eitaa logo
کانال ادبیات عرب حوزه علمیه استان همدان
255 دنبال‌کننده
29 عکس
15 ویدیو
66 فایل
ارتباط با مدیریت کانال: @maham1399
مشاهده در ایتا
دانلود
بله داریم اما کم است‌؛ مثل: "ذَرْنی و المکذِّبینَ اُوْلِی النَّعْمَة"؛(مزّمّل/١٠)؛(مرا با دروغ انگارانِ شادخوار واگذار) یعنی آنان را به من بسپار و: "فَاَجْمِعُوا اَمْرَکُم و شُرَکائَکُم"(یونس/٧١)؛ (پس با شریکان خود همداستان شوید) نکته: عرب هرگز نمی گوید:"اَجْمَعتُ النّاسَ"، بل می گوید:" اَجْمَعتُ الاَمْرَ"، یا" اَجْمَعتُ اَمْرَ النّاس" یعنی ماده اَجْمَعَ را روی اسم ذات مثل زید و عمرو نمی آورد، بلکه روی اسم معنی(=مفاهیم مصدری، مثل مسأله، اَمر) می آورد و می گوید:"اَجْمَعتُ اَمْری". و در قرآن کریم هم می خوانیم: "... اَجْمَعُوا اَمْرَهُم"(یوسف/١٠٢)؛(در کار خود همدست و همداستان شدند) و:" فَاَجْمِعُوا کَیْدَکُم"(طه/۶۴)؛(پس نیرنگتان را گرد آورید) از این جهت در آیه یادشده یعنی آیه ٧١ یونس:" فَاَجْمِعُوا اَمْرَکُم و شُرَکائَکُم"، این واو برای معیّت است نه عطف؛ چون اگر برای عطف باشد_از باب این که عامل در معطوف علیه روی معطوف هم می آید _لازمه اش آن است که ماده اَجْمَعَ روی اسم ذات یعنی روی شُرکاء هم بیاید(=اَجْمِعُوا شُرَکائَکم)، که درست نیست چون گفتیم عرب این ماده اَجْمَعَ را که ثلاثی مزید است و از باب افعال است ، روی اسم ذات نمی آورد(اَجْمَعَ یُجْمِعُ اِجماعاً) البته گفتنی است این ماده در ثلاثی مجرد یعنی جَمَعَ، مشکلی ندارد و هم روی اسم ذات می آید و هم روی اسم معنی، مثلا گفته می شود:"جَمَعْتُ القومَ"(مردم را جمع کردم و گرد هم آوردم)، و"جَمَعْتُ رأیی" (اندیشه ام را جمع و متمرکز کردم) و در قرآن کریم هم روی اسم ذات آمده است، مثل:"جَمَعْناکُم و الْاَوّلینَ"(مرسلات/٣٨)،و هم روی اسم معنی، مثل:"فَتَوَلّی فرعونُ فَجَمَعَ کیدَه ثُمَّ اَتی"(طه/۶۰)؛(آن گاه فرعون بازگشت و نیرنگش را گرد آورد و به وعده گاه آمد)
هدایت شده از مهام
🔵بررسی ماده کفی در بیت متنبّی: کفی بجسمی نُحولاً اَنّنی رجلٌ لولا مخاطَبَتی ایّاک لَمْ تَرَنی فعل کفی یک مفعولی به کار رفته است، و حرف جر"باء" در مفعولش که "بجسمی" باشد، زاید شده است_که از موارد نادر و اندک است_و فاعلش هم "اَنَّنی رجلٌ" می باشد، والاَصل: کفی جسمی نُحولاً کَوْنی رجلاً؛ لولا مخاطَبَتی ایّاک لَمْ تَرَنی کفی:فعل جسمی:منصوبٌ بتقدیر الفتحة قبل الیاء، مفعولٌ به، و جسم، مضافٌ و الضّمیر الْمتّصل به، فی موضعِ جرٍّ، مضافٌ الیه. نُحولاً:تمییزٌ. اَنَّنی رجلٌ: بتأویل المصدر، فاعل کفی(=کفی کَونی رجلاً لولا مخاطبتی...) و جمله "لولا مخاطبتی ایّاکَ لَمْ تَرَنی" در محل رفع است، صفت برای رجلٌ. و حاصل معنی این بیت متنبی که در وصف لاغری مفرط خود است، آن است که به گونه ای اغراق آمیز می گوید: از بس لاغرم، مرا نمی توانی ببینی، مگر این که با تو سخن بگویم! یعنی فقط از طریق، حرف زدن و سخن گفت متوجه حضورم می شوی! پس، بجسمی، فاعل کفی نیست تا بگوییم باء زائده در فاعل کفی آمده است؛ بلکه بجسمی مفعول کفی است، و فاعل کفی، به صورت مصدر مؤوّل است که توضیح داده شد. البته‌ باید دانست که ما سه گونه کفی داریم: کفی؛ لازم کفی؛ متعدیِ یک مفعولی(به معنی اَغنی) کفی؛ متعدیِ دو مفعولی(به معنی وقی) و حرف جر"باء" معمولا در قسم اول، می آید، مثل آیه کریمه "کفی باللهِ شهیداً"(نساء/٧٩)،که مشهور می گویند این باء، زائده است و متعلق نمی خواهد، اما نظر تحقیقی آن است که این باء اصلیه است و متعلق دارد، چون کفی در این گونه از موارد هرچند ماضی است اما معنای انشائی دارد و در صدد امر کردن است(کفی باللهِ شهیداً=اِکْتَفِ بِاللهِ) یعنی "به خدا که گواه است اکتفا کن" و ماده اکتفا با حرف جر باء متعدی می شود(اگر نباشه دریا به قطره اکتفا کن)،و یا مثلا معنی این آیه"کفی بِاللهِ نصیراً"(نساء/۴۵)،چنین است: "به خدا که یاری گر است بسنده کن"، و یا این آیه کریمه که در قیامت به انسان گفته می شود: "اِقرأْ کتابَک؛ کفی بنفسکَ الْیومَ علیک حسیباً"(اسراء/١۴)، در صدد بیان این معنی است که "به خودت در حسابگری اکتفا کن" یعنی خودت، دقیقا می توانی محاسبه کنی؛ و این قول که گفتیم تحقیقی است، از زجاج نحوی است، ابن هشام در مغنی اللبیب ذیل معنای چهاردهم باء، این نظر زجاج را نقل می کند و حسابی نظر زجاج را می پذیرد و از آن تعریف می کند که بی سابقه است، بنگرید: " و الغالبةُ فی فاعل کفی، نحو:کفی بِاللهِ شهیداً؛ قال الزّجّاجُ: دخلتِ الباءُ لتضمُّنِ کفی معنی اِکْتَفِ، و هو مِنَ الْحُسْنِ بِمکانٍ". اِعرابُ الآیة الکریمة علی ضوء نظر الزجّاج: کفی:فعلٌ بمعنی اِکْتَفِ، فالفاعلُ هو الضّمیر المستتر فیه وجوباً(=اَنت) باللهِ:جارٌّ و مجرورٌ، متعلّقٌ ب کفی، اَیْ اِکْتَفِ بِاللهِ. شهیداً:منصوبٌ حالٌ مِنَ اللهِ؛ و المعنی: اِکْتَفِ بِاللهِ حالکونه شهیداً؛(به خدای گواه،بسنده کن) اما مثال کفی متعدی به یک مفعول، این سخن شاعر است: قلیلٌ منک یَکْفینی، و لکنْ قلیلُکَ لایُقالُ له قلیلٌ یَکْفینی:یعنی یُغْنینی، شاعر به معشوقش می گوید: اندکی از تو مرا بی نیاز می کند، اما این اندک تو بس بوَد زیاد، و نامِ اندک بر آن نتوان نهاد. و مثال کفی متعدی به دو مفعول این آیه کریمه است: "کفی اللهُ الْمؤمنین الْقتالَ"(احزاب/٢۵)؛ یعنی خداوند، مؤمنان را از درگیری نگاه داشت(کفی دو مفعولی، گفتیم که به معنی وقی است و ماده وقی دو مفعولی است؛ کما فی قوله تعالی:" یا اَیُّها الذین آمَنوا قُوا اَنفسَکُم و اَهلیکم ناراً"_تحریم/۶_،و:" قِنا عذابَ النّار"_بقره/٢٠١) پاسخ سوال دوم: معمولا در فعل کفی، در قسم اول که توضیحش به طور مبسوط گذشت، پس از جار و مجرور مزبور، منصوبی یاد می شود: " کفی بالله شهیداً، کفی بالله نصیراً، کفی بِاللهِ وکیلاً، کفی بنفسک الیومَ علیک حسیباً، کفی بالْموتِ واعظاً" که مشهور، این اسم منصوب را به طور کلی، تمییز می گیرند، خواه جامد باشد،خواه مشتق. که باید گفت این نظر، نادرست است و باید تفکیک قائل شد بین مشتق و جامد، یعنی آن اسم منصوب را اگر مشتق بود باید حال گرفت، مثل همه آن شواهدی که در آیات یاد شده و حدیث مذکور ملاحظه می کنید: شهیداً، نصیراً، وکیلاً، حسیباً،واعظاً. و تمییز گرفتنِ این گونه مشتقات، از بی تمیزی و بی دقتی است... اما اگر جامد بود، تمییز گرفتنش مشکلی ندارد. 🌹@yosefzadehgilani1 🌹@adabiat_hamedan
🔵ادامه نقد مطالب جلسه اول جناب جزایری پیرامون نحو مفهومی نقد هشتم. در جستار پیشین گفتم که ما موضوعی مستقل به نام نحو مفهومی نداریم بلکه فقط نحو داریم همان نحو به اصطلاح سنتی.چه،اگر قرار باشد هر کس با توجه به سلیقه ی شخصی خویش در تدریس نحو،اسمی ابداع کند و پسوند نحو قرار دهد آن گاه ما به تعداد سلیقه های اشخاص نحو خواهیم داشت بدون آن که به پیکره و چارچوب نحو سنتی آسیبی یا خللی وارد آید.از باب مثال کسی که نحو را با محوریت آیات قرآن تدریس کند می تواند اسمش را بگذارد نحو قرآنی،و کسی که با محوریت روایات تدریس کند اسمش را بگذارد نحو روایی و کسی هم مثلا با رویکرد اجتهادی تدریس کند اسمش را بگذارد نحو اجتهادی و یا کسی با رویکرد نقادی تدریس کند اسمش را بگذارد نحو نقادی و هلمّ جرّا..‌. چنان که ملاحظه می کنید،بی تردید محور همه ی این سلیقه ها همان نحو سنتی است نه نحو نوین و جدید. نحو مفهومی نیز همان نحو سنتی است اما با تکیه بر مفاهیمِ موضوعات و عناوین نحوی که گفتم معادل نحو مفهومی دقیقا همان تحلیل ادبی است و نه چیزی دیگر و اساسا در تحلیل ادبی امکان ندارد که شما بی توجه به مفهومِ واژگان و تراکیب،به تحلیل ادبی بنشینید و تجزیه و ترکیب کنید. پس از یک سو میدان برای همه باز است و از دیگر سو "لامشاحّة فى الاصطلاح"؛در جعلِ نام و خلقِ عنوان و اصطلاح،بحثی نیست... نقد نهم. جناب جزایری گفت که "در نحو مفهومی یک ركن داريم و یک قيد" که البته این مسأله در نحو مسلّم است و بديهى و هيچ بحثى در آن نيست زیرا مثلا مسند و مسند الیه در جمله، رکن است و حال و تمییز، قید. اما بحث اساسی آن است که ایشان حال را قيد ذات گرفت در حالی که حال، قيد فعل است! "جاءَ زیدٌ ضاحكاً" يعنى "زيد خندان آمد"،که در این مثال،فعل جاءَ مقید است به ضاحکاً،بر خلاف مثال "جاءَ زیدٌ"،كه فعل مزبور در این جا مطلق است و بى قيد؛يعنى معلوم نيست زید چگونه آمده؟ سواره یا پیاده؟ تند یا کُند؟ خندان یا گریان؟ ایشان در توضیح این مسأله که ضاحکاً قيد ذات است نه قيد فعل،افزود و سؤالی مغالطه آمیز نمود که" آیا آمدن، خندان است؟یا زید؟!" که اسلوب سؤال از قید حال،این گونه است: "كيفَ جاءَ زیدٌ"؛"زيد چگونه آمد؟"،فیقال مثلا: "جاءَ ضاحکاً"(در این جا روشن است که قید ضاحکاً از آنِ فعلِ آمد است=خندان آمد؛نه از آنِ مصدر كه آمدن باشد چون مهمل و بی معنی ست و نه از آنِ ذات،زیرا فعل است که محل تقیید و اطلاق است نه ذات) نقد دهم. جناب جزایری مفعول به را قيد پنداشتند! در حالی که مفعول به نه در ادبیات فارسی و نه در ادبیات عربی و نه در ادبیات سایر زبان ها قيد نیست زیرا قید،کلمه ای است که فعل را به اموری مثل زمان و مکان و حالت و مقدار و تأکید و تعلیل مقید می سازد از این رو عناوین و موضوعاتی مانند مفعول فیه(زمانی و مکانی)، و مفعول له و تمييز و حال،قيد محسوب مى شوند بر خلاف عنوانِ مفعول به كه چنین صلاحیتی ندارد.به این مثال بنگرید و خود داوری كنيد: "جلستُ عندَک ساعةً فارغاً ضارباً زيداً"؛(ساعتی آسوده نزدت نشستم و زيد را می زدم) باری،مفعول به، جزو متعلقات فعل است نه جزو مقیدات فعل.به باب چهارم مطول و مختصر المعانی محقق تفتازانی مراجعه کنید. ادامه نقد در پست های بعدی ان شاءالله 🌹@yosefzadehgilani1 🌹@adabiat_hamedan
💢 ننگ بود طلبه‌ای نمازشب نخواند آیت‌الله حسین مظاهری: طلبه‌ها و روحانیّون، لازم است به مستحبّات اهمیّت بدهند تا تبلیغ آن‌ها کاربرد داشته باشد و بتوانند در دل مردم نفوذ کنند و تأثیرگذار باشند. مخصوصاً ارتباط و انس با قرآن و اهمیّت به توسّل، با ادعیه و زیاراتی که مرحوم محدّث قمی در مفاتیح الجنان آورده است، برای طلبه‌ها لازم است. درس خواندن برای طلاب علوم دینی واجب است، امّا آنچه برای آن‌ها کاربرد دارد، عمل به مستحبّات است. طلبه‌ای که با قرآن کریم و با روایات مأنوس نباشد، به هیچ جایگاهی نمی‌رسد. اهتمام به مستحبّات خیلی مهم است و باید ترک نشود. در زمان جوانی ما، همه به مستحبات اهمیّت می‌دادند. قبل اذان صبح که به حرم مطهّر حضرت معصومه«سلام‌الله‌علیها» مشرّف می‌شدیم، مسیر مدرسه تا حرم، مثل روزها خیلی شلوغ بود. گاهی مرحوم آیت‌الله مرعشی نجفی«رحمت‌الله‌علیه» را می‌دیدیم که در هوای سرد، در حالی که هنوز درب حرم بسته بود، پشت درب نشسته‌اند تا درب باز شود و به داخل حرم بروند. طلبه‌ها، واقعاً تقیّد به نماز شب داشتند. آن وقت‌ها ننگ بود کسی نماز شب نخواند یا نماز صبحش را قدری مانده به طلوع آفتاب بخواند. انس نداشتن طلاب با قرآن ننگ بود، نقص بزرگی محسوب می‌شد. مهم‌تر از آن، در جلسات عمومی و خصوصی، غیبت نبود، تهمت نبود، شایعه نبود. در حالی که ما به قول عوام، سیاست‌مدار هم بودیم، امّا کسی به‌عنوان سیاست، آبروریزی و اهانت نمی‌کرد و غیبت و تهمت سیاسی در بین طلبه‌ها رایج نبود. طلاب و روحانیّون در زمان حاضر نیز باید چنین باشند تا به پیشرفت معنوی و علمی دست یابند و به ‌جایی برسند. من خیلی دلم برای طلبه‌های مبتدی می‌سوزد، امروزه کمتر به این مطالب توجه می‌شود. متأسفانه گاهی هنگام اتمام درس، فوراً چند نفر دور همدیگر جمع می‌شوند، یک نفر می‌گوید: چه خبر؟ ناگهان تهمت و غیبت و شایعه شروع می‌شود. استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی نقل می‌‌کردند: یک بچه گربه افتاده بود در چاه باران خانۀ ما، و من شب خوابم نمی‌‌برد که چه کار بکنم؟ بالاخره خرج و مخارج بالایی کردم تا آن را از چاه در آوردم و به مادرش رساندم. ایشان می‌‌فرمود: من می‌‌دانم یکی از توفیقاتی که خدا به من عنایت کرد، همین است که به فریاد این بچه گربه رسید. 🌹@adabiat_hamedan
⭕️ شرط شاگرد امام زمان (عج) بودن، اطلاع و آگاهی از جهان است. 💢 جهانی شدن دین، فهم جهانی می‌خواهد ... 💢 ما باید از تفکرات و مکاتب موجود در سرتاسر جهان با خبر باشیم، دست ما پر باشد و در مقابل آن‌ها پاسخ داشته باشیم. 💢 این دین که خود به خود بالا نمی‌آید. باید بکوشید تا دین گسترش پیدا کند؛ این را بر ما واجب کرده‌اند. _ علامه 🌹@adabiat_hamedan
قیاس در احکام نحوی چهار صورت دارد: ۱.قیاس فرع بر اصل،مثل: شرط است در اعلال جمع مکسر اجوف، اینکه اصل جمع(مفردش)اعلال شده باشد مثلا: قیم اعلال پذیرفته چون مفردش اعلال شده برخلاف ثورة که چون مفردش اعلال نشده خودش هم تغییری نکرده. ۲.قیاس اصل بر فرع،مثل: شرط است در اعلال مصدر اجوف اینکه ماضی آن اعلال شده باشد مثلا در صیام،واو تبدیل به یاء شد چونکه برماضی ان اعلال پیاده شده(صام). اما در قوام،واو تبدیل به یاء نشد چونکه ماضی ان اعلال نپذیرفته(قاوم). ۳.قیاس نظیر بر نظیر،مثل: قیاس غیر بر ما نافیه مثل مبتدای وصفی زیرا شرط عمل مبتدای وصفی تکیه بر نفی یا استفهام بود و از انجا که غیر هم نظیر ما نافیه است در نفی دادن فعل از فاعل،مبتدای وصفی هم با تکیه بر غیر عمل می کند. (نکته:نظیر به نظیر گفته شد نه مثل به مثل زیرا نظیر شیء در برخی از موارد با شیء شبیه است بر خلاف مثل شیء که مصداق ان شیء است کما مر ایضاحه) ۴.قیاس مقابله: لم و لن مقابل هم هستند زیرا لم برای نفی ماضی است لن برای نفی مستقبل و دیده شده گاهی لم جزم می دهد قیاسا علی لن‌ المقابلته فی المعنا. اقتباس از قراح الاقتراح،ص ۳۴ این مطلب صرفا جهت آشنایی کلی با قیاس نحوی بود،برای تفصیل مطلب به کتاب الایضاح فی شرح الاقتراح رجوع شود. 🌹@adabiat_hamedan
تجوز إضافة الزمان إلى الفعل كقوله تعالى: هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ [المائدة: 119] و لا تجوز إضافة غير الزمان إليه؛ لأن بين الزمان و الفعل مناسبة إذ كان الفعل يدلّ على الزمان فكأنّك أضفت زمانا عامّا إلى خاص فتخصص؛ لأن الفعل يدلّ على زمان ماض أو مستقبل و الذي يضاف إليه لم يكن ماضيا بلفظه و لا مستقبلا كاليوم و الساعة. فأمّا: (أمس) و (غد) فلا يضاف إلى الفعل؛ لأنه مخصوص كتخصيص زمن الفعل و إن شئت قلت: الفعل هنا في تقدير المصدر فلذلك أضيف إليه إلا أنّ المصدر لا يدلّ على الزمان و الفعل يدلّ عليه. ترجمة: جایز است اضافه اسم زمان به فعل مثل قول خداوند متعال: هذا یوم ینفع الصادقین صدقهم. ولی جایز نیست اضافه غیر اسم زمان به فعل؛زیرا بین اسم زمان و فعل مناسبت وجود دارد چونکه فعل دلالت بر زمان خاص دارد و وقتی زمان عامی را به ان اضافه می کنی،آن زمان تخصیص می خورد زیرا فعل دلالت بر زمان ماضی یا مستقبل دارد و آنچه به ان اضافه می شود دلالت لفظی بر ماضی مستقبل ندارد مثل یوم و الساعة. اما اسم زمان هایی مثل أمس و غد(دیروز و فردا) اضافه به فعل نمی شوند زیرا اینها خود زمان مخصوصی هستند و نیاز به اضافه ندارند.و اگر خواستی بگو فعل در اینجا در تقدیر مصدر است و به همین خاطر مضاف الیه می شود با این تفاوت که مصدر دال بر زمان نیست بر خلاف فعل. اللباب في علل البناء و الإعراب ؛ ص264 🌹@adabiat_hamedan
17.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏خاطره ای زیبا از مرحوم آیت الله آخوند از زبان شاگرد بزرگوار ایشان خطیب بزرگ و‌مؤلف دانشمند، مرحوم حاج شیخ احمد رحمانی همدانی از کانال آیت الله محمد عندلیب همدانی 🌹@adabiat_hamedan
🔵ادامه نقد مطالب جلسه اول جناب جزايرى _سید حمید(قسمت ۳) نقد يازدهم. منحصر كردن جمله در ركن و قيد نادرست است_ايشان در ویس جلسه اول گفته بودند "هر جمله ای رکنی دارد و قیدی" _ چرا انحصار مزبور نادرست است؟ زیرا ممکن است اساسا جمله فقط مشتمل بر رکن باشد و فاقد قید،مثل اکثر جملات متعارف: "جاءَ علیٌّ"،"جعفرٌ حاضرٌ"،"ضُرِبَ زيدٌ" (ركن عبارت است از مسند و مسند اليه. و مسند اليه در جمله ى فعليه يا فاعل است و يا نائب فاعل، و در جمله ى اسميه،مبتدا است چنان که در مثال های سه گانه پیداست) تكميل: به عبارتی دیگر،ركن شش تاست:فعل معلوم،فعل مجهول، فاعل،نائب فاعل، مبتدا،خبر. نقد دوازدهم. نیز این سخن حصرآمیز ایشان: "هر چه که رکن نبود می شود قید"، هم ناصواب است و مردود؛چون از باب مثال، مفعول به _چنان که در نقد قسمت دوم توضیحش گذشت_ رکن نیست،قید هم نیست. نقد سيزدهم. مشار اليه گفتند"اگر جمله ای مثلا مشتمل بر ده کلمه بود،دوتایش رکن است و هشت تایش قید"،كه اين مسأله نيز به صورت انحصارى و به طور موجبه كليه درست نیست و موارد نقض،فروان دارد. نقد چهاردهم. منقود در ادامه افزود" در نحو مفهومی، اجزاى جمله با هم مرتبط اند مثل ساختمانى كه قسمت هاى مختلف آن در هم تنيده اند"،که در نقد این سخن باید گفت که اساسا ساختار و اجزای همه ی جملات خواه عربی، خواه غیر عربی به یکدیگر مرتبط و متصل و در هم تنیده اند...پس اولا، این مسأله ی ارتباط و درهم تنیدگیِ اجزای جمله،اختصاص به زبان عربی ندارد و در هر زبانی وجود دارد و ثانیا،مختص نحو مفهومی هم نیست بل در نحو دستوری و سنتی هم هست(تعبیر نحو دستوری،تعبير جناب جزایری است و نقد این تعبیر در پایان همین جستار خواهد آمد و البته بنده در قسمت دوم نقد_ نقد بند هشتم _ اثبات کردم که نحو مفهومی در مقابل نحو سنتی نیست،بلکه روشی است در آموزش نحو سنتی) نقد پانزدهم. تعبیر نحو دستوری _که به طور مکرر در تعبیرات مشارالیه بود_نیز نادرست است چه،اساسا نحو یعنی دستور_ gramer _؛دستور زبان و گرامر عربی.از این رو معادل تعبیرِ" نحوِ دستوری" می شود "دستورِ دستوری"! که سخت خنک است و بسیار نااستوار! 🔷 به لطف الهی،نقد جلسه اول_که مشتمل بر نقدهای پانزدگانه بود_ در این جا پایان یافت و نقد جلسات بعدی جناب مستطاب جزایری نیز به تدریج تقدیم دوستان گرامی خواهد شد ان شاءالله تعالی با ارادت_ یوسف زاده گیلانی @yosefzadehgilani1 🌹@adabiat_hamedan
از کفایه تا جامع المقدمات❗️ ♨️یکی از تلامیذ محترم مرحوم آیت الله شیخ احمد رحمانی، در بیان خاطره ای از ایشان، می فرمودند: ✅زمانی که ایشان از نجف به همدان مشرف شدند،کرسی درس کفایة الاصول را بپا داشته اند،که ابتدای امر پس از پرسش از طلابِ آنجا، متوجه شدند که طلاب ضعف در مقدمات دارند! لذا ایشان طلاب را از کفایه به جامع المقدمات برده اند و خود ایشان از جامع المقدمات تا کفایه را به آنها درس دادند. ✅تلمیذ مرحوم رحمانی میفرمودند:حلقه درسی مرحوم رحمانی بسیار پربرکت شد (از آن طلاب، اساتید مبرزی در ادبیات و بویژه علم اصول به بار آمد). ♨️مرحوم رحمانی، که در تصویر شخص سمت راست ایت الله خویی هستند،ایشان از تلامیذ مهم و مستشکل درس آیت الله خویی بوده اند که بعد اتمام تحصیلات نجف به شهر همدان آمده و کرسی درس را تشکیل داده و به پرورش شاگرد پرداخته است. 🌹@adabiat_hamedan