#حکایت_پند
#رجب_المرجب
#انا_مطیع_من_اطاعنی
📌نگهش دار!
حمال بود در تبریز. روزی داشت باری میبرد که ناگهان کودکی را در حال سقوط از پشتبام دید.
گفت:«ساخلییان ساخلا»، نگهدارنده نگهش دار.
🔸 کودک بدون آسیبی روی زمین افتاد. مردم متحیر دور حمال جمع شدند. پرسیدند چطور به این مقام رسیدی؟
🖍گفت : ۶۰ سال، هر چه خدا خواست گوش کردم، این بار هم خدا حرف مرا گوش کرد.
🔗 عضویت کانال
🔘#حکایت_پند
🔸#مرزدار_مکتب_اهل_بیت علیهم السلام
▫️#بخوانید
📌 انگلیسیها تو را به روی کار آوردند📌
▫️▫️با يك واسطه، داستانى از مرحوم مدرس براى شما نقل می کنم.
🔸اوائل سلطنت رضا شاه بود، او كارهايى میكرد كه -با توجه به آشفتگى حكومت قبلى، يعنى قاجار-، توجه مردم را به خودش جلب كرد و برخى از مردم، از اين كارها، اظهار خرسندى میكردند، اما مرحوم مدرس كه پى به تزوير و دو روئى رضا شاه برده بود، با او مخالفت میكرد.
🔹گروهى تلاش میکردند تا ما بين مرحوم مدرس و رضا شاه ايجاد تفاهم كنند، در همين راستا قرار شد مرحوم مدرس را به ديدن رضا شاه ببرند (آن زمان از ميدان بهارستان تا سعدآباد، درشكه رفت و آمد می کرد).
🔸در ميدان بهارستان، با درشكهچى، بر سر قيمت و كرايه تا سعدآباد، به توافق نرسيدند. قيمتى را كه درشكهچى میگفت، پانزده ريال بود، ولى مرحوم مدرس میفرمود:« براى اين ملاقات، ده ريال بيشتر نمیدهم، اين شخص (رضا شاه) پانزده ريال نمیارزد.»
آن شخصى كه همراه مرحوم مدرس بود (و ماجرا را براى من نقل كرد)، به درشكهچى گفت:« باقى مانده را من میدهم.»
🔹با هم به كاخ سعدآباد رفتند، براى مرحوم مدرس چايى آوردند. ايشان لب به چاى نزد، رضا شاه با قاشق چاى خورى مقدارى از چاى را خورد، (يعنى درون چاى سم نيست بخور).
▪️رضاشاه رو كرد به مرحوم مدرس و گفت:« چرا با من مخالفت می كنى؟»
▫️🖍مرحوم مدرس فرمودند:« چون كه شما را انگليسیها روى كار آوردند، اما از الآن بيا و شاه ايران شو، براى مملكت خودت كار كن، به فكر مردم باش، اگر تو شاه ايران شوى، (نه نوكر بيگانه كه تقريبا شرط مُحال بود)، من از تو و قصرت محافظت میکنم.»
▪️رضا شاه گفت:« به تو هم انگليسیها پول میدهند تا با من مبارزه كنى!»
▫️مرحوم مدرس فرمودند:« به جدّم قسم! پيرزنها، بقچه بستههايشان را به من میدهند تا با تو مبارزه كنم.»
📔برشی از کتاب «مرزدار مکتب اهل بیت»، در سیره علمی علامه عسکری
اثر استاد ادیبی لاریجانی
📍"کانال اطلاع رسانی و نشر آثار استاد ادیبی لاریجانی "
🔗 عضویت کانال
🔘#حکایت_پند
🔹#بیان_طریقت 🔸#بیان_حقیقت
▫️#بخوانید
📌 فرار از مرجعیت 📌
▫️▫️استاد بزرگوار، آیتالله مجتهدی (رحمت الله علیه) میفرمودند:
🔸🔸«پس از وفات مرجع بزرگ، آیتالله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی (رضوان الله علیه)،
مقلدین و مومنین از حاج آقا حسین قمی تقاضای رساله عملیه کردند، اما ایشان از دادن رساله و قبول مسئولیتِ مرجعیت امتناع میکرد، ولی با اصرار و مراجعه فراوان جمع زیادی از متدینین، ایشان پذیرفتند و رسالهشان زیر چاپ رفت.
🔹 اما این مرجعیت کوتاه مدت بود و پس از چند ماه، حاج آقا حسین وفات یافتند.»
▫️▫️آیتالله سید محمد هادی میلانی (رحمت الله علیه) نقل میکند:
🔸«به حرم حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) مشرف شدم، حاج آقا حسین قمی بالای سر مطهر نشسته بودند، به من اشاره نمود، نزد ایشان رفتم و آقا اظهار داشتند:« ریاست و مرجعیت دینی بعد از آسید ابوالحسن، به من روی آورده و من میترسم به دینم لطمه بخورد!
🖍من دعا میکنم شما آمین بگویید : خدایا! اگر این ریاست به دین من مضر است، جان مرا بگیر!»
🔹سپس آن قدر گریه کردند که زمین از آب دیدهٔ ایشان تر شد».
🔗 عضویت کانال
🔘#حکایت_پند 🔘#بیان_طریقت
🔸#آیت_الله_مصباح
▫️#بخوانید
📌درس ادب📌
▫️▫️خاطرهای از آیت الله مصباح یزدی (قدس سره) شنیدم که ادب و احترام بالایی را به من آموخت.
🔸ایشان فرمود، مرتبه آخری که توفیق داشتم در مراسم غبار روبی حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) شرکت کنم، جایگاه مرا در ردیف مراجع عظام تقلید، از جمله آیت الله وحید خراسانی (حفظه الله) قرار داده بودند.
🖍🔹بنده دیدم این جایگاه بزرگی است و من نباید در این ردیف باشم، لذا خیلی آرام خودم را روی سنگ ها به عقب کشیدم که هم ردیف این جایگاه والا نباشم.
💠این ادب به مراجع، نکته بزرگی است که از ایشان آموختم.
📃خاطرهای از حجت الاسلام و المسلمین ادیانی، رئیس سازمان عقیدتی سیاسی فرماندهی انتظامی- ۱۴۰۱/۱۱/۱۰ هـ.ش
🔗Eitaa.com/Adibi_Larijani
📌🔹شیخ بزرگواری را دیدم متصل به حضرت🔹📌
🔸💠🔸جایگاه حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی 🔸💠🔸
▫️▫️🔹 مرحوم حاج شیخ محمد شریف رازی در «گنجینه دانشمندان» میگوید:
🔻🔻حکایت کرد برای این نگارنده، جناب آیت الله حاج سید جعفر شاهرودی _که از شاگردان آن مرحوم و علماء مبارز فعلی تهران است_ مکاشفه مفصلی را که مجمل آن این است که فرمود:
🔸شبی در شاهرود خواب دیدم که در صحرایی، حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با جماعتی تشریف داشتند و گویا به نماز جماعت ایستادهاند.
🔹نزدیک رفتم که جمالش را زیارت کنم و دست مبارکش را ببوسم.
🔸شیخ بزرگواری را دیدم که متصل به آن حضرت و آثار جمال و وقار و بزرگواری از سیمایش پیداست.
🔹چون بیدار شدم در اطراف آن شیخ فکر کردم که کیست که تا این حد نزدیک و مربوط به مولای ما امام زمان (علیه السلام) است؟
🔸از برای یافتن او به مشهد مشرف شدم. وی را ندیدم. در تهران آمدم، نیافتم. به قم مسافرت کردم. او را در حجرهای از حجرات مدرسه فیضیه مشغول تدریس دیدم.
🔹_پرسیدم:
این آقا کیست؟
_گفتند:
آقای حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی است.
🔸خدمتش رسیدم. تفقد زیادی کردند و فرمودند:
کی آمدی؟
گویا مرا دیده و شناخته و از قضیه آگاهند.
🔹پس ملازمتش را اختیار نموده و چنان یافتم که او را دیده بودم و می خواستم.
🔸🟡تا شب یازدهم ذی الحجه ۱۳۴۳ هـ.ق، نزدیک سحر در بین خواب و بیداری دیدم درهای آسمان به روی من گشوده و حجاب ها مرتفع گشته، تا زیر عرش الهی را مشاهده کردم و دیدم آن مرحوم را که ایستاده و دست به قنوت گرفته و مشغول تضرع و مناجات و گریه است و من از مقام و قرب او به حق تعالی تعجب کردم، که صدای کوبه در خانه را شنیدم.
🔹فوراً برخاستم و در را باز کردم.
دیدم یکی از دوستان است.
_گفت:
فلانی! بیا منزل آقا!
_گفتم:
چه خبر است؟
_گفت:
تسلیت میگویم.
(آقای میرزا جواد آقا ملکی تبریزی به رحمت خدا رفتند )
꧁____.__________._________.____꧂
📔 کتاب «از داستانها باید آموخت»_ ص۱۰۲ و ۱۰۳
▫️اثر استاد ادیبی لاریجانی▫️
📗به نقل از «گنجینه دانشمندان»، ج ۱، ص ۲۳۲
꧁____.__________._________.____꧂
🔵#حکایت_پند | 📗#گنجینه_دانشمندان 🌸|#آیت_الله_میرزا_جواد_آقا_ملکی_تبریزی
❅❁❅❅❁❅❅❁❅❅❁❅❅❁❅❅❁❅
📍"عضویت کانال رفیق شفیق"
🔗Eitaa.com/Adibi_Larijani