eitaa logo
ادبستان صدرا
4.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
460 ویدیو
26 فایل
ارتباط با ادمین @adabestane_sadra_admin 🔰معاونت روابط عمومی و توسعه گفتمان: ۰۲۵۳۳۵۵۵۴۰۶ مدارس: 🔸پیش دبستانی: ۰۲۵۳۷۷۴۳۸۸۶ صبح و عصر 🔹️ادبستان دخترانه: ۰۲۵۳۷۸۴۷۸۹۵ صبح 🔸ادبستان پسرانه: ۰۲۵۳۲۹۳۱۸۱۷ صبح و عصر 🔹️متوسطه دخترانه: ۰۲۵۳۳۵۵۵۴۲۶ صبح
مشاهده در ایتا
دانلود
اکثر کوچولوها علاقه دارن پا تو کفش👡 بزرگترها بکنن😁 دختر بزرگم اولین بار که این کار رو کرد و اومد توی خونه راه بره، کفش رو از پاش در آوردم و گفتم این کار بدیه!😐 کفش برای بیرونه و یه چسب پنج سانتی🩹 زدم روی درب جاکفشی! به خیال خودم هنر کردم😏 امروز که دختر دومم 👧🏻این کار رو کرد من باتجربه‌تر شده بودم. یاد گرفته بودم ساختارهای ذهنی مانع تجربه کردن بچه‌ها میشه. در حالیکه رشد بچه‌ها زمانی اتفاق میفته که تا جایی که ممکنه در ۷ سال اول تمایلاتشون گسترده بشه و تجربه کنند. لبخند زدم و بغلش کردم کفشی که انتخاب کرده بود رو تمیز شستم🚿 و اجازه دادم با خیال راحت توی خونه راه بره. چند دقیقه بعد دیگه اعتنایی به کفش نداشت👌 اما یادمه دختر بزرگترم هرزگاهی می‌رفت جلوی جاکفشی و سعی می‌کرد چسب‌هارو باز کنه و من دوباره میومدم و می‌گفتم نه! نباید بازش کنی⛔️ غافل از اینکه نذاشتم به تمایلاتش برسه و تجربش کنه. 🌸بر خلاف تصور خیلی از ما والدین، مواردی مانع تربیت هستند که اتفاقاً برای تحقق آنها خیلی تلاش می‌کنیم. تمیزی، نظم، آموزش و خود تربیت! ساختار ذهنی ما چیزهایی را آلوده و خلاف تمیزی و نظم می‌پندارد که همان‌ها در نگاه بچه‌ها فرصت‌های بسیار ناب برای تجربه کردن هستند. تا حد امکان این فرصت را خودمان برای بچه‌ها فراهم کنیم.
فصل بهار 🌸🌱 یک بازه خوب، پر از ایده‌های ناب سرگرم‌کننده هست که یه مامان با حوصله و خلاق راحت می‌تونه از این فرصت‌ها به خوبی استفاده کنه. 👌 چند روز پیش یک بسته شوید🌿 گرفتم برای خشک کردن، یک زیرانداز انداختم و حین تمیز کردن شویدها بچه‌ها با چوب‌های کلفت شوید‌ها اول شمشیربازی 🤺کردن، بعد با شویدهای زرد شده جارو بازی و در آخر با چاقوی مناسب (زیر نظر غیر مستقیم خودم👀) حسابی تجربه کردن.👏 در آخر هم کمی آب بازی به همراه شست و شو شویدها نقطه‌ی پایانی یک روز هیجان‌انگیز براشون بود.🙃 امروز پسرم حسابی حوصله‌اش سر رفته بود و اینجور مواقع درخواست تنقلات🥜🌰🍪🍿🥧 داره. منم با کمال اعتماد به نفس گفتم کی حال داره کمک کنه تا نخودها رو از پوسته‌اش جدا کنیم؟ اولش زیاد استقبال نکرد.🙄 ولی تا دید منو خواهرش👧🏻 مشغول به جداکردن شدیم، زودی خودش را رسوند و شروع کرد به جدا کردن😎 و این گونه یک دست‌ورزی باحال، با کمی چاشنی بازی رقم خورد.😍 🌸"برندار می‌ریزی! دستمالی نکن! مگه سبزی برای بازی کردن هست، دستات کثیف میشه" جملاتی آشنا برگرفته از ساختارهای ذهنی ما! در حالیکه خودمان در کودکی بهترین تجربه‌ها را با همین مواد دوروبرمان داشتیم. ولی از زمانیکه خودمان به مادری تمیز و ساختارمند تبدیل شده‌ایم فرصت‌های ناب تجربه را از دلبندانمان دریغ کرده‌ایم. بگذاریم کودکی کنند. و به جای آنکه گلبرگ‌های وجودشان را بکشیم تا هم قدِ ما شوند، ما کودک شویم و با زبان بازی در ساختن و شناختن دنیایشان کمک کنیم.
ما پدر و مادرها گاهی در تربیت دنبال چیز خاصی هستیم. غافل از اینکه بچه‌ها همانی می‌شوند که ما هستیم. چند روزی بود پسرکم🧒🏻 سوالی خاص می‌پرسید: مامان فلان کلمه فحشه؟! بابا فلان کلمه بی‌تربیتیه؟! من و باباش سعی می‌کردیم توضیح بدیم که نگیم بهتره.👌 خلاصه مدتی درگیر این بود این کلمه رو بگم یا نگم! تا اینکه چند روز پیش با لحنی که خنده همراهش بود به برادر کوچکترش👶🏻 گفتم بی‌ادب! این چه کاریه آخه؟! پسرم🧒🏻 گفت: مامان آدم به بچه کوچیک حرف بد نمی‌زنه! من🙄 افق🏜 محو شدن💨 یه لحظه به خودم گفتم ما آینه بچه‌ها هستیم، اینها هر آن دارند از ما الگو می‌گیرند. خلاصه سرتون رو درد نیارم، این حرف پسرم باعث شده خیلی بیشتر حواسم رو جمع کنم! و مواظب باشم هر چیزی نگم! 🌸کلمات با معانی خوب یا بد بخشی از دایره لغات ما و فرزندان است. اگر کودکان کلمه‌ای نامناسب یاد گرفتند اشکالی ندارد(کما اینکه ما هم بخواهیم ناسزاهایی که بلد هستیم را بنویسیم یک دفترچه می‌شود!😉) مهم این است که به کار بردنش رویه نشود؛ و حواسمان باشد لحن و گفتمان ما پدر و مادرها در ذهن کودکان حکاکی می‌شود. بدانیم چه می‌گوییم سپس مبادی آداب باشیم.
این روزها پسرم🧒🏻 علاقه‌ی زیادی به رفتن در نقش شغل‌های گوناگون داره🙃 یک روز آقای قناد 👨🏻‍🍳می‌شه و با اسباب بازی‌ها و کاسه بشقاب‌های آشپزخونه شیرینی‌های خیالی 🧇🥧🧁خودش رو داخلشون می‌چینه و می‌ذاره داخل فر و بعد از مدتی اونا رو به اعضای خانواده می‌فروشه💵 یک روز آقای آشپز 🧑🏻‍🍳شده و غذاهای گوناگون به همراه شربت🧋 فراهم می‌کنه و از ماها دعوت می‌کنه تا به منزلش بریم و مهمونش بشیم.🙄 گفتم منزل، آخه مامان خانوم خلاقش، با وصل کردن لوله‌های وسط توپ‌های پارچه‌فروشی براش خونه درست کرده تا بیشتر حس پیدا کنه! سکانس جالب 🎥اونجا بود که دیدم یک شب تمام شیشه‌های عطاری‌جات من رو از کشو خالی کرد و گفت می‌خوام مغازه بزنم!🤔 پدرش گفت اجاره مغازه‌ات را هم باید بدی!😎 چون دیگه نمی‌تونیم از مبل استفاده کنیم.😁 با دوتا از اسباب‌بازی‌هاش اجاره رو پرداخت کرد و خلاصه دو روزی از استفاده از مبل محروم بودیم. ولی در این خلال تجربیات خوبی به دست آورد. می‌شد محدودش کنیم و بگیم خونه به هم ریخته میشه و کلی محدودیت دیگه، ولی فرصت تجربه‌های گوناگون در خلال بازی چیز دیگریست.👌 🌸از جمله موانع تربیت نظم است! چرا که نظم برگرفته از ساختار ذهنی ما بزرگترهاست. ولی رشته‌های عصبی دلبندان ما هنوز در مرحله رشد هستند و تنها راه رشد نورون‌های عصبی آنها دست‌ورزی و کشف و تجربه است. لازمه این کشف و تجربه هم چیزی جز به هم‌ریختگی و دیدن کارهای عجیب و غریب(البته از نظر ما) نیست. یک قاعده:😉 هر خانه‌ای که فرزند دارد و خانه همیشه مرتب و تمیز است بعید نیست که رشد بچه در آن خانه رقم نمی‌خورد!
یک روز که درگیر کارهای تمیز کاری منزل بودم؛ با چنین گفتمانی🗣 از جانب پسرم مواجه شدم 👈میشه گلدون‌ها رو جابه‌جاکنم؟ اینجا کثیف شده! اول یه نیم نگاهی👀 به قسمت تمیز شده منزلمون کردم و می‌دونستم با جواب مثبت دادن، قراره یک زلزله چند ریشتری بیاد.🥴 بعد پیش خودم گفتم به لذت بردنش می‌ارزه و یه میدانی برای تجربه‌هایی که تا حالا کسب نکرده فراهم میشه.👌تهش یکم مادر فرزندی باهم خوش می‌گذرونیم و قدری طعم مسئولیت‌پذیری رو هم همراه این مسیر می‌کنم.👏 خلاصه این شد که در عرض۱۰ دقیقه اون زلزله که در ذهنم بود رخ داد، ولی پسرم با سلیقه‌ی خودش مبل، گلدان‌ها و میزها رو جابه‌جا می‌کرد، گردگیری رو انجام می‌داد و سرجاش می‌گذاشت. حدود یک ساعت و نیم بعد، خونه به حالت اولش بازگشت، با یک احساس رضایتی😌 که در چشمان پسرم برق می‌زد🤩 🌸این‌گونه نیست که ۷ سال اول فقط با آزادی کامل تعریف شده باشد. این بازه زمانی، بستری مناسب برای رشد دادن دلبندان، با سپردن مسوولیت‌های متنوع البته با زبان بازی است. شاید اگر مادر این کودک به او امر می‌کرد بیا این کار را انجام‌ بده، ممانعت می‌کرد، اگر هم‌ خود مادر کارها را انجام می‌داد در ذهن کودک نقش می‌بست، حالا که کسی هست تا کارها را پیش ببرد دلیلی برای تلاش نیست. با واسپاری کارهایی که کودک از عهده‌اش برمی‌آید او را در تکامل شخصیتش کمک کنیم.
قرار بود دخترم رو ببرم تا کارهای سنجش برای کلاس اولش رو انجام بده. از جمله اون کارها، واکسن بود💉. 👧🏻دخترم پرسید مامان واکسن درد داره؟ گفتم مثل نیش زنبور🐝 هست. اولش کمی درد داره ولی بعدش آروم میشه. خلاصه رفتیم خانه بهداشت. خانمی 👩🏻‍⚕که می‌خواست واکسن رو بزنه به دخترم گفت چشماتو😌 ببند. به من هم گفت دستش رو نگه دار. رفتم دخترم رو بغل کردم و دستش رو گرفتم❤️ به محض اینکه سوزن در دستش فرو رفت، اومد جیغ بزنه🗣 ولی خودش رو محکم نگه داشت و گریه نکرد!🥺 وقتی اومدیم بیرون بهم گفت می‌خواستم گریه کنم. یاد حرف شما افتادم که اندازه نیش زنبور درد داره! خودمو محکم نگه داشتم و گریه نکردم. گفتم شما قوی شدی.💪 به مناسبت قوی شدنت بریم شیرینی🧁 بگیریم.🥰 اومدیم خونه به آقای پدر 🧔🏻‍♂گفتم دخترمون قوی شده ماجرا رو تعریف کردم. این هم شیرینی قدرتمند شدنش هست.😍 🌸همدلی با بچه‌ها در حل مسائل خیلی کمک کننده است. بچه‌ها این حس را خواهند داشت که درک می‌شوند. هم اینکه واقعیات زندگی را آرام آرام و بهتر خواهند شناخت. با بیان مصادیق و آماده کردن آنها با مسائل پیشِ‌رو این فرآیند بهتر انجام می‌شود.
سالهاست با پدر خانواده، برنامه ریختیم ایام محرم که میشه خونه رو خیلی ساده سیاه‌پوش کنیم🏴 جلوی درب ورودی پرچم🚩 و داخل خونه پارچه و کتیبه نصب می‌کنیم. گفتمان در این ایام هم گفتمان محرمی میشه.👌 از طرفی این دو ماه اخیر دنبال خونه می‌گشتیم. بایست زودتر از این خونه بلند می‌شدیم. که خورد به محرم و درگیر بسته‌بندی وسایل و ... شدیم. فکرم به سمت کتیبه‌ها نرفته بود. شب اول محرم، نزدیک اذان مغرب بودیم که 🧒🏻پسرم پرسید مامان خونه رو پارچه مشکی نمی‌زنی؟!🤔 گفتم معلوم نیست اینجا بمونیم یا نه. امروز فرداست که بایست از اینجا بریم. گفت:باشه، ولی مامان بیا پارچه بزنیم! دیدم راست میگه. ما که حب حسین(ع) داریم. برفرض که اسباب‌کشی داریم. چرا نزنیم؟ با هم دنبال کتیبه‌های داخل کمد رفتیم. پسرم پرسید محرم و صفر ولادت نداریم؟ گفتم نه. گفت این پارچه رنگی برای کِی هست؟ گفتم میلاد حضرت زهرا(س) پرسید پرچم کشورمون رو🇮🇷 نزنیم؟ گفتم الان که محرمه.🏴 خلاصه خودشون کتیبه‌ها، میخ و چکش هم آوردن. از خودشون کمک گرفتم برای نصب پرچم و کتیبه. کجا بزنیم، چطور بزنیم و ... تصور نداشتم که در ذهنشون مونده که ما هر سال این موقع خونه رو سیاه‌پوش می‌کنیم.👌 برای خودم خاطره شد. تصمیم گرفتم که هر سال با خود بچه‌ها وارد محرم بشیم. 🌸بچه‌ها می‌بینند و یاد می‌گیرند. در هر مسیری که ما قدم برداریم، همراهی کنیم ذهن آنها لحظه به لحظه در حال عکسبرداری و ذخیره در حافظه‌شان است. مواظب باشیم با کارهایمان چه غذای روحی به دلبندان می‌دهیم.
در ایام محرمی 🏴در خانه گفتمان داشتیم. هیئت و ... که می‌رفتیم سوالات مختلف برای بچه‌ها پیش میومد. چرا امام اینطوری چشد؟ چه اتفاقی افتاد و ...؟ ما هم سعی می‌کردیم بچگانه و در حد فهمشون توضیح بدیم. پسرم 🧒🏻این مدت که با آقای پدر🧔🏻‍♂ بیرون رفته بود و دیده بود مردم نذری🥣🥛 پخش می‌کنند به من اصرار کرد مامان شما هم نذری می‌پزی تا ببریم‌ پخش کنیم؟ پرسیدم چی بپزیم؟ گفت شله زرد بپز، تو دَبّه گنده‌های خونه مامان جون! بریزیم و با بابا ببریم تو خیابون پخش کنیم! 🙃گفتم باشه می‌پزم. شب عاشورا به دلم افتاد بلند شم و آستین‌هارو بالا بزنم و شله زرد بپزم.👌 برخی امکاناتش فراهم نبود. خود پسرم و دخترم بلند شدند و شروع کردن به کندن پوست بادام‌ها و خرد کردنشون.👏 نذری آماده شد. حالا بین خواهر و برادر👧🏻🧒🏻 بر سر اینکه چه کسی پخش کنه دعوا بود! پسرم خودش گفت این ظرف‌ها رو بده همسایه پایینی. من و بابا هم ظرف همسایه‌های بیرون رو می‌بریم. اینکه خود بچه‌ها اومدن دخیل شدن، کمک کردند جالب بود. از همه بیشتر ذوق پسرم برای پخش نذری بود. وقتی برگشت می‌گفت مامان به فلانی و فلانی هم دادیم. همین باعث شد تصمیم بگیریم هر سال یک نذری ساده، حالا نه خیلی بزرگ و سنگین داشته باشیم و خود بچه‌ها بیان کمک کنند و پخش کنند. امسال محرم تو خونه ما، به برکت گفتمان‌ها، پخت نذری با کمک خود بچه‌ها، پخش نذری و ... رنگ و بوی دیگری داشت.🖤 🌸سپردن کار به کودکان، نظرخواهی در تصمیمات، کمک گرفتن از خودشان در پیشنهادی که داده‌اند، جدای از اینکه تا حدی سختی کاری که پیشنهاد داده‌اند را به آنها می‌چشاند، می‌فهماند که هر لذتی(رسیدن به خواسته) رنج و زحمت دارد. از سویی من‌ می‌توانم و درک آنها را از مسائل پیرامون تقویت خواهد کرد. همین کارهای به ظاهر کوچک، بهترین درسها را برای آنها خواهد داشت که در هیچ کلاس و کارگاهی به آن دست پیدا نمی‌کنند.
یکی از دغدغه‌های مادرایی مثل بنده که جوجه کوچولو دارن 👶🏻یا 👧🏻یا🧒🏻، اینه که هر وقت کاری دارن، این موجود دوست داشتنی نیاد مثل چسب دوقلو بچسبه بهشون و نذاره مامان جونش کار کنه🥴 اینجاست که آدم کلافه می‌شه 😩و به زمین و زمان چنگ‌ می‌زنه، انگار از همه جا مونده و رونده شده🤪😞 و او می‌مونه و انبوهی از کارای خونه که کوچک‌ جانِ دلبندش نمی‌ذاره انجام بده، مخصوصا که مهمون هم داشته باشه🤯 ولی از طرفی اون داره می‌بینه که کارها، مهمان‌ها و ... و مشغولیتهای این امور، دارن سهمشو از مادرش کم می‌کنند! یک مادر زیرک برای این که بتونه کارشو انجام بده باب شراکت در امور رو باز می‌کنه و این میشه که کوچک جانش یا توی کابینت جا می‌گیره و یا کمک آشپز می‌شه🧑🏻‍🍳 و مامان هم از فرصت استفاده می‌کنه کاراشو انجام‌ می‌‌ده و از حس همکاری مادر/فرزندی لذت می‌بره😍 فرصت ه‍مکاری درکنار خودمون رو به بچه‌ها بدیم ضرر نمی‌کنیم😁😉 🌸هر چه که باعث مشغولیت مادر بشود، دلبند جان رقیب خود پنداشته و با آن مخالفت می‌کند؛ بهانه می‌گیرد؛ گریه می‌کند و خلاصه هر ترفندی به کار می‌گیرد تا آنچه بخشی یا تمامِ توجهِ مادر را به خود جلب کرده کنار زده و مادر را به خود متوجه کند. چرا که احساس می‌کند امنیتش به خطر افتاده است. با سرگرم کردن کودک در کنار خود کمک کنیم احساس کند امنیتش در امنیت است!!
مشغول انجام کارهام بودم که دیدم یه صدایی میاد!🤔 خدایاااااا کی به عنوان مهمون ناخونده اومده خونمون اونم باصدای نا هنجار؟؟😥 دور و بر خونه رو گشتم دیدم بلهههه! یک عدد سنجاقک🦟 اومده مهمونی! آمااااا از اونجایی که خونه رو سمپاشی کردیم حق صاحبخانگی رو به جا نیاوردیم و نامبرده جان به جان آفرین تسلیم کرد🙈😢 دیدم چطور از فرصت استفاده کنم! گفتم به عنوان جلوه‌های طبیعت به پسرم نشون بدم هم عکس العملش رو ببینم، هم بتونه با موجودات ارتباط بگیره. خلاصه با انواع ابزار و روش‌های مختلف حسابی مشغولش شد... البته دختر جان👧🏻 به خاطر روحیه لطیف دخترانه محدوده را ترک نمود😅 وقتی ذهن ما والدین درگیر ایجاد بسترهای تربیتی و توسعه تجربه دلبندانت باشه فرصت‌های فراوونی ایجاد می‌شه😁 🌸برای توسعه و تکثیر تمایلات نیاز نیست پیوسته به دنبال کارگاه‌های خاص باشیم. در این دنیای رنگانگ🌈 حتی یک حشره مثل سنجاقک🦟، یک‌ گیره کاغذ 📎، یک ماکارانی شکل‌دار🍝 و ... + یک مامان با صبر و حوصله، می‌تواند زمینه را برای خلاقیت و تجربه‌های ناب فراهم کند. مهم این است ما بزرگترها بازی را فقط در اسباب بازی‌های صنعتی نبینیم.
مادرم برای دخترم 👧🏻 یک ملاقه آورد و گفت این برای خودت باشه. یادم هست هر موقع می‌خواستیم غذا بخوریم، دخترم دوست داشت با ملاقه غذا بخوره!😂 من هم می‌گفتم مامان مگه میشه؟! و ممانعت می‌کردم. تا این که چند شب پیش جاتون خالی، غذا برنج و خورشت 🍚🍛بود و ملاقه هم در کنار وسایل بسته‌بندی شده برای جابجایی قرار داشت. 👧🏻دخترم گفت با این غذا بخورم؟ اومدم بگم نه! یک دفعه با خودم گفتم بذار تجربه کنه، نهایت می‌بینه نمیشه دیگه! گفتم باشه.😌 سر سفره اومد و شروع کرد و با ذوق می‌گفت بابا ببین من دارم با ملاقه غذا می‌خورم.😍 منم شروع کردم جَوّ دادن و می‌گفتم باباش ببین! دخترمون می‌خواد با ملاقه غذا بخوره چقدر جذاب و ... جالب بود که دختر کم غذای من اون شب دو بار غذا خورد و نمی‌گفت اشتها ندارم! دوست ندارم! زود می‌خوام برم!🥰 فهمیدم که دل به دل بچه دادن و با او راه اومدن و تجربه کسب کردن خیلی براش لذت بخشه و جاهایی باعث میشه مسیری رو انتخاب کنه که از نظر ما خیرخواهی هست.👌 در حین خوردن هم داشت بین قاشق و ملاقه مقایسه می‌کرد و سعی می‌کرد راهی پیدا کنه تا بتونه راحت‌تر با ملاقه غذا بخوره‌.👏 راستی بهترین راه برای خوردن برنج و خورشت با ملاقه چیه؟!😉 🌸گاهی بچه‌ها فقط نیازمند یک‌بار تجربه هستند. چه بسا یکبار تجربه، چه موفقیت‌آمیز باشد چه با شکست مواجه شود، به او رشد خوبی خواهد داد. این رشد در جاهای مختلفی که ما گمانش را نداریم به کار او خواهد آمد و در تصمیمات اثر گذار می‌شود. دل به دل بچه بدهیم تا می‌تواند تجربه کند و بزرگ شود.👌
✍ روزی از استاد بزرگواری شنیدم که: شخصیتی که همه دوستش ❤️ دارند و برایش می‌میرند، قدرتمند روحی است، این آدم از هیچ کس و هیچ چیز نمی‌ترسد، یک ویژگی مهم دارد که شجاعت است؛ «وَلا يَخافونَ لَومَةَ لائِمٍ: از سرزنش نمی‌ترسند.» افراد شجاعی چون حاج قاسم؛ کاری که به نظرشان درست بود انجام می‌دادند، حتی اگه یک شهر آنها را سرزنش یا تشویق می‌کردند. استاد فرمودند: «خب راهکار چیست که بچه‌‌ ما این چنین شود؟!» یک راهکار: 👌کلا نگاه دیگران را برایش ضعیف کنیم؛ این عکس موهای دختر 👧🏻 سه سال و نیمه من هست😄 چند ماهی هست که تمام گیره‌موهایی که توی خونه می‌بینه را به موهاش می‌زنه😅 حتی شب‌ها هم با همینا می‌خوابه و فقط موقع حمام🛁 باز می‌کنه☺️ اوایل تلاش کردم که بی‌خیال بشه😬. گیره موها رو قایم می‌کردم و... اما علاقه‌اش به این کار خیلی زیاد بود😍، منم گذاشتم کاری که دوست داره انجام بده. اما دلم براتون بگه در این مدت، از در خونه که بیرون می‌ریم باید مدام جواب بدیم به بقیه🥴 که می‌پرسند👇 ⁉️ چرا این همه گیره مو زدی به موهاش ⁉️ کلکسیون هست ⁉️ بازار هست ⁉️ دیگه گیره مو نداشتین ⁉️ سرش درد نمیاد تعداد اندکی هم خوششون میاد😍 یه عده تعجب می‌کنند😧 یه عده به هم نشون میدن و ...🤭 📍ولی واقعاً نظر دیگران در مورد لباس و تیپ و ظاهر بچه‌هامون مهم نیست. گاهی مجبورمون می‌کنند توی چله تابستون لباس گرمِ چله زمستون🧣🧥 هم تنشون کنیم🙄 🌸 مهم این است که بچه‌هایمان تجربه کنند، یاد بگیرند و خود واقعی‌شان باشند، قوی و شجاع. یاد خواهند گرفت کجا چه بپوشند و چه بگویند.
از اونجایی که ایام، ایام زیارت آقا ابا عبدالله(ع) و زیارت اربعینه، ما هم تصمیم گرفتیم با کودکان دلبند راهی دیار عشق بشیم. مامانا این موقع‌هاست که دلشون یه کنج حرم می‌خواد و خلوت و عشق بازی با امام....😍🦋 طبق معمول، طفلکانِ همیشه در صحنه، این رو به رویا تبدیل کردن، انگار مامانا این مواقع حسرت از دست دادن فرصت‌ها رو دارن🥺 اما وقتی نگاهت نسبت به موضوع عوض بشه و نشاندن لبخند روی لب‌های میوه‌های دلت توی حرم رو یه خاطره خوب و شیوه ناب تربیتی در محضر امام بدونی، همه چیز رو توی حرم یه فرصت تربیتی می‌بینی. به همین منظور من و بچه‌ها پله برقی را به، آن آن🚙 به زبان طفل یک سال و نیمه😅(منظورش ماشینه) تبدیل کرده و لحظاتی خوش را رقم زدیم و این خوشی را به عنوان عبادت محضر امام تقدیم کردیم باشد که مورد عنایتشان قرار گیریم😌 🌸از هنرهای یک مادر است که بتواند تهدیدها را به فرصت تبدیل کند. این توانمندی در هر مادری وجود دارد. کافی است زاویه نگاهش را تغییر دهد.
امروز بچه‌ها یه بازی جذاب از پدربزرگشون که جزو خاطرات سربازیشون🥷 بود یاد گرفتن و انجامش می‌دادن🥰 اونم این‌که آب پیاز رو می‌گرفتن و با چوب کبریت آغشته به آب پیاز روی کاغذ می‌نوشتن 🖊و کاغذ رو روی حرارت گاز می‌گرفتن تا نوشته خودش رو نشون بده🤩 خلاصه وسطای بازی بودن که پسر ۶ ساله‌م یه کاغذی رو برداشت تا این بازی رو انجام بده که یک مرتبه داد و گریه دختر ۸ ساله‌م بلند شد😰 نالان و گریان دوید پیش من و لب به شکایت وا کرد که ماااامااان ببین داداش نقاشی منو برداشت و سوزوند😭😣 و همین‌جور اشک بود که می‌ریخت. تا نقاشی رو دیدم بلافاصله و بدون معطلی تهدید رو تبدیل به فرصت کردم 😁و گفتم واااااای این دیگه یه نقاشی معمولی نیست! این یه نقاشی خیلی خیلی قدیمی و نیم سوخته‌س که توی جنگ از دست دشمنا نجات پیدا کرده.😍 دیدم گریه‌ش بند اومد ادامه دادم و گفتم: نقاشیت اونقدر با ارزش شده که مثل برگه‌های قدیمی باید بره توی موزهههه🥰😍 کم کم لبخند رضایت رو لبش نقش بست و با خوشحالی تمام نقاشیش رو برداشت و تو خونه می‌دوید و می‌گفت نقاشی من با ارزش شده. نقاشی من یه گنج شده🤩👏 فضا آرامش گرفت و همه شاد شدیم با شادیش☺️ 🌸دعوای خواهر و برادری یک بستر مناسبی برای رشد و بزرگ شدن بچه‌ها است. ورود ما بزرگترها به این دعوا و دادن حق به یکی و محکوم کردن دیگری، در واقع جفا به هردوی آنهاست. ما فقط می‌توانیم هدایت‌گر باشیم، که یک نفر زورگو و یک نفر همیشه مظلوم واقع نشود. تهدیدها را تبدیل به فرصت کنید.👌
یک روز دختر ۶ ساله‌ام👧🏻، از من گوشی📱گرفت، قرار هم داشتیم ۱۰دقیقه‌ای به من برگردونه، تا ده دقیقه‌ش⏱ تمام شد رفتم سراغش و گفتم وقتت تمام شده😊 لطفاً گوشی مامان رو کنار بذار. اما دخترم شاکی بود که وقت کم بوده، من گوشی می‌خوام و ...😐 منم گفتم نمیشه، وقتِ شما تمامه⌛️خلاصه ناراحت شد و رفت و گریه‌هاش شروع شد😫 منم هم‌زمان در آشپزخانه مشغول بودم، رفتم سفره شام رو پهن کنم که بعدش بیام سراغ دخترم، اما دخترم رفته بود توی اتاق و در رو هم بسته بود 😕 و همچنان ناراحت می‌گفت گوشی می‌خوام. سفره شام رو پهن کردم و گفتم دخترم غذا حاضره، اما اون با حرفم یک‌دفعه گریه‌های بلند کرد 😶 منم دیدم نمیاد، یک‌دفعه یک فکری کردم؛ گفتم: به‌به! یک بشقاب غذای خوشمزه🍝 منتظر دختر گل ماست ...😋 خواهر کوچکیش اومد سراغ غذاش گفتم نه آبجی گلی، غذا فقط مال خواهریه! بعدش گفتم: بابا🧔🏻‍♂، داداش🧒🏻 چشم‌ها بسته😌، مامان می‌خواد شعبده بازی کنه! 🪄عَجی مَجی لا ترجی ... دختر ما را احضار کن!😉 دوباره گفتم عَجی مَجی، دختر ما را برسان!👌 بابا، داداش، چشم‌ها بسته، دخترم داره احضار می‌شه👏 یک‌دفعه در اتاق باز شد و دخترم با یک لبخند ملایم☺️، اومد توی بغلم و منم بوسش کردم😘 خودش رفت دست و صورتشو شست و اومد سراغ شامش👌حتی بهم گفت مامان غذام کمه، منم براش یه کم ریختم! 🌸ما والدین بایست این هنر را یاد بگیریم که به جای دستور مستقیم، ناراحتی یا پرخاش، با دلبندان ارتباط سازنده برقرار کنیم؛ ارتباط موثری که بتواند بحران‌ها را به فرصت تبدیل کند؛ بتواند مانع از سرایت بار روانی شرایط ایجاد شده باشد و به خوبی حل و فصل گردد.
مادربزرگ👵🏻 بچه‌هام محرم و صفر یک روز نذری دارن و نذری می‌پزن. امسال این روز با روز اربعین مصادف بود. خود من از جمله مادرانی بودم که خیلی نمی‌ذاشتم بچه‌ها کنار دیگ و ... بیان. تذکر می‌دادم نیاید کنار دیگ، می‌سوزید! مگه بچه سر دیگ میاد؟! کم کم رسیدم به اینکه بچه‌ها بایست در کارها بیان و مشارکت داشته باشن.👌 نذری امسال شله زرد بود. اونها که پختند می‌دونن هم زدن برنج برای شله‌زرد سخته.😁 بچه‌ها 👧🏻🧒🏻اومدن گفتن میشه ما هم هم بزنیم؟ مادر بزرگ اجازه داد. موقع هم زدن براشون سوال شده بود این برنج سفید چطوری زرد🟡 میشه؟!😁 مادربزرگشون گفت بهتون نشون میدم.👏 زعفرون دم شده رو که آوردیم، بچه‌ها رو صدا زدیم. اینا هم ذوق زده اومدن گفتن وای قراره شله‌زرد، زرد بشه!👌 دو سه باری هم زدن و بعد هم ازشون پرسیدم دوست دارید پخش کنید؟ پسرم با اشتیاق گفت آره. خودش همراه پدرش می‌رفت و پخش می‌کرد. لذت پخش کردن براش دلچسب بود.☺️ گاهی هم انگار که سوال علمی داره 😉می‌گفت اون خونه نبود، ببرم خونه بغلیش؟! طوری شد که دیگه پدرش باهاش نمی‌رفت. خودش می‌رفت و میومد. 👧🏻دخترم گفت چرا من نرم؟ گفتم خب با هم برید، راه افتادن و دو تا شله زرد بردن. آخر کار ما ماندیم یک دیگ سیاه شده! ولی فکری به ذهنم رسید🤩 اولش با نوک انگشت با اون سیاهی‌های پشت دیگ، رو صورتشون نقاشی کشیدم. بعد گفتم بیاید نقاشی جادویی🪄 بکشیم. دیگ رو برگردوندیم بچه‌ها با انگشت مشغول شدن. دوده‌ها که گاهی حرکت می‌کردن براشون جالب بود. اون روز نذری براشون خاطره قشنگی شد.😍 🌸اگر از حصار مادر مراقبتی خارج شویم، اگر صابون برخی آسیب‌های جزئی مثلا حتی گرم شدن پای دیگ! را به تن مالیدیم، اگر به دنیای اطراف خود نسبت به بچه‌ها رنگ بازی زدیم و ... می‌توانیم امیدوار باشیم تا حد خوبی بستر رشدی برای دلبندان فراهم کرده‌ایم. تا می‌توانیم در ۷ سال اول بستر تجربه برای کودکان مهیا کنیم.
🧒🏻پسرم خیلی دوست داشت ما گل و گیاه 🪴🌿بکاریم. من هم قول داده بودم که در یک زمان مناسب با هم این کار رو انجام بدیم.👌 یک روز خربزه خریده بودیم. تخم‌های خربزه رو در آورده بودم، بهش گفتم دوست داری این دونه‌ها رو تو باغچه بکاری؟ با خوشحالی قبول کرد😍 مقداری دونه خربزه با یک مشت تخم گشنیز رو بردیم، باغچه رو بیل زدیم و بچه‌ها اونا رو کاشتند.👏 خودشون مراقبت می‌کردند و به تخم‌های کاشته شده آب می‌دادند. بهشون گفته بودم بایست مراقبت کنید و صبر داشته باشید تا بزرگ بشن و از دل خاک دربیان.👌 جایی بودم که یک دفعه پسرم زنگ زد☎️ و با شوقی عجیب گفت مامان! دونه ها که کاشته بودیم جوونه🌱 زده!🥰😃 منم با ذوق‌زدگی گفتم راست میگی؟ و تلاش کردم خوشحالیمو بهش نشون بدم.👏 کار هر روزشون این شده بود که برن حیاط و جَوونه‌هارو ببینند. پسرم قبلا شنیده بود به گیاهان کود میدن، به من گفت مامان باید به اینا هم کود بدیم! من میرم برگای درخت‌ها 🍁🍂که رو زمین ریخته جمع می‌کنم و دورشون می‌ریزم تا کود بشن! می‌پرسید کِی آب بدم؟ من هم زمان قبلی رو که آب داده بود می‌پرسیدم و بعد راهنماییش می‌کردم. جوانه زدن تخم‌های خربزه و گشنیز🌱🌿باعث شده بود بچه‌هام هم صبر رو تجربه کنند و هم گِل بازی کنند و تجربه قشنگی از دنیای اطرافمون رو داشته باشند. 🌸بهترین بستر برای رشد و توسعه و تکثیر تمایلات بچه‌ها، طبیعت است. با واقعیت‌های مهم زندگی مثل تدریج، اهمیت صبر و تلاش برای رسیدن به هدف، حتی گاهی نرسیدن به آنچه دنبالش بودند(رنج) و ... روبرو می‌شوند. تا می‌توانید از این بستر خدادادی برای دلبندان استفاده کنید.
برق‌های خونه قطع شد.😱 حدود ۲ ساعت😢 و تنها وسیله روشنایی، نور چراغ قوه گوشی بود📸. بچه‌های قد و نیم قدم داشتن از گرما و محدودیت برای جست و خیزشون کلافه می‌شدن. فکر جالبی به ذهنمون رسید🤩 سایه بازی! و شروع کردیم روی دیوار با دست و نور گوشی شکلک درست می‌کردیم.👏 حضور فعال من و پدر خونه🧔🏻‍♂ هم جذابیت بازی رو دو چندان کرده بود.😄 بازی بعدی این بود که نمک رو توی سینی ریختیم و شروع کردیم با نمک‌ها نقاشی کشیدن.👌 تا وقتی برق اومد ببینیم چه کسی در تاریکی چه کشیده👌 طولانی شدن قطعی برق می‌تونست باعث کلافگی همه ما بشه، ولی تونستیم از این فرصت استفاده کنیم. از طرفی توسعه و تکثیر تمایلات بچه‌هام و تجربشون بیشتر شد.👏 🌸ما والدین بایست این توانایی را در خود ایجاد کنیم که از تهدیدها فرصت بسازیم. بتوانیم از بزنگاه‌ها برای تحکیم روابط خود با فرزندان و نیز ایجاد بسترهای رشدی برای آنان استفاده کنیم. در دل هر تهدیدی که می‌تواند موجب فرسایش آرامش ما و دلبندان گردد، بستری برای یک اتفاق خوب نهفته است‌.
این روزها شهادت سید مقاومت، شهید سید حسن نصرالله داغ سنگینی به قلب همه ما وارد کرد😔. ولی ما تلاشمون این بود تو خونه به خاطر بچه‌های کوچیکمون👧🏻🧒🏻 خصوصا روحیه حساس دخترکم، خیلی اخبار این روزها رو آشکار پیگیری نکنیم. یاد گرفته بودم که امنیت بچه‌های زیر ۷ سال نباید با این نوع اخبار به خطر بیفته. بلکه تلاش کردیم فضای حاکم بر خونه این باشه که خودمون رو در این مصیبت بزرگ شریک کنیم. همه ناراحت بودیم. شبی که سپاه ایران با پرتاب موشک‌ها 🚀 سیلی محکمی به رژیم‌ نامشروع صهیونیستی🔥 زد، منزل یکی از اقوام‌ مهمون بودیم. پس از چند روز غصه، لبخند😊 به لب هممون نشست. پسرم در اون مهمونی به خاطر برنامه‌های این چند روز مدرسشون، در حد خودش نسبت به وقایع پیش اومده آگاهی‌هایی کسب کرده بود و سر سفره صحبت می‌کرد.👌 خانم میزبان گفت ماشاءالله خوب باهاش کار کردید. گفتم‌ نه. ما تو خونه به خاطر سن بچه‌ها خیلی علنی در این‌باره صحبت نمی‌کنیم. اما گفتمان‌سازی داریم. مثلا با پدر خونه🧔🏻‍♂ صحبت کردیم که برای شهادت سید عزیز کاری بکنیم. مثلا عکس شهید رو دم خونه با کمک خود بچه‌ها نصب کنیم. پسرم هم از طرف مدرسه برای اعلام انزجار از اسرائیل منحوس👣 به راهپیمایی رفته بود. متوجه این ماجرا شد. روزی که راهپیمایی رفته بودن در حالیکه عکس شهید🥀 دستش بود اومد و گفت مامان بیا این رو نصب کنیم.👏 تلاش می‌کنیم بچه‌ها رو درگیر کنیم. 🌸خیلی خوب است که از فضای گفتمان دور نباشیم. اگر فضای خانه در راستای تفهیم موضوعی باشد خودبخود اثر خواهد گذاشت. در این مواقع حتما حواسمان به نونهالان زیر ۷ سال باشد. چرا که لازم است آنان احساس کنند دنیا امن است و خطری آنها را تهدید نمی‌کند. به مرور توسعه و تکثیر تمایلات و کسب تجربه، کمک می‌کند قوی شوند و بتوانند در مقابل خطرات و چالش‌ها از خود مراقبت نمایند.
🎙 ماجرایی که می‌خوام تعریف کنم برای یک دست قاشقی 🥄هست که مادرم خریده بود و من در کودکیم خییییلی دوست داشتم با اونها غذا بخورم! 😢 یک دست قاشق ۶تایی که گل‌های زیبایی در دسته داشتن و پیاله‌شون گرد بود و جون می‌داد باهاشون آش و سوپ خورد.😋 ⛔️ولی مادرم اجازه نمی‌داد و همیشه برام سوال بود پس برای چی خریدیمشون!؟🤔 نا گفته نماند بعضی وقتا یواشکی برمی‌داشتم و باهاشون غذایی، شربتی، چیزی می‌خوردم و می‌شستم و سر جاشون می‌ذاشتم😂 ولی حسرت خوردن یک غذای کامل با اونها به دلم موند!😢 سال‌ها گذشت و ما بزرگتر شدیم و مادر رنج کشیده‌ام هم پا به سن گذاشت👵🏻 و از قضا مادرم همون قاشق‌ها رو یادگاری بهم دادن و الان همونا تو کشوی کابینت آشپزخونه هست.😊 ولی...نکته اینجاست با وجود اینکه هر بار آش یا سوپ یا هر غذای آبکی درست می‌کنم، با همونا می‌خورم، ولی هییییچ وقت احساس رضایت کافی ندارم.😢 انگار که تا حالا ازشون استفاده نکردم! وقتی اندکی با مبانی ادبستان آشنا شدم فهمیدم این میلی بوده که بایست در همان زیر ۷ سال تجربه می‌شده؛ و حالا با گذشت سال‌ها و فرزنددار شدن و از قضا داشتن همون قاشق‌ها و استفاده چندین باره، اون میل اقناع نمیشه!😢 با خودم تصمیم گرفتم به فرزندانم سخت نگیرم و بذارم در سنین کودکی تجربه کنند تا حداقل کمبودها رو در سنین بالا احساس نکنند! 🌸اجازه دهیم فرزندانمان تجربه کنند. هر روزی که از عمر آنها می‌گذرد فقط یکبار خواهد بود و تکرار نمی‌شود. گرفتن فرصت‌های ناب خصوصا در ۷ سال اول، خلاهایی را ایجاد می‌کند که ممکن است تا بزرگسالیِ فرزندانمان بر روانشان اثرگذار باشد.
منزل ما منور به وجود دو فرشته کوچولو هست🧒🏻👧🏻 که شاید اخبار این روزها رو نشه زیاد براشون باز کرد، نشه گفت توی چه دورانی داریم به سر می‌بریم😔 🤔اما چه کار باید کرد که درگیرشون کنیم تا در این فضا قرار بگیرند. منظورم فقط فضای این روزها نیست. کلا چه میشه کرد وقتی فرزندمون سنش و درکش به اتفاقاتی که ما رو درگیر خودشون می‌کنه نمی‌رسه و ما می‌خوایم اون اتفاقات رو براشون ترسیم کنیم!؟ بله! این سوالاتی بودی که توی ذهن منِ مامان 🧕🏻که پدر خانواده🧔🏻‍♂ هم گفته مسئول فرهنگی خانواده شمایی می‌گذشت.🤯 تصمیم بر این شد که فضاسازی خونه رو مرتبط با ایام تغییر بدم، یعنی محرم بود سیاه پوش🏴، عید بود آذین‌بندی 🎊🪅و اکنون فضای خونه حماسی🚩🇵🇸 متناسب با این مناسبت‌ها، مداحی و مولودی هم توی خونه پخش می‌کردم.👌 فرزندان من ۵ و ۲ساله هستند که اوایل با این مداحی‌ها فقط سینه‌زنی داشتند، ولی با این کارها کم‌کم پرچم اومد وسط و رفته‌رفته تنوع بازی‌هایی که خودشون خلق می‌کنند داره بیشتر میشه👌 یک روز ایستگاه صلواتی ☕️دارند و میز تلویزیون تبدیل به محل قرارگیری لیوان‌ها می‌شه و یک روز میز تلویزیون تبدیل میشه به جایگاهی برای وسایل فضای شهادت...، فرزند کوچکم هم دیگه به آهنگ‌های حماسی آشنایی پیدا کرده و فقط کافیه ابتدای مداحی🎼 "مرحبا لشکر حزب الله" رو بشنوه در هر حالتی که باشه بلند می‌شه و با حالت شعارگونه در منزل شروع به دویدن می‌کنه.👌 🌸زندگی‌نامه ۳ شهید در ۳ دوران مختلف دفاع مقدس، مدافعان حرم و اغتشاشات را می‌خواندم. وجه مشترک هر سه مادر در فرآیند تربیت فرزندان شهیدشان، این بود که در کنار عمل به واجبات و ترک محرمات، خیلی مقید به توجه به مناسبت‌ها، فضاسازی منزل و درگیر کردن بچه‌ها به اندازه وسعشان بود. لازم نیست روضه باز بخوانیم. بودن در فضا کافیست.
🎙در این مدت که قصه لبنان و کمک به هم نوعان خیلی جدی شده، پسرم🧒🏻 هم کما بیش در جریانات قرار گرفته. بازارچه‌هایی که برای کمک به شیعیان لبنان برگزار شده رو دیده و می‌بینه همه جا صحبت از کمک و همدلی هست. یک روز دیدم این پاکت قلبی شکل رو 💌ساخته و از پول‌هایی که جمع کرده و به قولی سرمایه‌هایش است(و از قضا پس اندازاش رو هم خیلی دوست داره) برای کمک به مردم لبنان کنار گذاشته.🥺 به من گفت: مامان اجازه هست چند تا پاکت نامه اینطوری درست کنم برای همسایه‌ها، برای عمو و دوستام ببرم تا اونا هم کمک کنند؟! در اون لحظه احساسم به حرفاش این شکلی بود🥺 گفتم: باشه پسرم بعدش گفت: مامان با دوستام قرار گذاشتیم هر جا که بشه از این پاکت‌ها پخش کنیم😍 دارم فکر می‌کنم چقدر این کارها قشنگ و دیدنی هست، چه بچه‌های دل پاک و مهربونی داریم که حتی حاضرند از سرمایه‌هاشون بگذرن.😍 درس بزرگی برای ما بزرگترها هستند واقعا ما هم حاضریم از سرمایه‌هامون بگذریم؟ ༺◍჻ᭂ࿐༺◍჻ᭂ࿐༺◍჻ᭂ࿐༺◍჻ᭂ࿐ 🌸دنیای پاک و صاف و ساده بچه‌ها درس‌های قشنگی به ما بزرگترها می‌دهد. کاملا واضح است که دنیا را مثل ما که غرق روزمرگی شده‌ایم جدی نمی‌گیرند. گذشت و رافت خالصانه‌ای دارند. تنها کاری که ما بزرگترها می‌توانیم انجام دهیم این است که آنها را در فضاهای تربیتی قرار دهیم تا همان رفتارهای خالصانه‌شان هدفمند گردد.
موقع اتو کشیدن مادرها نگرانند و اجازه دست زدن نمیدن! چون نگرانند بچه بسوزه! اگر اون روی مراقبتی بودن هم بزنه بالا که دیگه اصلا بچه جرات نگاه کردن به اتو رو هم نداره!⛔️ در حالیکه خوبه اجازه بدیم بچه‌ها تجربه کند. قصه از این جا شروع شد که داشتم تو خونه لباس‌ها رو برای شستن آماده می‌کردم، به بچه‌هام( دخترم 👧🏻در ۷ سال اول و پسرم 🧒🏻در ۷ سال دوم زندگیش هست) گفتم بهتر نیست خودتون یاد بگیرید لباس‌هاتونو اتو کنید؟😊 اینو گفتم و رفتم تا ماشین لباسشویی رو روشن کنم. یک دفعه پسرم اومد سراغم و گفت میشه لباس اتو کردن رو به من یاد بدی؟! گفتم باشه، ولی راستش ته دلم نگران سوختن دستش بودم!🥺 گفتم می‌خوای صبر کنی تا بعدا بهتر یاد بگیری؟ گفت نه! شما اجازه بده! همکلاسیم لباساشو خودش اتو می‌کنه.☹️ گفتم برو میز اتو رو بیار، تا با هم‌ اتو کنیم. باورم نمی‌شد. این پسر که بعضی اوقات کاری رو بخواد انجام بده یک غُر زدنی کنارش داره، رفت و هر چی برای اتو کردن لازم بود آورد. قرار شد یک مدل اتو کشیدن من یاد بدم، بقیه‌اش رو خودش پیش ببره.👌 شروع کرد به اتو کشیدن‌. از لباس‌ها فقط روسری‌ها مونده بود که پدر خونه🧔🏻‍♂ از راه رسید و من رفتم بساط ناهار رو آماده کنم و بیارم. تا برم و سفره رو بیارم دیدم پسرم بیشتر روسری‌های اتو زده!🥰 برای خودم جالب بود؛ و این سوال تو ذهنم بود چرا مراقبتی بودنم گل می‌کنه؟! بچه اتو کنه و دستش هم بسوزه بالاخره برطرف می‌شه‌. چرا فرصت تجربه رو می‌گیرم؟! جالب اینکه گفت از این به بعد مسوولیت‌های لباس‌های خودم، با خودمه!😍 ༺◍჻ᭂ࿐༺◍჻ᭂ࿐༺◍჻ᭂ࿐༺◍჻ᭂ࿐ 🌸ما بزرگترها بایست بستر آماده کنیم. به جای مراقبتی بودن، محیط را ایمن کنیم. آن‌گاه کار را به فرزندان بسپاریم. بر فرض بروز مشکل، آسیب دیدگی و یا حتی اشتباهی، همه رفع خواهد شد‌. بدن انسان هوشمند است و می‌تواند آسیب دیدگی‌ها را ترمیم کند. در همین اتفاقات و اشتباهات راه‌های درست انجام بسیاری از کارها را یاد خواهند گرفت.
وقتی زمستون❄️ می‌شه، بند و بساط نصب بخاری حساس بودن کار 🧐 تمرکز جناب پدر 🧔🏻‍♂ لزوم تو میدان نبودن جوجه‌ها 🧒🏻👧🏻 خلاقیت یک مامان رو بالا می‌بره 👌 تا مقدمات نصب فراهم بشه، با لوله بخاری چندتا حرکت زدیم و بازی طراحی کردیم؛ چجوری؟! زانویی‌های بخاری رو به هم وصل کردیم، یک مسیر تونل مانند درست شد، رو میز گذاشتیم و با فندقم شروع کردیم به انداختن توپ داخل تونل، توپ‌های رنگی🟠🟡🟢🔵🟣⚪️ بودن که قطاروار و با سروصدا🎼 از تونل خارج می‌شدند. فرزند بزرگم هم همکاری می‌کرد، این‌چنین شد که بدون چالش بخاری کارش تموم شد😊 بچه‌ها رو مانع نبینیم👌 کافیه فضای کودکانه براش ایجاد کنیم، اون موقع هر دو در کنار هم از کارمون لذت می‌بریم😉 🌸والدین بویژه مادران بهتر می‌توانند از تهدیدها فرصت‌ بسازند. بهتر می‌توانند فضای رسمی و خشک محیط را به زبان آشنای فرزندان(بازی) تبدیل کنند. اندکی خلاقیت+ چاشنی صبر لذت این بستر را هم برای دلبندان و هم والدین دوچندان خواهد کرد.
روز دحو الرض بود که بنده تصمیم داشتم روزه بگیرم. 👌با بچه‌ها خیلی انرژی کم می‌آوردم. همسرجان هم نبودن. راهی که به سرم زد این بود که برم منزل پدرم👵🏻🧓🏻 تا مقداری از سختی بچه‌داری و روزه‌داری کم بشه. خلاصه با سه تا بچه‌هام رفتیم اونجا. حوالی ظهر بود دیدم یه حشره🪲 ریز، از اونا که مخصوص برنج هست قدم زنان👣 از کنارم رد شد! به پدرم گفتم که احتمالا برنج‌هاشون داره آفت می‌زنه، بعد هم برای استراحت رفتم خوابیدم. ۲۰ دقیقه‌ای بود خوابیده بودم که پسر بزرگم🧑🏻 اومد و گفت: مامان محمد حسین برنج ریخته زمین! گفتم: برو خودت یکم جمع کن، بقیه‌اش رو هم بیدار شدم کمک می‌کنم. گفت نه مامان خیلی زیاده!! من نمی‌تونم جمع کنم. 🤔 هر چند توی اون لحظات سخت غش و ضعف، دلم می‌خواست بیشتر استراحت کنم ولی بلند شدم رفتم ببینم چی میگه. رفتن من به پذیرایی همانا و دیدن یک سوله‌ی برنج هم همانا😳😖 بله .... گویا پدرم برنج‌ها و کیسه‌های برنج رو بیرون آورده بودن و ریخته بودن توی سینی تا مقداری بهشون نمک بزنن، گل پسر ما از فرصت استفاده کرده خدمت تمام برنج‌ها رسیده، رو هم خالی کرده بود و یه کوه برنج درست کرده بود!! نمی‌دونستم از ضعف بیهوش بشم😣 یا پسر کوچولو رو ببینم که از هنرنماییش لذت می‌بره!!🙃 حالا مادرم هم اصرار پشت اصرار که عکس بگیر📸😂 جمع کردنشون خیلی سخت بود؛ آخه با دست جمع نمی‌شد. تصمیم گرفتم عقل عملی بچه‌ها رو درگیر کنم. گفتم وسایل مختلف رو بچه‌ها بیارن و امتحان کنند که ببینند کدوم برنج رو بهتر جمع می‌کنه.👌 هرچه بود که با بچه‌ها جمعش کردیم و مادر پدرم هم تا مدت‌ها از بالای کمدها!! یخچال!! و ... دانه‌های برنج جمع می‌کردن و به ما هم احتمالا زیرزبونی چیزی می‌گفتن.😉 🌸گاهی بچه‌ها از روی کنجکاوی کارهایی انجام می‌دهند که زحمت ما والدین را دوچندان می‌کند. در این مواقع هنر ماست که تهدیدها را به فرصت تبدیل کنیم.👏 چگونه؟! از خود او بپرسیم برای حل چالش چه پیشنهادی داری؟ چه کاری انجام دهیم بهتر است؟ از پیشنهاداتش استقبال کنیم ولو طبق تجربه خودمان یقین داریم راه حل نیست! او هم تجربه کرده و متوجه می‌شود این پیشنهاد کارساز نیست!😉