◻ روز پنجم محرم
◾ حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام
نیست چون هیچ کسی دور پیمبرزاده...
همه امیدِ عمو کیست؟! برادرزاده!
اکبرت نیست ولی غیرت من مانده هنوز
گرچه افتاده ابالفضل، حسن مانده هنوز
یازده سال عمو جان پدر من بودی
مثل پروانه فقط دور و بر من بودی
بیشتر از علی اکبر نظرت بر من بود
جای من مثل پسرهات برآن دامن بود
به تنم قبل همه جامه ی نو پوشاندی
تا که خوابم ببرد در بغلم می ماندی
خاطرت هست نشستی به کنارم سحری...
قول دادی که مَرا هم ببری هر سفری؟
حال امروز چه رخ داده امیر دوسرا
می سپاری به حرم تا که بگیرند مرا؟!
فکر کردی بروی من به حرم می مانم؟!
بی خیال تن زخم پدرم می مانم؟!
دارم از دور به اوضاع تنت می نگرم
نیزه ای بر کمرت خورد که خم شد کمرم
مست ها دوروبرت نعره ی مستانه زدند
نیزه ها گیسوی خونین تو را شانه زدند
قصد دارند سرت را ز قفا قطع کنند
آمدم جای سرت دست مرا قطع کنند
حسنی ها همه یک روضه ی سنگین دارند
همه یک خاطره با بازوی خونین دارند...
✍ سیّد پوریا هاشمی
📎 #محرم
📎 #دهه_محرم
📎 #ملت_امام_حسین
@adabe_hozoor