eitaa logo
ادبخانه 🏴
1.9هزار دنبال‌کننده
725 عکس
267 ویدیو
54 فایل
🌍ادبخانه موسسه فرهنگی هنری ایلیا ترنج 🔶ادبخانه، دانشخانه مجازی ادبیات و آیین است. در این سرای دانش، بُن مایه های شعر وادبیات ، پژوهش های ادبی، آیینی و....را می توان یافت. 🔷آیدی مدیر (صادق خیری) جهت تبلیغات: @Sadeghkheyri
مشاهده در ایتا
دانلود
«بند هفتم» چون شد شهید، اکبر رعنا به کربلا آتش کشید از غم داغش به خیمه‌ها «قاسم» که وا نگشته گل زندگانی‌اش مویی نَرُسته بر رخ گلگونش از قضا آمد بسوی شاه شهیدان به آه و سوز گفتا : عمو...! اجازه‌ی میدان عطا نما هرچند من هنوز جوانی... ندیده‌ام دانم به قدر خویش بتازم بر اشقیا گفتا عمو که: مرگ درین راه چیست؟ گفت: «شهد من العسل» چو شود جان من فدا تا عاقبت اجازه‌ی میدان گرفت و تاخت با قامتی نحیف، در آن جنگِ ناروا «ابن فُضَیل» رذل به فرمان «ابن سعد» پرپر نمود، آن «گل رعنای مجتبیٰ» آمد امام، بر سر بالین او و گفت : دشمن ببین چه کرد بر آل نبی، خدا در کربلا حماسه‌ی عالم مُصوّر است نقشی بوَد عیان که تداعی محشر است سيد محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
«بند هشتم» «عباس» تا که عزم فرات اختیار کرد آسیمه‌‌سر سفر به سوی آن دیار کرد وقتی که دید آب روان را ، ز تشنگی دستی درون علقمه، بی اختیار کرد تا جرعه‌ای بنوشد از آن آب، ناگهان از آب ـ یاد اهل حرم ـ احتذار کرد پُر کرد مَشکِ آب، ولی «شمرِ» روسیاه راهش گرفت و از سرِ ذلت هوار کرد : برگرد از حسین، که من حامی توام هرکس که با من است به خود افتخار کرد عباسِ تشنه‌لب به وفاداری حسین سوز نهان خویش ز دل آشکار کرد گفتا : خموش باش و مگوی از برادرم چون تیغ برکشید به سویش فرار کرد تا شمر دون به پاسخ تلخی کزو شنید تیر و سنان، رها سوی آن گل‌عذار کرد مَشک‌اش درید و نیز دو دستش ز تن گرفت تا جان به راه عشق برادر، نثار کرد چشم فلک ندید چو این قوم ددسرشت این شرح جانگزا ز بشر کِی توان نوشت؟ سيد محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
«بند نهم» هفتاد و دو ستاره‌ی تابان معرفت هفتاد و دو شهاب درخشان مَعرفت هفتاد و دو تلألو زرّین چون آفتاب هفتاد و دو چراغ شبستان معرفت هفتاد و دو نماد سلحشوری و قیام هفتاد و دو شقایق بستان معرفت هفتاد و دو نبسته به دنیا دل از وفا هفتاد و دو نشسته به پیمان معرفت هفتاد و دو رها ز زلیخای نفس شوم هفتاد و دو عزیز، ز کنعان معرفت هفتاد و دو دلیل، برای جهانیان هفتاد و دو پدیده‌ی برهان معرفت هفتاد و دو رسیده به سرچشمه‌ی کمال هفتاد و دو نتیجه‌‌ی عنوان معرفت هفتاد و دو ذبیح سرافراز راه دین هفتاد و دو شهید، به میدان معرفت اسطوره گشته‌‌اند به راه امامِ‌شان ثبت است بر جریده‌ی عالم دوامِ‌شان سيد محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
«بند دهم» وقتی که روح «خسروِ احرار» پر کشید رنگ از رخ زمین و سماواتیان پرید عصری فرا رسید که شعله به آسمان از آه سینه سوزِ ستمدیدگان رسید ظلمت کشید پرده‌ی غم را به روی دشت خورشید آسمان و زمین گشت ناپدید اهل حرم، اسیر به دست حرامیان طوفان بی‌‌پناهی و اندوه می‌وزید در راه شام، قلب عزیزان اهل‌بیت (ع) در سینه‌های خسته و خونبار می‌تپید «طفل سه‌‌ساله» روی مغیلان به راه شام از بیم تازیانه‌‌ی اشرار می‌دوید «زینب» عزیز فاطمه آن بضعه‌‌ی رسول از بار رنج و مِحنت و غم قامتش خمید با خطبه‌‌ای به نزد «یزید» پلید پست غالب شد و به نزد خدا گشت روسپید وقتی رضای حق، طلبی فارغ از خودی رسوا کنی هر آن که زند دم، ز بیخودی سيد محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
«بند یازدهم» از کربلا هر آنچه نویسد قلم، کم است پشت فلک ز بار چنین ماتمی خم است ظلمی که شد به آل پیمبر به کربلا گریان و داغدار رسول مکرّم است بر بوم کربلا بنِگر تا عیان شود آزادگی و عزت و ایثار، توأم است بحری عظیم هست و کناره پذیر نیست کشتی عقل، غرق درین بحر ماتم است این راز سر به مُهرِ شهادت، به راه دوست بر آن که نیست مَحرم اسرار، مبهم است گر بحرها مُرکّب و ، راقم شود بشر از بحر عشق اگر بنویسند شبنم است از اولین بشر که خدا آفریده است در نزد او حسین همیشه مقدم است عهدی که بست روز ازل با خدای خویش اثبات کرد رشته‌‌ی این عهد، محکم است این رشته را به‌خون جگر پروریده است عهدی چنین، خدا ز خلایق ندیده است سيد محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
«بند دوازدهم» راه خدا اگر طلبی؟... راه کج مپو حق را به‌غیر صدق عمل در جهان مجو هستی اگر که پیرو سالار کربلا جز راه آن فدایی راه خدا مپو شیطان دهد به باد فنا ، هستی تو را ابلیس را برون کن ازین سینه‌ی نکو بیهوده عِرض خود نبری در جهان دون! از کف مده! ز حق‌‌شکنی، قدر و آبرو دیدی اگر که حق کسی می‌شود تباه حق را بدون پرده و بی واهمه بگو کردی اگر سکوت به هنگام ظلم و جور بر ذات خود نظر کن و در خویش جستجو پیراهن صداقت اگر پاره شد به تن با تار و پود زهدِ ریا کِی شود رفو ؟ چون کربلا، مبارزه‌ی حقّ و باطل است گر شیعه‌ای، به جز ره سالار دین مپو (ساقی) اگرچه دم زنی از جام باده‌ات! مستی ز جام عشق طلب کن نه از سبو راه حسین، راه خداوند داور است راه علی و ، آل شریف پیمبر است . سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi یکشنبه 11 آبان 1393 خورشیدی برابر با شب تاسوعای 1435 قمری
(اَلسَّلٰامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاعَبْدِاللّٰهِ الْحُسَیْن) هفتــاد و دو پیـكر به خــون غلتـيده دانى كه چه‌سان شاه شهيدان ديده؟ از بعـد هــزار و چـارصـد سال، هنوز بغضی‌ست كه در گلــوى ما پيچيـده سید محمدرضا شمس (ساقی) 1390 @shamssaghi
(السلام علیك یا ثارالله وابن ثاره) صوت قرآن شد بلند این‌بار، روی نیزه‌ها تا که خلقی را کند بیدار، روی نیزه‌ها آسمان در خون نشست آندم که پیش چشم او رفت رأس خسرو احرار روی نیزه‌ها می‌دهد با خون خود پیغامی از آزادگی می‌کند بر گوش‌ها تکرار، روی نیز‌ها می‌تپد در لُجّه‌ای از خون، دلِ خونین‌دلان در وداعی سرخ و خونین‌بار، روی نیزه‌ها لاله‌های خسته‌دل را تا نیازاری صبا گام خود، آرام‌تر بگذار روی نیزه‌ها بر سرِ نی رفت هفده اختر خورشیدوار چون علمدار و سپهسالار، روی نیزه‌ها می‌کند بر کاروان خود نظر وقتی که رفت کاروان‌سالار، در انظار، روی نیزه‌ها رأس خونین حسین بن علی، آن شاه عشق می‌کند با دشمنان پیکار روی نیزه‌ها ناله از نی در زمین نینوا آمد به گوش دید تا هفتاد و دو دلدار، روی نیزه‌ها کرد نورانی جهان را همچو خورشید سپهر نور چشم حیدر کرّار، روی نیزه‌ها از قیامش گشت روشن ظلمت روی زمین کرد چشم دشمنان را ، تار روی نیزه‌ها (ساقیا) در شام جانسوز غریبان حسین آسمان نور را ، بشمار روی نیزه‌ها سید محمدرضا شمس (ساقی) عاشورای حسینی 1402 ـ کربلا eitaa.com/shamssaghi
(زبان‌حال جاماندگان قافلهٔ اربعین) اربعین آمد و ما لایق راهت نشدیم در شب عشق، خبردار پگاهت نشدیم گرچه امسال هم از خیل سپاهت نشدیم لایق دیدن آن حشمت و جاهت نشدیم نام ما ثبت، مبادا مَکنی در طومار بلکه ما را ز کرم، زائر کویت بشمار داد با عشق تو مادر به دهان ما را شیر عشق تو کرد ز کردار تو دل را تسخیر راه عرفان تو پوییم به لطف تقدیر گرچه هستیم گنهکار و سراپا تقصیر نظری کن که جدا از تو و راهت نشویم غیر راهی که به تو می‌رسد اصلا نرویم راه تو، راه خداوند مُکرّم بوده‌ست راه تو هر که رَود راه خدا پیموده‌ست هرکه این راه رَود در دوجهان آسوده‌ست غیر ازین راه رَود هر که رهی بیهوده‌ست نگذاری که رَود راه دگر، رهروِتان گرچه جز راه تو رفتن به حقیقت نتوان کربلا مرکز عشق است و همه پرگاریم شکر لله که ز عشقی ابدی سرشاریم عالمی خفته اگرچه... همگی بیداریم چون به دل حبّ حسین بن علی را داریم عشق ما عشق حقیقی‌ست مجازیش مدان عاشق آن‌است که در عشق دهد حتیٰ جان جان ناقابل ما، لایق درگاه تو نیست آنکه بشناخت تو را بی‌خبر از راه تو نیست مدّعی طعنه به ما گر زند آگاه تو نیست اُف بر آن قافله‌ای باد که همراه تو نیست ما همه عاشق و دیوانه‌ی درگاه توایم تا نفس هست همه پیرو و همراه توایم کمترین شاعر درگاه تو هستم آقا عشق تو کرده به وصف تو زبان را گویا هرچه عشق است به غیرِ تو بوَد بی‌معنا عشق آن‌است که در آن برسی تا به خدا (ساقی) دلشده را هم بطلب بار دگر تا نبسته‌‌است ازین دار فنا ، بار سفر سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
«السّلامُ عَلیكِ یا اُمّ المَصائِبِ یا زَینَب» زبان در غم، قلم هم خَم، چه‌سان از او توان زد دم که زینب اُسوه‌ی صبر است و سازد با غمی مُعْظَم اگر خواهم نظیرش را کنم تصویر در شعرم نیابم همچو او را بعدِ زهرا (س) در بنی آدم خدا او را عطا فرمود چون بر حضرت مولا ندا آمد برایت «زینِ اَب» چون کوثر آوردم نه تنها زینتِ «اَب» باشد این دختر که می‌باشد برای عرشیان و فرشیان هم، زینتِ اعظم انیس و یار و غمخوار برادر در تمام عمر... که چون او کس نباشد بر حسین بن علی مَحرم درختان گر قلم گردند و دریاها شود جوهر ز دریای کراماتش چه بنویسند جز شبنم ؟ به غیر از فاطمه (س) هرگز نیارد دختری چون او که خم هرگز نگردد زیر بارِ غصه و ماتم مصیبت‌دیدگان هرچند بسیارند در دنیا ولیکن همچو او، هرگز ندیده دیده‌ی عالَم که می‌باشد شکیبا همچو کوه آن بانوی عضما چنان که صبر از او، ایّوب آموزد به وقت غم نسیمی می‌بَرد با خود خس و خاشاک صحرا را درختی که تنومند است از طوفان نگردد خَم چگونه می‌توانی یافت چون او را که با رأفت شود بر روی زخم سینه‌ی اهل حرم، مَرهم به بذل و جود او هرگز نیابی تالی دیگر که می‌باشد گدایی بینوا در نزد او حاتم زهازه بر چنین بانو که در بزم یزیدِ دون به نطقی حیدری پیچید طومار ستم در هم نه تنها (ساقی) کوثر ببالد بر چنین دختر که می‌بالد به او حتی به عالم حضرت خاتم حریمش را زیارت کن به خاکِ شام تا بینی... ببخشد جان به روح مُرده‌ات چون عیسیِ مریم سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
«شهادت حضرت عَلیّ بْنِ موسَی الرّضاء» عبا بر روی سر دارد کسی که شمس هشتم بود دلش آتش، ولی لب‌هاش گلدان تبسّم بود ولیعهدی به ظاهر گرچه از فرط تفاهم بود ولی، عهدی که جام شوکرانش با تحکّم بود ‌ ‌که باید نوشی این جامی که می‌باشد سرانجامت! ‌ ‌ولیعهدت به دستت شد شهید ای حاکم ظالم! چو تدبیر غلط کردی شدی درمانده و نادم اگرچه بود امام آگاه و، بر تزویر تو عالِم خودت را رهروِ او خواندی ای بدتر ز بِن ملجم! ‌ چگونه رهروی هستی که در دل نیست اسلامت؟ ‌ ‌ولایت‌عهدی از اول، اگر چه آشکارا بود خصوصاً بر امامی که به افکار تو دانا بود ولی بر آن که غافل، از تولّا و تبرّا بود مُسلّم شد که پیمان تو عهدی نامدارا بود ‌ ‌چنین عهدی از اوّل بود تار و پودی از دامت! ‌ ‌امام هشتمین! چون هفتمین خورشید عالمتاب که در زندان هارون شد شهید و، شیعه شد بی‌تاب شهید جور مأمون چون شدی از خدعه‌ی اعراب شده توس از قدومت قبله‌گاه خلق چون محراب ‌زَنَد خورشید، سر در هر سَحر، از مشرق بامت ‌ ‌حریم انورت حج فقیران است آقا جان! پناهِ عالَمی و، قلب ایران است آقا جان! اگرچه دشمن تو عبد شیطان است آقا جان! ولیکن شیعه‌ات اینجا فراوان است آقا جان! درخشد بر فراز بامِ ایران تا ابد نامت! بوَد حبل المتین شیعیانت تاری از مویت بوَد چون توتیای دیده‌ها خاکِ سر کویت چه خوش باشد نماز عشق در محراب ابرویت تویی (ساقی) و ما دُردی‌کشان جام مینویت ‌ خوشا آنکس که نوشد قطره‌ای، هرچند از جامت‌سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
سلیطه، از خردمندی چو فردوسی، چه‌می‌فهمد؟ خدا داند نمی‌فهمد نمی‌فهمد نه‌می‌فهمد سلیطه، از سر عادت کند سر را به هر سوراخ نمی‌داند که شاید بیند آن چیزی که گوید: آخ سلیطه، سِیر کرده با سبک‌مغزی به آثاری که باشد موجب آگاهی و پندار و بیداری سلیطه! تو کجا و، شاهنامه‌خوانی و تفسیر؟ چه می‌فهمی ز فردوسی و اشعارِ تر و تعبیر سلیطه! سیرتِ ناپاک خود را فاش کردی تو که خود را چون نخود، ناخوانده در این آش کردی تو؟ سلیطه! تو کجا و، طنزپردازی و دانایی؟ مکش ای دلقک بوزینه‌وش! فریاد رسوایی «زبان پارسی» شد زنده با اشعار فردوسی عجم بالد به خود از دانش و پندار فردوسی اگر «قانون» دهانت را نگیرد گِل، گنهکار است به ایران و به ایرانی و فردوسی، بدهکار است دهانی که شود وا بی‌جهت، سر را دهد بر باد خموشی پیشه کن ای یاوه‌گوی بی بن و بنیاد گهی بر چپ بتازی و گهی بر راست می‌تازی مبرهن شد که در دست منافق می‌کنی بازی مکن خوش‌رقصی ای ابله! برای عده‌ای نادان به شوق لقمه‌ی نانی، مکن مزدوری شیطان به فردوسی نه توهین بلکه توهین بر وطن کردی سپس «کاپی» که گفتی را از آنِ خویشتن کردی مبارک باشدت آن «کاپ» و، آنچه لایق آنی چنین کاپی به‌پاس خودفروشی بر تو ارزانی برو اندیشه کن در خویش و اصل خویش پیدا کن حیای مرده‌ی خود را به روح تازه، احیا کن مکن کاخ امل را در هوای نفس دون، بنیان بنای سست پی، دیری نپاید می‌شود ویران اگرچه نیستی لایق که کس گوید جوابت را ولی چون آینه، کردم بیان، ذات خرابت را درین آیینه ذاتت را به چشم دل تماشا کن سپس درد دنائت را به اندیشه، مداوا کن ‌۱ـ سلیطه: زن بددهان، زن زبان‌دراز