#شعر 2
مردی ز شهرِ هرگزم از روزگارِ هیچ
جان از نِتاجِ هرگز و تن از تبارِ هیچ
از شهر بی کرانۀ هرگز رسیدهام
تا رخت خویش باز کنم در دیارِ هیچ
از کوره راهِ هرگز و هیچم مسافری
در دست، خونِ هرگز و در پای، خارِ هیچ
در دل، امیدِ سرد و به سر آرزوی خام
دَر دیده اشکِ شاید و بر دوش، بارِ هیچ
در کام، حرفِ بوک و به لب، قصۀ مگر
بر جبهه، نقشِ کاش و به چهره، نگارِ هیچ
دنبال آب زندگی از چشمه سارِ مرگ
جویای نخلِ مردمی از جویبارِ هیچ
دست از کنار شسته، نشسته میانِ موج
پا بر سرِ جهان زده، سر بر کنارِ هیچ
دیوانۀ خِرَدْوَر و فرزانۀ جهولعقلآفرینِ دشتِ جنون، هوشیارِ هیچ
با عِزّ اقتدار و به پابندِ ذُلّ و ضعف
با حکمِ اختیار و به دست اختیارِ هیچ
هم خود کتابِ عبرت و هم اعتبارجوی
از دفترِ زمانۀ بی اعتبارِ هیچ
چندی عبث نهاده قدم در ره خیال
یک چند خیره کوفته سر بر جدارِ هیچ
عمری فشانده اشکِ هنر پیش پای خلق
یعنی که کرده گوهر خود را نثارِ هیچ
قاف آرزویِ باطلم از دشت پُر غُراب
سیمرغْ جویِ غافلم از کوهسارِ هیچ
گم کرده راه پیکیام از شهر بی نشان
پیغام پُر ز پوچ رسانم به یارِ هیچ
صراف سرنوشتم و سنجم بهای خاک
نقاد بادسنجم و گیرم عیارِ هیچ
بیع و شَرای خونم و بَیاع داغ و درد
با زارگانِ مرگم و گوهرشمارِ هیچ
جنسِ همه زیانم و سودای هیچْ سود
سوداگر خیالم و سرمایه دارِ هیچ
گنجینۀ دریغم و ویرانۀ فسوس
اندوهگین بیهُده افسوس خوارِ هیچ
آیایِ بی جوابم و امای بی دلیل
گفتار پوچ گونه و پندار وارِ هیچ
ناپایدار کوهم و بر جای مانده سیل
گردون نورد گردم و گردون سپارِ هیچ
پرگار سرنگونم و عمری به پای سر
بر گرد خویش دور زده در مدارِ هیچ
عزلت نشین خانۀ بی آسمانهام
محنت گزین بی در و پیکر حصارِ هیچ
اندیشۀ محالم و سودای باطلم
معنی ترازِ صورت و صورت نگارِ هیچ
در وادی فریبم و لب تشنۀ سراب
در خانۀ دروغم و چشم انتظارِ هیچ
بد نامی حیاتم و بر صفحۀ زمان
با خون خود نگاشتهام یادگارِ هیچ
محکوم بی گناهم و معصوم بی پناه
مظلوم بی تظلم و مصلوب وارِ هیچ
دردم از اینکه تافتهام از امیدِ سرد
داغم از اینکه سوختهام در شرارِ هیچ
کس خواستار هرگز، هرگز شنیدهاید؟
یا هیچ دیدهاید کسی دوستدارِ هیچ؟
آن هیچ کس که هرگز نشنیدهای منم
هم دوستدار هرگز و هم خواستارِ هیچ
✍استاد #مُظاهر_مُصفّا
@adabkhane