معرفی کتاب گیسوان خونین نجیبه 🌱
بریده ای از کتاب:
لطیفه دل تو دلش نبود، خانهٔ غلامحسین لبریز از جمعیت بود، همه منتظر بودند عروس وارد بشود. لطیفه در اتاقی نشسته بود تا همه جمع بشوند و سپس وارد شود. اتاق خیلی بزرگ گاهگلی که هر سال، دم عید روی دیوار ش گچ میپاشیدند. به این شکل که گچ را خیلی شل درست می کردند بعد با جارو ی علفی به دیوار میپاشاندند وچون مربوط به نظافت منزل بود، این کار را زنها انجام می دادند. از بوی رطوبت وگچِ تازه معلوم بود که تازه در ودیوار را گچ پاشی کردند.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهیده_نجیبه_رجبی 🕊🌱
🌷⃟🌴🕌჻ᭂ࿐✰🌹
#عاشقان_اهل_بیت_علیه_السلام
@achegan
معرفی کتاب مسافر آگوست 🌱
بریده ای از کتاب:
شما که اینقدر دلسوختهٔ محرّم هستی، خوب میدانی ما همیشه وسط روضههایمان به عمه زینب میگوییم اگر آن روز در کربلا بودیم، نمیگذاشتیم مصیبت شامغریبان اتفاق بیفتد؛ نمیگذاشتیم چادر از سر زنها بکشند و خلخال از پای دخترکها باز کنند؛ نمیگذاشتیم کاروان اسرا را در خرابههای شام ساکن کنند. امروز که کربلا را کشاندهاند به کوچههای سوریه، امروز که دوباره شام غریبان راه انداختهاند و سر پدرها را جلوی چشم دختربچهها میگذارند روی سینهشان، ما دقیقاً داریم چکار میکنیم؟
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_سیدحشمت_علی_شاه 🕊🌱
معرفی کتاب شهربانو 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-«خجالت نمیکشی؟! تا نانات سرد میشود شروع میکنی به شهدا و جانبازان میپری؟! بیا هرچه امتیاز و سهمیه به ما میدهند بدهیم دست تو، یک هفته برو بیمارستان بالای سر جوانت بیداری بکش! حاضری؟! بیا هرچه دانشگاه و اداره هست به نامت کنیم یک شب زجر کشیدن جوانات را ببین! خوب است؟ راضی میشوی؟ تو هم برادرهایت را میفرستادی جنگ تا کشته بشوند تا برای بچههایت امتیاز و سهمیه جور کنند، چرا نرفتند؟! چرا هیچ غلطی نکردند؟!
۲-مادری کردن قشنگترین و دشوارترین چیزی است که خدا بر گُردهٔ آدمها سوار کرده است. هم قشنگ است و هم سخت.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
پ.ن: متاسفانه اسم کامل شهید در کتاب ذکر نشده.
معرفی کتاب از جهنم سرد شین تا بهشت ارزنتاک 🌱
بریده ای از کتاب:
بالاخره به رودخانه دریاسور رسیدیم.
از شدت تشنگی سرم را توی آب رودخانه بردم و آن قدر از آن آب سرد و گوارا نوشیدم، تا سیر شدم.
کفش هایم گِلی شده بود. آن ها را در رودخانه شستم.
به دلیل خستگی و نداشتن راهنما و همچنین طغیان آب رودخانه، عبور از آن خیلی مشکل بود.
بنابراین، به توقف در این سمت رودخانه مجبور شدیم.
چند خانه متروکه در مجاورت کوه بلندی در حاشیه رودخانه قرار داشت.
شب را در همان خانه ها ساکن شدیم.
باران شدید تر شد و از سقف فرسوده و ترک خورده اتاق ها مدام قطرات باران بر سرمان می چکید.
سرما تا مغز استخوان نفوذ می کرد.
هیچ پتویی نداشتیم.
بچه ها با هر زحمتی بود، هیزم های خیس را آتش زدند و خودشان را گرم کردند.
آسمان بعد از چند ساعت سروصدا آرام گرفت، و چرت ما به خوابی عمیق تبدیل شد.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#خاطرات_سید_علی_کاظم_داور 🕊🌱