدبخت‌ترين افراد از آن دورى كند
1. کتاب سلام بر ابراهیم ج ۱و ۲🌹🌹 " زندگی نامه و خاطرات پهلوان بی مزار شهید " 256صفحه|15000تومان 2. کتاب راز کانال کمیل🌹 توضیحات کتاب👇🏻 «راز کانال کمیل» روایت پنج روز مقاومت رزمندگان گردان کمیل و شهید در کانال دوم فکه است که به همت گروه فرهنگی انتشارات شهید ابراهیم هادی تدوین شده است. قیمـت | 13000 تومان 3. کتاب خدای خوب ابراهیم🌹 کتاب حاضر، ویژگی های فردی شهید را بیان کرده، و در ضمن هریک آیه از قرآن در مورد آن ویژگی ذکر کرده است. قیمت کتاب | ۹۵۰۰ تومان توضیحات بیشتر و خرید آنلاین👇 @esmaeeil_313 ۰۹۱۶۰۰۱۲۰۸۲ معرفی کتاب های خوب👇 https://eitaa.com/bostan_ketab313
کارگاه خویشتن داری_6.mp3
15.1M
۶ ⭕️ سبک زندگیِ مبتنی بر تفکرِ " دلت پاک باشه، عمل مهم نیست " : در واقع بی‌اعتنایی به حدود ریاضی خداوند است! ▫️حدود ریاضی خداوند در بُعد زندگی فردی و اجتماعی انسان: همان " احکام دینی " اند. عاشقان اهل بیت علیه السلام
♥️ (ع) از امیرالمؤمنین(ع) روایت کرد که فرمودند: 🌴 زُورُوا مَوْتَاكُمْ فَإِنَّهُمْ يَفْرَحُونَ بِزِيَارَتِكُمْ وَ لْيَطْلُبْ أَحَدُكُمْ حَاجَتَهُ عِنْدَ قَبْرِ أَبِيهِ وَ عِنْدَ قَبْرِ أُمِّهِ بِمَا يَدْعُو لَهُمَا. 🍃 به زیارت مردگان خود بروید؛ چراکه آنها از زیارت شما دلشاد می‌شوند و چه خوب است کسی بر سر قبر پدر یا مادرش در برابر دعایی که برای آنها می‌کند حاجت خود را [از خداوند] بخواهد. کافی، ج3، ص230 عاشقان اهل بیت علیه السلام
إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ از دست دادن فرصت ، باعث اندوه می شود 📚نهج_البلاغه_حکمت118
📚 💌 📝 📅 قسمت : چراهای بی جواب من سعی می کردم با همه تیپ ... و اخلاقی دوست بشم... بعضی رفتارها خیلی برام آزاردهنده بود ... اما به همه چیز، به چشم تمرین نگاه می کردم ... تمرین برای برقراری ارتباط ... تمرین برای قرار گرفتن در موقعیت های مختلف و برخوردهای متفاوت ... تمرین برای صبر ... تمرین برای مدیریت دنیایی که کم کم وسعتش برام بیشتر می شد ... شناخت شخصیت ها ... منشا رفتارها ... برام جالب بود ... اگر چه اولش با این فکر شروع شد ... - چرا بعضی ها دست به گناه میزنن؟ ... چه چیزی باعث تفاوت فکر و انتخاب انسان ها ... حتی در شرایط مشابه میشه؟ ... و بیشترین سوال ها رو هم ... تفاوت رفتاری و شخصیتی من با پدرم ... برام درست کرده بود ... خیلی دلم می خواست بفهمم به چی فکر می کنه و ... من خیلی راحت با احسان دوست شده بودم ... برای یه عده سخت بود که اون به وسایل شون دست بزنه ... مادر احسان، گاهی براش ساندویچ های کوچیکی درست می کرد ... ما خوراکی هامون رو با هم تقسیم می کردیم ... و بعضی ها من رو سرزنش می کردن ... حرف هاشون از سر دوستی بود ... اما همین تفاوت های رفتاری ... بیشتر من رو به فکر می برد ... و من هر روز با احسان بیشتر گرم می گرفتم ... تنها بود ... و می خواستم ... این بت فکری رو بین بچه ها بشکنم ... اما دیدن همین رفتارها و تفکرها ... کم کم این فکر رو در من ایجاد کرد ... تا چه اندازه میشه روی دوستی و ثبات ارتباط بین آدم ها حساب کرد؟ ... بچه هایی که تا دیروز با احسان دوست بودن ... امروز ازش فاصله می گرفتن ... و پدری که تا چند وقت پیش ... علی رغم همه بدرفتاری هاش ... در حقم پدری می کرد ... کم کم داشت من رو طرد می کرد ... حس تنهایی و غمی که از فشار زندگی ... و رفتارهای پدرم در وجودم ایجاد شده بود ... با این افکار ... از حس دلسوزی برای خودم ... حالت منطقی تری پیدا می کرد ... اما به عمق تنهاییم بیشتر از قبل اضافه می شد ... رمضان از راه رسید ... و من با دنیایی از سوال ها ... که جوابی جز سکوت یا پاسخ های سطحی ... چیز دیگه ای از دیگران نصیب شون نمی شد ... به مهمانی خدا وارد شدم ...
📚 💌 📝 📅 قسمت : تو شاهد باش یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم ... و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم ... حتی چند بار ... قبل از اینکه مادرم بلند بشه ... من چای رو دم کرده بودم ... پدرم ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود ... اون روز سحر ... نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون ... تا چشمش بهم افتاد ... دوباره اخم هاش رفت توی هم ... حتی جواب سلامم رو هم نداد ... سریع براش چای ریختم ... دستم رو آوردم جلو که ... با همون حالت اخموی همیشگی نگام کرد ... - به والدین خود احسان می کنید؟ ... جا خوردم ... دستم بین زمین و آسمون خشک شد ... با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد ... - لازم نکرده ... من به لطف تو نیازی ندارم ... تو به ما شر نرسان ... خیرت پیشکش ... بدجور دلم شکست ... دلم می خواست با همه وجود گریه کنم ... - من چه شری به کسی رسونده بودم؟ ... غیر از این بود که حتی بدی رو ... با خوبی جواب می دادم؟ ... غیر از این بود که ... چشم هام پر از اشک شده بود ... یه نگاه بهم انداخت ... نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود... - اصلا لازم نکرده روزه بگیری ... هنوز 5 سال دیگه مونده ... پاشو برو بخواب ... - اما ... صدام بغض داشت و می لرزید ... - به تو واجب نشده ... من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری ... نفسم توی سینه ام حبس شده بود ... و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد ... همون جا خشکم زده بود ... مادرم هنوز به سفره نرسیده ... از جا بلند شدم ... - شبتون بخیر ... و بدون مکث رفتم توی اتاق ... پام به اتاق نرسیده ... اشکم سرازیر شد ... تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم... در رو بستم و همون جا پشت در نشستم ... سعید و الهام خواب بودن ... جلوی دهنم رو گرفتم ... صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه ... - خدایا ... تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم ... من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟ ... من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت ... تو شاهد باش ... چون حرف تو بود گوش کردم ... اما خیلی دلم سوخته ... خیلی ... گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم ... صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد ... پدرم اهل نماز نبود ... گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه... برم وضو بگیرم ... می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم ... اجازه اون رو هم ازم سلب کنه ... که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده ... تا صدای در اتاق شون اومد ... آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم ... از توی آشپزخونه صدا می اومد ... دویدم سمت دستشویی که یهو ... اونی که توی آشپزخونه بود ... پدرم بود ...
📚 💌 📝 📅 قسمت : فقط به خاطر تو اومد بیرون ... جدی زل زد توی چشمام ... - تو که هنوز بیداری ... هول شدم ... - شب بخیر ... و دویدم توی اتاق ... قلبم تند تند می زد ... - عجب شانسی داری تو .. بابا که نماز نمی خونه ... چرا هنوز بیداره؟ ... این بار بیشتر صبر کردم ... نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد ... چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود... رفتم دستشویی و وضو گرفتم ... جانمازم رو پهن کردم ... ایستادم ... هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم ... که سکوت و آرامش خونه ... من رو گرفت ... دلم دوباره بدجور شکست ... وجودم که از التهاب افتاده بود... تازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم ... رفتم سجده ... - خدایا ... توی این چند ماه ... این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم ... بغضم شکست ... - من رو می بخشی؟ ... تازه امروز، روزه هم نیستم ... روزه گرفتنم به خاطر تو بود ... اما چون خودت گفته بودی ... به حرمت حرف خودت ... حرف پدرم رو گوش کردم ... حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم ... از جا بلند شدم ... با همون چشم های خیس ... دستم رو آوردم بالا ... الله اکبر ... بسم الله الرحمن الرحیم ... هر شب ... قبل از خواب ... یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق ... بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم ... دور از چشم پدرم ... توی تاریکی اتاق ... می ترسیدم اگر بفهمه ... حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره... با ما همراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا