بخشی از کتاب#من_رضا_هستم زندگینامه دانشجوی پزشکی شهید داریوش(رضا) ساکی:
کیانی با صحبتهای مطهری فهمیده بود که جمعی از #غواصان گروهان، #دانشجو و #ورزشکار و #روحانی هستند اما نمیدانست آن دو کدامشان هستند، برای همین اول از داریوش پرسید شما چکاره اید؟ گفت: من دانشجو هستم. پرسید: دانشجوی چی؟ گفت: پزشکی. کیانی ساکت شد و لبهایش را به هم فشرد و خیره به او ماند. داریوش سرش را پایین انداخت. جامه بزرگ گفت: آقای ساکی بچه #ملایر هستند و #دانشجوی_پزشکی . آقای خدری هم #مهندسی میخوانند...کیانی آه سردی کشید و سرش را پایین انداخت، لبخند تلخی زد، معلوم بود میخواهد چیزی بگوید ولی نتوانست. دستش را آرام روی شانه لرزان داریوش گذاشت و با دستش صورت گِلی او را پاک کرد. داریوش اشکهایش روی گلهای صورتش که خشکیده بود راهی نمناک باز کرد و به پایین غلتیدند. باورش نشده بود که فرمانده لشکر بعد از شیطنتی که با خدری کردند، او را اینگونه با عاطفه بنوازد.
@shop_sarir
https://eitaa.com/adabiyat_paydari_hamadan