eitaa logo
ادبخانه
1.5هزار دنبال‌کننده
442 عکس
117 ویدیو
42 فایل
🌍ادبخانه موسسه فرهنگی هنری ایلیا ترنج 🔶ادبخانه، دانشخانه مجازی ادبیات و آیین است. در این سرای دانش، بُن مایه های شعر وادبیات ، پژوهش های ادبی، آیینی و....را می توان یافت. 🔷آیدی مدیر (صادق خیری): @Sadeghkheyri
مشاهده در ایتا
دانلود
ادبخانه
ماست ها را کیسه کردند 7 🌸بسم الله الرحمن الرحیم هست کلید درِ گنجِ حکیم🌸 😧 👑به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی، ناشناس به یکی از دکان‌های شهر سر زد و ماست خواست. 👤ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی می‌خواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه ! 😳وی شگفت‌زده از این دو گونه ماست پرسید. 🥛ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر می‌گیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه می‌فروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان می‌بینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته می‌فروشیم. تو از کدام می‌خواهی؟! 👑مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگه‌های تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آب‌هایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد! 😧چون دیگر فروشنده‌ها از این داستان آگاه شدند، همگی ماست‌ها را کیسه کردند!!! تا آب اضافی آن خارج شود. 😃وقتى میگویند فلانى ماستشو كيسه كرده يعنى : ترسیده است. 😧 ماست ها را کیسه کردن، کنایه است از : ترسیدن، کنار رفتن، با احتیاط عمل کردن، مترادف : حساب کار خود را کردن! 📚1. ریشه امثال و حکم، مهدی پرتوی آملی. 2. فرهنگ فارسی عامیانه ، دکتر ابوالحسن نجفی، نشر: نیلوفر، ص ۱۳۱۷. @adabkhane
ادبخانه
زاغ سیاه کسی را چوب زدن - ۸ 🌸بسم الله الرحمن الرحیم هست کلید درِ گنجِ حکیم🌸 🌈در قدیم برای درست کردن رنگ از نوعی نمک به نام زاج استفاده می‌کردند که انواع سیاه، سبز، سفید و غیره داشت. 🌑 زاغ به جای کلمه زاج به کار برده می‌شد. زاغ سیاه بیشتر در رنگ نخ قالی، پارچه و چرم استفاده می‌شد. پیش می‌آمد که نخ، پارچه یا چرم ساخته کسی بهتر از همکارش می‌شد. 🚶بنابراین همکار پنهانی سراغ ظرف زاغ او می‌رفت و چوبی در آن می‌گرداند و با دیدن و بوییدن آن، تلاش می‌کرد دریابد در آن زاغ چه چیزی افزوده‌اند یا نوع، اندازه و نسبت تركیبش با آب یا چیز دیگر چگونه بوده است. معنای کنایی: 😒این مثل وقتی به کار می‌رود که کسی، دیگری را می‌پاید و می‌خواهد ببیند او چه می‌کند و از چیزهایی پنهان و رازهایی آگاه شود که برایش سودمند است. @adabkhane
ادبخانه
زیرآب زدن ۹ 💐بسم الله الرحمن الرحیم هست کلیدِ درِ گنجِ حکیم💐 📜ریشه “”🌊 زیرآب، در خانه های قدیمی ‌تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب ، تصفیه شده نبود معنی داشت⁉️ زیرآب در انتهای مخزن آب خانه ها بوده که برای خالی کردن آب، آن را باز می‌کردند… … این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیرآب این بود که کسی درون حوض می ‌رفت و زیرآب را باز می ‌کرد، تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود👌 در همان زمان وقتی با کسی دشمنی داشتند؛ … برای اینکه به او ضربه بزنند. زیرآب حوض خانه اش را باز می ‌کردند‼ تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد از دست بدهد…⁉ صاحب خانه وقتی خبردار می ‌شد خیلی ناراحت می ‌شد و چون بی آب می ‌ماند. به دوستانش می ‌گفت: زیرآبم را زده اند… معنای کنایی: اصطلاح “زیرآب کسی را زدن ” که از همین اینجا آمده است، به این معنی است که به شیوه ی ناجوانمردانه به شخصی آسیب زده شود. همچنین زیر آب زدن یا زیر آب زنی اصطلاحی است در زبان گفتاری ایرانیان که به ویژه در ادارات و سازمان ها کاربرد دارد و به معنی خراب کردن همکاران نزد مقام های بالادست و تلاش برای برچسب زدن یا سیاه نمایی است. @adabkhane
ادبخانه
جواب ابلهان خاموشی است ۱۰ 🌺بسم الله الرحمن الرحیم هست کلید درِ گنجِ حکیم🌺 🔇 🕯📜ابوعلی سینا در سفر بود. در هنگام عبور از شهری،جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت، خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد… خر سواری هم به آنجا رسید… از خَرش فرود آمد و خر خود را کنار اسب “ابوعلی سینا” بست، تا در خوردن کاه شریک او شود و خود نیز آمد و کنار ابوعلی نشست… شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من نبند، چرا که خر تو از کاه و یونجه او می خورد و اسب هم به خرت لگد می زند و پایش را می شکند‼ خر سوار آن سخن نشنیده گرفت!!! ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد‼ …خر سوار گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی… شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد…⁉ صاحب خر، “ابوعلی سینا” را نزد قاضی برد و شکایت کرد. قاضی پرسید که چه شده؟ اما “ابوعلی سینا” که خود را به لال بودن زده بود، هیچ چیز نگفت!!! قاضی به صاحب خر گفت: این مرد لال است⁉ روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد… …قاضی پرسید: با تو سخن گفت؟ چه گفت؟ صاحب خر گفت: او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد می زند و پای خرت را می شکند❗️ قاضی خندید و بر دانش “ابو علی” آفرین گفت…👏👏 قاضی به ایشان گفت حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟!!! “ابن سینا” جوابی داد که از آن به بعد درزبان پارسی به مثل تبدیل شد: … جوابِ اَبلهان، خاموشی ست … 📙امثال و حکم(✍علی اکبر دهخدا) @adabkhane
ادبخانه
شتر دیدی ندیدی - ۱۱ 🦋بسم الله الرحمن الرحیم هست کلید درِ گنجِ حکیم🦋 🐫 🐫 🐪ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﺻﺤﺮﺍ به دﻧﺒﺎﻝ ﺷﺘﺮﺵ ﻣﯽ ﮔﺸﺖ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﺎﻫﻮﺷﯽ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ( به گفته ای این پسر را بوعلی سینا دانسته اند). ﺳﺮﺍﻍ ﺷﺘﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺖ . 👳‍♀ﭘﺴﺮ پرسید : ﺷﺘﺮ تو ﯾﮏ ﭼﺸﻤﺶ ﮐﻮﺭ ﺑﻮﺩ؟ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ . ﭘﺴﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺁﯾﺎ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺑﺎﺭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻭ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮﺵ ﺗﺮﺵ ﺑﻮﺩ ؟ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ . ﺣﺎﻻ ﺑﮕﻮ ﺷﺘﺮ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟ ‌ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺷﺘﺮﯼ ﻧﺪﯾﺪﻡ . 👳ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﺑﻼﺋﯽ ﺳﺮ ﺷﺘﺮ ﺍﻭ ﺁﻭﺭﺩﻩ، پس،ﭘﺴﺮﮎ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﻗﺎﺿﯽ ﺑﺮﺩ ﻭ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺎﺿﯽﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ . ﻗﺎﺿﯽ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ : 🐪 ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺷﺘﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﯼ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﺸﺨﺼﺎﺕ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯼ ؟ ﭘﺴﺮﮎ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ، ﺭﻭﯼ ﺧﺎﮎ ﺍﺛﺮ ﭘﺎﯼ ﺷﺘﺮﯼ را ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺳﺒﺰﻩﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺷﺘﺮ ﯾﮏﭼﺸﻤﺶ ﮐﻮﺭ است . ﺑﻌﺪ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺭﺍﻩ،ﻣﮕﺲ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻭ در ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﺸﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﭼﻮﻥ ﻣﮕﺲ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﭘﺸﻪ ﺗﺮﺷﯽ ﺭﺍ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮏ طرف ﺑﺎﺭ ﺷﺘﺮ،ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻭ ﯾﮏ طرف ﺩﯾﮕﺮﺗﺮﺷﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .ﻗﺎﺿﯽ ﺍﺯ ﻫﻮﺵ ﭘﺴﺮﮎ ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﯽ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﻭﻟﯽ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﺩﺭﺩﺳﺮﺕ ﺷﺪ . 🐫ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺷﺘﺮ ﺩﯾﺪﯼ ، ﻧﺪﯾﺪﯼ !! ﺍﯾﻦ ﻣﺜﻞ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﺎﺭﺑﺮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﭘﺮﺣﺮﻓﯽ ﺑﺎﻋﺚ ﺩﺭﺩﺳﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﺁﺳﻮﺩﮔﯽ ﺩﺭ ﮐﻢ ﮔﻔﺘﻦ ﺍﺳﺖ. @adabkhane
ادبخانه
سایه ات را از سرم کم کن ۱۲ بسم الله الرحمن الرحیم  هست کلیدِ درِ گنجِ حکیم  ☂ در عبارت بالا معنی مجازی و استعاره ای سایه، همان محبت و مرحمت و تَلَطُّف و توجه مخصوصی است، كه مقام بالاتر و مؤثر تر نسبت به كهتران و زیر دستان مبذول می دارد. … این عبارت بر اثر لطفِ سخن، نه تنها به صورت “ضرب المثل” در آمده، بلكه دامنه آن به تعارفات روزمره نیز گسترش پیدا كرده … در عصر حاضر هنگام احوالپرسی یا جدایی و خداحافظی از یكدیگر آن را مورد استفاده و اصطلاح قرار می دهند …  ⏳زمانی كه اسكندر مقدونی در كورنت بود، شهرت وارستگی دیوژِن را شنید و با شكوه و دبدبه سلطنتی به ملاقاتش رفت. دیوژِن كه در آن موقع دراز كشیده بود و در مقابل تابش اشعه خورشید خود را گرم می كرد، اعتنایی به اسكندر ننمود و از جایش تكان نخورد‼️  اسكندر بر آشفت و گفت: « مگر مرا نشناختی كه احترام لازم به جای نیاوردی؟» دیوژن با خونسردی جواب داد: شناختم ولی از آنجا كه بنده ای از بندگان من هستی ادای احترام را ضرور ندانستم‼️ اسكندر توضیح بیشتر خواست⁉️ دیوژِن گفت: تو بنده حرص و آز و خشم و شهوت هستی❗️ در حالی كه من این خواهشهای نفس را بنده و مطیع خود ساختم … 📖به قول مولای روم:  من دو بنده دارم و ایشان حقیر  وان دو بر تو حاكمانند و امیر  گفت شه، آن دو چه اند، این زلتست  گفت آن یك خشم و دیگر شهوتست  ✍به قولی دیگر در جواب اسكندر گفت : تو هر كه باشی مقام و منزلت مرا نداری⁉️ مگر جز این است كه تو پادشاه و حاكم مطلق العنان یونان و مقدونیه هستی!!؟  اسكندر تصدیق كرد …! دیوژِن گفت: بالاتر از مقام تو چیست؟!! اسكندر جواب داد: « هیچ» دیوژِن بلافاصله گفت:« من همان هیچ هستم و بنابراین از تو بالاتر و والاترم!» اسكندر سر به زیر افكند و پس از لختی تفكر گفت: دیوژِن، از من چیزی بخواه و بدان كه هر چه بخواهی می دهم!!! آن فیلسوفِ، وارسته از جهان و جهانیان؛ به اسكندر كه در آن موقع بین او و آفتاب حایل شده بود. گوشه چشمی انداخت و گفت: « سایه ات را از سرم كم كن به روایت دیگر گفت: « می خواهم سایه خود را از سرم كم كنی.»‼️ 👆این جمله به قدری در مغز و استخوان اسكندر اثر كرد كه بی اختیار فریاد زد !!! «اگر اسكندر نبودم می خواستم دیوژِن باشم » معنای کنایی: باری، از آن زمان به بعد، این عبارت به صورت ضرب المثل درآمد. با این تفاوت که دیوژن می خواست سایه مردم حتی اسکندر مقدونی از سرش کم شود، ولی چون بیشتر مردم به این گونه سایه ها محتاجند و کمال مطلوبشان این است که در زیر سایه ارباب قدرت و ثروت به سر برند، زبان حالشان این است که سایه تان از سر ما کم نشود. ✍این کنایه ای است از آزادگی و بی نیازی از خلق. اگرچه هیچگاه سایه خیر وخوبی(خدا – ولی خدا – پدر و مادر) از سر کسی کم نشود که سیاه بختی می آورد. @adabkhane
ادبخانه
آش شله قلمکار ۱۳ بسم الله الرحمن الرحیم هست کلیدِ درِ گنجِ حکیم 🍵 🍵آش شله قلمکار چیست ؟ از چه زمانی معمول گردید؟ 👑ناصر الدین شاه قاجار بنابر نذری که داشت سالی یک روز، آن هم در فصل بهار ، به شهرستانک از ییلاقات شمال غرب تهران و بعدها به علت دوری راه به قریه سرخه حصار، واقع در شرق تهران می رفت. به فرمان او دوازده دیگ آشی بر بار می گذاشتند که از قطعات گوشت چهارده راس گوسفند و غالب نباتات خوراکی و انواع خوردنی ها ترکیب می شد. کلیه اعیان و اشراف و رجال و شاهزادگان و زوجات شاه و وزرا در این آشپزان افتخار حضور داشتتند و مجتمعأ به کار طبخ و آشپزی می پرداختند. عده ای از سرشناسان کشور به کار پاک کردن نخود و سبزی و لوبیا و ماش و عدس و برنج مشغول بودند. جمعی فلفل و زرد چوبه و نمک تهیه می کردند. 🌸خاتون ها که در مواقع عادی و در خانه مسکونی خود دست به سیاه و سفید نمی زدند، در این محل دامن چادر به کمر زده در پای دیگ آشپزان برای روشن کردن آتش و طبخ آش آنچنانی از بر و دوش و سر و کول یکدیگر بالا می رفتند تا هر چه بیشتر مورد لطف و عنایت قرار گیرند. خلاصه هر کس به فرا خورِ مقام خویش کاری انجام می داد تا آش مورد بحث، مهیا شود. 🍵 چون این آش ترکیب نامناسبی از غالب خوردنی ها بود، به آش شله قلمکار، معروف شد. آری! هر کاری که ترکیب ناموزون داشته باشد و یا به قول علامه دهخدا: ” چو زنبیل در یوزه هفتاد رنگ” باشد؛ به آش شله قلمکار تشبیه می کنند. معنای کنایی هر کاری که بدون رعایت نظم انجام گیرد و آغاز و پایان آن معلوم نباشد ، به آش شله قلمکار تشبیه و تمثیل می شود . اصولا هر عمل و اقدامی که در ترکیب آن توجه نشود، قهرأ به صورت معجونی در می آید که کمتر از آش شله قلمکار نخواهد بود. @adabkhane
ادبخانه
عجب ماجرایی داشتی کل علی- ۱۶ 🌸بسم الله الرحمن الرحیم هست کلیدِ درِ گنجِ حکیم🌸 🤔عجب ماجرایی داشتی کل علی❗️ 🕋… یك بابایی مستطیع سفر حج شده بود و بعد از بازگشت از مکه همه به او می‌گفتند: 🕋حاجلی (حاج علی) ‼️اما یك دوست قدیمی داشت كه مِثل قدیم، باز به او می‌گفت: … كَلَلَی (كَل علی ـ كربلایی علی)‼️ مِثل اینكه اصلاً قبول نداشت، این بابا حاجی شده⁉️ ⚠️این بابا هم از آن آدم‌هایی بود كه تشنه عنوان و لقب هستند و دلشان لك زده برای عنوان❗️ و به هر قیمتی حاضر هستند که اسم و عنوان آنها را با آب و تاب ببرند!!! … حاج علی پیش خودش گفت: باید كاری بكنم تا رفیقم یادش بماند كه من “حاجی” شده‌ام؛ به این جهت یك شب شام مفصلی تهیه دید و رفیقش را دعوت كرد … … بعد از اینكه شام خوردند، نشستند به صحبت كردن و او صحبت را، به سفر مكه‌اش كشاند و تا توانست سعی کرد به رفیق قدیمی بفهماند كه حاجی شده‼️ … توی راه حجاز یك نفر سرش به كجاوه خورد و شكست!! … یك همچین دهن وا كرد، آمدند و به من گفتند “حاج علی” از آن روغن عقربی كه همراهت آورده‌ای به این پنبه بزن، بعد گذاشتند روی زخم، فردا خوبِ خوب شد! … همه گفتند خیر ببینی “حاج علی” كه جان بابا را خریدی❗️ … در مدینه منوره كه داشتم زیارت می‌خواندم، یكی از پشت سر صدا زد “حاج علی”، من خیال كردم شما هستی، برگشتم دیدم یكی از همسفرهاست، به یاد شما افتادم و نایب‌الزیاره بودم …❗️ … توی كشتی كه بودیم دو نفر دعوایشان شد! نزدیك بود خون راه بیفتد!! همه پیش من آمدند كه “حاج علی” به داد برس، كه الان خون راه می‌افتد!!! .. وسط افتادم و آشتی‌شان دادم! همسفرها گفتند: خیر ببینی “حاج علی” كه همیشه قدمت خیر است❗️ … نزدیكی‌های جَده بودیم كه دریا طوفانی شد! نزدیك بود كشتی غرق شود كه یكی از مسافرها گفت: “حاج علی” از آن تربت اعلات یك ذره بینداز توی دریا تا دریا آرام بشود!!! همین كه تربت را توی دریا انداختم؛ دریا شد مثلِ حوضِ خانه‌مان!!! همه همسفرها گفتند: خدا عوضت بدهد “حاج علی” كه جان همه ما را نجات دادی❗️ … خلاصه گفت و گفت تا رسید به در خانه‌شان؛ … همه اهل محل با قرابه‌های گلاب آمدند پیشواز و صلوات فرستادند و گفتند “حاج علی” زیارت قبول… همین كه پایم را گذاشتم توی دالان خانه و مادر بچه‌ها چشمش به من افتاد گفت: وای “حاج علی‌جان”… همین را گفت و از حال رفت!!! … خلاصه هی “حاج علی حاج علی” كرد تا قصه سفر مكه‌اش را به آخر رساند. وقتی كه خوب حرف‌هایش را زد، ساكت شد تا اثر حرف‌هاش را در رفیقش ببیند❗️ رفیقش هم با تعجب فراوان گفت: عجب سرگذشتی داشتی “كل علی” ⁉️ معنای کنایی 👈… زمانیکه یك نفر به دقت تمام برای دیگری حرف بزند؛ اما آخر كار ببیند كه حرفش در او اثر نكرده، این مَثل را، به زبان می‌آورد … @adabkhane