eitaa logo
دفتر امام جمعه شهر بهاران
214 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
154 فایل
جهت ارتباط با امام جمعه محترم شهر بهاران و ارسال سوالات شرعی و هر گونه سوال ،پیشنهاد و انتقادبا مدیر کانال در ارتباط باشید.... مدیر: @arameshmasir
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀یاد غریب ◀️به یاد امام زمان خویش باشیم... 🔶‌خدا تو را پیشوایِ نجات بخش ما قرار داده است، ولی ما تو را از یاد برده ایم... 🔶 نمی دانم چه زمان می‌آید که همه ما به این باور برسیم که پناه همه ما تویی! 🔶شیطان در کمین نشسته است.او پدر و مادر ما را از بهشت بیرون کرد.او امروز هم تلاش می‌کند تا ما را از «بهشت معنوی» بیرون کند.اعتقاد به تو و انتظار آمدن تو، همان «بهشت معنوی» است. شیطان خیلی‌ها را از این بهشت بیرون کرد.آنان را به سراب‌ها دلخوش نمود و یاد تو را از آنان گرفت. 🔶اگر چه آنان از نیامدنت خشنودند.امّا دل هایشان از آرامش به دور است. در این دنیا، همواره آرامش را جستجو می‌کنند ولی به آن نمی رسند. ❓بهشت من چیست؟ بهشت آنجایی است که قلبم آرام باشد! در سایه ولایت دل به آرامش می‌رسد. * * * 🍀او از راه دوری به مدینه آمده بود تا امام صادق علیه السلام را ببیند. 🍀وقتی خدمت آن حضرت رسید چنین گفت: «آقای من! دعا کنید که اهل بهشت باشم». 🍀 امام به او نگاهی کرد و فرمود: «تو همین الان در بهشت هستی، تو باید دعا کنی که خدا تو را از بهشت بیرون نکند». 🍀وقتی او این سخن را شنید، تعجّب کرد و با خود گفت: وقتی روز قیامت برپا شود، آن وقت نیکوکاران به بهشت می‌روند. هنوز که قیامت برپا نشده است تا کسی به بهشت برود. 🍀امام تعجّب او را دید، برای همین به او فرمود: 🔺-- آیا تو ولایت ما را قبول داری؟ 🔺-- آقای من! بله. من به ولایت شما ایمان دارم. 🔺-- مگر نمی دانی هر کس ولایت ما را قبول داشته باشد، در بهشت است، تو باید از خدا بخواهی که مبادا از بهشت رانده شوی! * * * ◀️وقتی من تو را باور دارم، در انتظار آمدنت هستم و برای ظهورت دعا می‌کنم، در بهشت خدا هستم. ◀️شیطان تلاش می‌کند تا مرا از این بهشت بیرون کند، او مرا به دنیا و آنچه در دنیا است، مشغول می‌کند. ◀️کار را به آنجا می‌رساند که دنیا، مهم ترین حاجت من می‌شود، عشق دنیا دلم را پر می‌کند و من فراموش می‌کنم برای ظهورت دعا کنم. 👌از امروز باید با خود عهد ببندم بیشتر به یاد تو باشم‌.هر کس «کیمیا» دارد می‌تواند مس را به طلا تبدیل کند. 👌یاد تو همچون کیمیاست، وقتی به یاد تو باشم، عشق دنیایی از دلم رخ می‌بندد و عشق تو در آن می‌نشیند، آن وقت است که آرامش بهشت را با تمام وجود خود حس می‌کنم. 📚 ✍مهدی خدامیان ارانی
🥀یاد غریب🥀 🍀‌چقدر زیباست که هر صبح، روزم را با یاد تو آغاز کنم و «دعای عهد» بخوانم. 🍀دعای عهد،دعایی است که بعد از نماز صبح، خوانده می‌شود. گویا با خواندن این دعا، در لشکر تو، حضور خود را اعلام می‌دارم. 🍀هر لشکری در هر جای دنیا، اوّل صبح، برنامه صبحگاه دارند.همه نیروها در این برنامه شرکت می‌کنند. همه ی دوستان تو در سرتاسر جهان، دعای عهد را می‌خوانند و با تو عهد و پیمان می‌بندند تا تو را یاری کنند. من هم باید همانند آنان، این کار را انجام بدهم. 🍀چقدر زیباست که در قنوت نماز، برای آمدن تو دعا کنم! هر صبح جمعه، «دعای ندبه» بخوانم، دعایی که نجوای منتظران توست، روز آمدن تو، روز جمعه خواهد بود و برای همین در صبح جمعه، مشتاقان تو، دعای ندبه می‌خوانند و آمادگی خود را برای یاری تو اعلام می‌دارند. 🍀کاش عصر جمعه که فرا می‌رسید، غم و اندوهی را که به دلم می‌افتاد با بغض دوری تو همراه می‌کردم، کاش بغضی که در هستی نهفته است را درک می‌کردم. همان بغضی که از طولانی شدن غیبت تو تا جمعه دیگر حکایت می‌کند. 🍀کاش به گونه ای باشم که دیگران از من بوی انتظار تو را استشمام کنند! 🍀چقدر زیباست اگر من بی تاب دیدار تو باشم و برای آمدن تو لحظه شماری کنم. از جان و مال خویش برای زنده نگاه داشتن یاد تو خرج کنم که این یک سرمایه گذاری بزرگ برای روز قیامت است و خدا به این کار من، بیش از هر کار دیگری، پاداش می‌دهد. 🍀چه زمانی به این باور می‌رسم که فاصله بین من و تو، فاصله مکانی نیست. تو در کنار من هستی.مهم این است که رفتار و کردار من،از گناه به دور باشد و تو از من راضی باشی. 🍀وقتی تو از کارها و اعتقادات و باورهای من خشنود باشی، وقتی من با دوستان تو دوست باشم و با دشمنان تو، دشمنی کنم، آن وقت دیگر، فاصله ای بین من و تو نیست، گویا من در خیمه تو و در کنار تو هستم. 📚 ✍مهدی خدامیان ارانی
‌🥀یاد غریب🥀 ◀️‌روزگاری است که تو از دیده‌ها پنهان هستی. شیعیان تو در امتحان‌ها و سختی‌ها گرفتار شده اند‌ به این فکر می ‌کنم که راه نجات کجاست؟ چگونه می‌توان از این سختی‌ها عبور کرد؟ ◀️ راه نجات را در سخن پدر تو می‌یابم، امام حسن عسکری علیه السلام چنین می‌فرماید: «فرزندم مهدی برای مدّتی طولانی از دیده‌ها پنهان خواهد شد، در آن روزگار مردم زیادی از دین خدا دست برمی دارند و هلاک می‌شوند، کسانی از آن فتنه‌ها نجات پیدا می‌کنند که بر اعتقاد به امامت مهدی ثابت بمانند و همواره برای ظهور دعا کنند». ◀️ وقتی این سخن را می‌خوانم، راه را پیدا می‌کنم، اگر تو را باور داشته باشم و همیشه برای ظهور تو دعا کنم، از فتنه‌ها نجات می‌یابم، خدا در دعا برای تو این اثر را قرار داده است، این کار خداست. خدا چنین اراده کرده است که هر کس برای ظهور تو بیشتر دعا کند به ساحل نجات نزدیک تر باشد. * * * 🔷 کشتی‌هایی که در اقیانوس به حرکت در می‌آیند برای این که بتوانند راه را پیدا کنند باید هر لحظه با قطب نما مسیر خود را کنترل کنند، هر چه دقّت قطب نما، بیشتر باشد، هر چه کنترل مسیر زیادتر باشد، خطر انحراف از مسیر کمتر است. 🔷دعا برای ظهور تو باعث می‌شود که من با تو ارتباط قلبی پیدا کنم، خدا تو را مایه هدایت و رستگاری قرار داده است، وقتی قطب نمای دل من به سوی عشق تو باشد، معلوم است که دیگر راه را گم نمی کنم و از فتنه‌ها نجات پیدا می‌کنم. 🔷وقتی من زیاد برای ظهور تو دعا می‌کنم، در واقع قطب نمای وجود خودم را تنظیم می‌کنم، با این کار، مسیر را گم نمی کنم و در این اقیانوس فتنه ها، منحرف نمی شوم.درست است که آخر الزمان است و جامعه در هجوم فتنه‌ها گرفتار شده است. 🔷امّا خدا هیچ گاه بندگان خوب خودش را رها نمی کند، کسی که برای ظهور تو دعا می‌کند به قوی ترین قطب نمای دنیا دست یافته است، قلب او با تو ارتباط گرفته است و از میان همه فتنه‌ها به سلامت عبور می‌کند، او راه خود را به درستی تشخیص می‌دهد و به سوی سعادت و رستگاری رهنمون می‌شود. قطب نما در دل تاریکی شب هم به خوبی کار می‌کند، برای ناخدای کشتی که از قطب نما استفاده می‌کند، روز با شب فرقی نمی کند، او راه را به راحتی تشخیص می‌دهد. امّا آن ناخدا که قطب نمای او خراب شده است در تاریکی شب در حیرت و گمراهی می‌ماند. 🔷دعا برای ظهور تو، همان قطب نمای دل من است. اگر این قطب نما را داشته باشم، در اوج سیاهی‌ها هم راه را گم نمی کنم. ‌📚 ✍مهدی خدامیان ارانی
🥀یاد غریب🥀 🔶‌تو جلوه لطف و مهربانی خدا هستی، پس چرا ظهور تو به تأخیر افتاده است؟ 🔶این سوألی است که شیخ طوسی به خوبی به آن پاسخ داده است. 🔶خواجه نصیرالدین طوسی در قرن هفتم هجری زندگی می‌کرد. او یکی از دانشمندان بزرگ شیعه است. 🔶او درباره ی علّت طولانی شدن روزگار غیبت تو چنین می‌گوید: «وجود امام زمان، لطفی از طرف خداست. ظهور او هم لطف دیگری است، امّا علّت این که او از دیده‌ها پنهان است به خاطر رفتارِ ما می‌باشد». 🔶آری، غفلت ما و پیمان شکنی ما، باعث شده است که روزگار غیبت تو، طولانی بشود! ما چه زمانی از این خواب غفلت، بیدار خواهیم شد! کی از این خطای خود، توبه خواهیم نمود؟ 🔶غیبت تو، همانند خانه نشینی حضرت علی علیه السلام است! او امیرمومٔنان و جانشین پیامبر بود. پیامبر در روز عید غدیر دست او را بلند کرد و به همه گفت: «هر کس من، مولای اویم، این علی مولای اوست». 🔶ولی مردم بعد از پیامبر، به غفلتی بزرگ مبتلا شدند و حجّت خدا را از یاد بردند. آنان در محلی به نام «سقیفه» جمع شدند و با ابوبکر بیعت کردند. علی علیه السلام که دلباخته حکومت نبود، او تسلیم امر خدا بود، مردمی که ادّعای ایمان داشتند باید امتحان می‌شدند، آنان حجّت خدا را تنها گذاشتند و غرق دنیاخواهی خود شدند. 🔶بعد از مدّتی، عدّه ای از زنان مدینه نزد فاطمه علیهاالسلام آمدند و به او گفتند: «چرا علی علیه السلام برای گرفتن حق خود به سقیفه نیامد.حضرت فاطمه علیهاالسلام به آنان چنین جواب داد: «امام همچون کعبه است که مردم باید به سویش بروند، نه آنکه او به سوی مردم برود». 🔶 آری، این سنت خداست. همه ما باید امتحان بشویم، تو که شیفته حکومت دنیا نیستی، خدا از تو خواسته است صبر کنی، صبر تو همچون صبر جدّت علی علیه السلام است، بیش از هزار سال است که شیعیانی که ادّعای ایمان دارند، در امتحان خدا قرار گرفته اند. امروز هم روز ماست، ما چقدر به پیمانی که با تو بسته ایم،وفادار مانده ایم؟ 🔶 این سنت خداست. تو به سوی ما نمی آیی، خدا چنین مقدر کرده است، این ما هستیم که باید از خواب غفلت بیدار شویم، باید به سوی تو بیاییم، آن وقت است که ظهور تو فرا می‌رسد و خدا به تو فرمان می‌دهد تا از پس پرده غیبت برون آیی و عدل و داد را در جهان برپا سازی. * * * 🔷زمانی تو می‌آیی که جامعه شیعه پیمانی را که با تو بسته اند به یاد آورند و از این گناه بزرگ توبه کنند، معلوم است وقتی سخن از توبه می‌شود، تکلیف چیست. جامعه ای که یاد تو را زنده کرد از زشتی‌ها و گناهان فاصله می‌گیرد. 🔷چگونه ممکن است کسی مشتاق ظهور تو باشد و از آن غفلت بزرگ توبه کرده باشد، امّا اهل تقوا نباشد؟ کسی که یاد تو را در دل‌ها زنده می‌کند، در واقع از مردم می‌خواهد تا از گناهان فاصله بگیرند، گناه ومعصیت خدا، دل تو را به درد می‌آورد. وقتی محبّت تو در جامعه ریشه دواند وسوسه‌های شیطان رنگ می‌بازد. 🔷عشق تو با دل و جان آدمی کاری می‌کند که انسان از گناه فاصله بیشتری می‌گیرد و ترک همه گناهان، آرزوی دل او می‌شود. 🔷وقتی جامعه ای از غفلت یاد تو پشیمان شد و برای آمدن تو، لحظه شماری کرد به سوی پاکی‌ها حرکت کرده است. آری، هنگامی که شیعیان فهمیدند که گناه، دل تو را به درد می‌آورد و ظهور را به تاخیر می‌اندازد، از گناه و معصیت و فساد فاصله می‌گیرند و اینجاست که مقدمه ظهور تو فراهم می‌شود. مقدمه ظهور تو، پاکی و تقوای جامعه است. ‌📚 ✍مهدی خدامیان ارانی
🥀یاد غریب🥀 🔶‌پیامبر و یازده امامی که قبل از تو بوده اند، از تو سخن گفته اند، مادرت حضرت فاطمه علیهاالسلام هم از تو یاد کرده است. آری، تو همان مولایی که خوبان جهان به تو افتخار کرده اند. 🔶پیامبر در روز غدیر به مردم چنین گفت: «مهدی یاری کننده دین خداست، همه پیامبران به او بشارت داده اند، او ولیّ خدا در روی زمین می‌باشد». 🔶حضرت علی علیه السلام بارها در فراق تو اشک ریخت و از نهاد دل، آه کشید و گفت:«آه! چقدر دوست دارم او را ببینم»، «مهدی تنها و غریب است»، «پدر و مادرم به فدای او باد! ». 🔶حضرت فاطمه علیهاالسلام گفت: «خوشا به حال کسی که امام زمانش را دوست بدارد و محبّت او را در دل داشته باشد». 🔶امام حسن علیه السلام گفت: «هر کس امام زمانش را نشناسد و از دنیا برود، به مرگ جاهلیت مرده است». 🔶امام حسین علیه السلام است نیز از تو یاد کرد.امام سجاد علیه السلام منتظران تو را بهترین مردم همه زمان‌ها معرفی کرد و این گونه ارزش انتظار تو را بازگو کرد.کسی که منتظر واقعی تو باشد، مقامش از شهدای کربلا بالاتر است. 🔶امام باقر علیه السلام گفت: «اگر در زمان مهدی علیه السلام بودم، جانم را فدای او می‌نمودم». 🔶امام صادق علیه السلام در فراق تو اشک ریخت و آه از دل کشید و خطاب به تو چنین گفت: «ای آقای من! غیبت تو، خواب از چشمان من ربوده است خاطرم را پریشان کرده است». 🔶وقتی امام کاظم علیه السلام از تو یاد کرد بارها چنین گفت: «پدر و مادرم به فدای او! »، «او غریب و تنها است». 🔶هنگامی که امام رضا علیه السلام نام تو را شنید، دست روی سرش گذاشت و برای تو دعا کرد و از خدا ظهور تو را طلبید. 🔶وقتی امام جواد علیه السلام از تو یاد کرد، گریه زیادی نمود و برای غربت و مظلومیت تو اشک ریخت. 🔶امام هادی علیه السلام به شیعیان سفارش نمود که همواره چشم به راه تو باشند و از یاد تو غفلت نکنند و تو را از یاد نبرند. امام حسن عسکری علیه السلام تو را به شیعیان معرفی کرد و گفت: «این پسرم مهدی علیه السلام است که سرانجام همه دنیا را پر از عدل و داد خواهد کرد». 🔶از پیامبر تا پدرت امام عسکری علیه السلام بارها از تو سخن گفتند، خضر علیه السلام که پیامبری بلندمرتبه است، افتخارش این است که خادم درگاه توست. حضرت عیسی علیه السلام هم سال‌های سال است در انتظار ظهور توست و آرزوی او این است که در بیت المقدس پشت سر تو نماز بخواند. * * * 🔷در اینجا می‌خواهم از ماجرای نماز عیسی علیه السلام سخن بگویم: وقتی تو در مکّه ظهور می‌کنی به کوفه می‌آیی و در آنجا حکومت عدل و داد برقرار می‌کنی، سپس به سوی فلسطین حرکت می‌کنی. وقتی به بیت المقدس می‌رسی، چند روز در آنجا می‌مانی تا روز جمعه فرا می‌رسد. 🔷در آن روز، عدّه زیادی از مسیحیان در این شهر جمع خواهند شد، چه اجتماع باشکوهی برپا می‌شود، همه منتظر هستند. نگاه خیلی‌ها به سوی آسمان است، ابری سفید آشکار می‌شود، جوانی بر فراز آن ابر است، دو فرشته هم همراه او هستند. 🔷آن ابر به سوی زمین می‌آید، شوری در میان مسیحیان برپا می‌شود، آن جوان، عیسی علیه السلام است. آن ابر سفید، کنار بیت المقدس قرار می‌گیرد، عیسی علیه السلام از آن پیاده می‌شود. 🔷مسیحیان که از شادی در پوست خود نمی گنجند به طرف او می‌روند و می‌گویند که ما همه یاران و انصار تو هستیم، ولی عیسی علیه السلام پاسخ می‌دهد: «شما یاران من نیستید». 🔷 همه مسیحیان تعجّب می‌کنند. عیسی علیه السلام، بدون توجّه به آنان، حرکت می‌کند. او به سوی تو می‌آید که در محراب ایستاده ای و یارانت پشت سرت نشسته اند و منتظرند تا وقت نماز شود. 🔷عیسی علیه السلام به سوی محراب می‌آید، او نزد تو می‌آید و سلام می‌کند، جواب می‌شنود و با تو دست می‌دهد. تو به او رو می‌کنی و می‌گویی: «ای عیسی! جلو بایست و امامِ جماعت ما باش». 🔷عیسی علیه السلام پاسخ می‌دهد: «من به زمین آمده‌ام تا وزیر تو باشم، نیامده‌ام تا فرمانده باشم، من نماز خود را پشت سر شما می‌خوانم». 🔶نماز بر پا می‌شود، همه مسیحیان با تعجّب نگاه می‌کنند. عیسی علیه السلام پشت سر تو نماز می‌خواند، اینجاست که بسیاری از آنها مسلمان می‌شوند و به جمع یاران تو می‌پیوندند. ‌📚 ✍مهدی خدامیان ارانی
🥀یاد غریب🥀 🔷مسلمانان در روز غدیر با حضرت علی علیه السلام بیعت کرده بودند، ولی بعد از پیامبر، آنان در «سقیفه» جمع شدند و با ابوبکر بیعت کردند، این اتفاق با برنامه ریزی خط نفاق انجام شد. 🔷خط نفاق برای رسیدن به هدف خود از سال‌ها پیش برنامه ریزی کرده بود و برای این که بتواند حکومت را به دست بگیرد مردم را از «حجت خدا» غافل کرد. آری، وقتی مردم «حجّت خدا» را از یاد ببرند، خط نفاق می‌تواند بر آنان حکومت کند. 🔷آتشی که در «سقیفه» روشن شد، هنوز شعله می‌کشد، «سقیفه» حضرت علی علیه السلام را خانه نشین کرد و مظلومیت او را رقم زد، این «سقیفه» بود که حادثه کربلا را پیش آورد مردم جامعه با پیروی از سیاست سقیفه، امامان را در اوج مظلومیت قرار دادند. 🔷امروز هم تو مظلوم هستی و غریب! کسانی که محبّت ریاست در دل دارند دوست دارند تا مردم تو را از یاد ببرند، سیاست آنان غفلت از یاد توست، تو که حجّت خدا می‌باشی، آنان چنان دچار غرور و خودخواهی شده اند که خود را سلطان بزرگ دنیا می‌خوانند و نمی گذارند نامی از تو برده شود، آنان نمی خواهند آزادگان جهان با تو آشنا شوند.آنان می‌خواهند خودشان باشند و قدرت خودشان و دیگر هیچ! آنان در اوج تاریکی اند و تاریکی را می‌خواهند و دشمن روشنایی اند و برای همین، جایگاه تو را غصب کرده اند، آنان که تاریک اند، دشمن خورشیدند. 🔷«اهل سقیفه» علی علیه السلام را خانه نشین کردند و تو را هم از چشم‌ها غایب نمودند، اگر علی علیه السلام درد دلش را با چاه بیان کرد و شرح غربتش را به بیابان گفت، تو هم دل شکستی ای و درد دلت را به بیابان می‌گویی! اگر یاران امام حسن علیه السلام او را تنها گذاشتند، تو هم تنها مانده ای! وقتی معاویه سکه‌های طلا برای یاران امام حسن علیه السلام فرستاد، آنان از لشکر او جدا شدند و به سپاه معاویه پیوستند و شمشیر به روی حجت خدا کشیدند، دیروز کسانی که از دوستی امام خود دم می‌زدند، وقتی سکه‌های طلا رادیدند، او را از یاد بردند. 🔷امام حسین علیه السلام روز عاشورا فریاد برآورد: «آیا کسی هست مرا یاری کند؟ »، این ندای آن حضرت، فقط در روز عاشورا بود، ولی تو صدها سال است این چنین ندا می‌دهی ولی خیلی‌ها عهد و پیمان با تو را فراموش کرده اند. تو خوب ترین خوب‌ها می‌باشی که تمام دردها و مصیبت‌ها را به جان خریده ای، سال‌های سال است که در انتظاری تا شیعیان از خواب غفلت بیدار شوند... 🔷تو آقایِ ما، صاحب ما، مولای ما هستی و ما این را باور نداریم، آخر چگونه ممکن است ما این را باور داشته باشیم و این گونه خاموش بمانیم و در مصیبت و غم‌های تو، ناله سر ندهیم! به اذن خدا، بر سر سفره مهربانی تو نشسته‌ام همان گونه که همه جهان، ریزه خوار سفره لطف توست، پس چرا چشم به سفره‌های دیگران دارم؟ افسوس از این همه بی توجهی و غفلت! همه محتاج تواند، من سر سفره تو هستم ولی چشم به دست گدایان دیگر دوخته ام! این چه دردی است که مرا فرا گرفته است! به برکت وجود تو، همه مخلوقات، روزی می‌خورند، من چنین امام عزیزی داشته باشم ولی باز هم به در خانه این و آن بروم و منتظر یک قرص نانی باشم که آنان به من بدهند؟ وقتی من تو را از یاد برده ام، به چنین مصیبت‌هایی گرفتار می‌شوم! چه مصیبتی بدتر از این که تو را رها کنم و نیاز خود را به گدایان دیگر ببرم! ‌📚 ✍مهدی خدامیان ارانی
🥀یاد غریب🥀 🔸‌روزگار «غیبت» است و تو از دیده‌ها پنهان هستی. تو «غائب» هستی. دوستان تو به مشکلات و گرفتاری‌های زیادی مبتلا می‌شوند و همواره دعا می‌کنند این روزگار غیبت به پایان رسد و تو ظهور کنی. 🔸به راستی منظور ما از روزگار غیبت چیست؟ آیا تو همیشه از دیده‌ها پنهان هستی و مردم اصلاً نمی توانند تو را ببینند؟ 🔸در اینجا ماجرای یوسف علیه السلام و برادارانش را بیان می‌کنم: یوسف علیه السلام، پسر یعقوب علیه السلام بود. یعقوب دوازده پسر داشت، او یوسف را بیش از همه دوست داشت زیرا می‌دانست او به مقام پیامبری می‌رسد. برادران یوسف به او حسادت ورزیدند و او را داخل چاهی انداختند. 🔸خدا می‌خواست یوسف را بزرگ و عزیز کند، کاروانی به سر چاه آمد، یوسف را از چاه بیرون آورد و او را به مصر برد، عزیز مصر یوسف را خریداری کرد. یوسف از خود لیاقت‌های زیادی نشان داد تا آنجا که خزانه دار مصر شد و بعد از مدّتی «عزیر مصر» شد. 🔸قحطی همه جا را فرا گرفت، یعقوب و پسران دیگرش در کنعان (منطقه ای در فلسطین) زندگی می‌کردند، آنان در فقر و سختی بودند، برادران یوسف به سوی مصر حرکت کردند تا گندم تهیه کنند. آنان نزد «عزیز مصر» آمدند ولی نمی دانستند که او، همان یوسف است، آنان یوسف را نشناختند، آنان باور نمی کردند که یوسف زنده باشد و به این مقام و شکوه رسیده باشد. 🔸آنان به یوسف گفتند: «ای عزیز مصر! بر ما صدقه بده که خداوند صدقه دهندگان را دوست دارد». 🔸یوسف هم در حق آنان مهربانی کرد، به آنان گندم زیادی داد. آنان به کنعان بازگشتند و ماجرا را به پدر گفتند. بعد از مدّتی بار دیگر آنان به مصر آمدند و گندم گرفتند ولی باز هم یوسف را نشناختند. وقتی برای بار سوم آنان به مصر آمدند، یوسف تصمیم گرفت خود را به آنان معرفی کند. 🔸یوسف به آنان گفت: «آیا به یاد دارید زمانی که جاهل بودید با یوسف چه کردید؟ ». آنان گفتند: «یوسف را از کجا می‌شناسید؟ »، یوسف گفت: «من یوسف هستم». 🔸اینجا بود که آنان سرهای خود را از شرمساری پایین انداختند، یوسف به آنان گفت: «امروز خجل و شرمنده نباشید، من شما را بخشیدم، امیدوارم خدا هم گناه شما را ببخشد که او مهربان ترین مهربانان است». 🔸قرآن، این گفتگوها را که در اینجا نوشتم در سوره یوسف بیان کرده است، پسران یعقوب، یوسف را می‌دیدند ولی او را نمی شناختند، همان گونه که ما تو را می‌بینیم ولی نمی شناسیم! * * * 🔺 روزی از روزها امام صادق علیه السلام به یاران خود رو کرد و چنین گفت: "مهدی علیه السلام شباهتی به یوسف دارد، برادران یوسف وقتی نزد یوسف آمدند، با او داد و ستد کردند ولی او را نشناختند، وقتی یوسف خود را معرفی کرد، او را شناختند. 🔺وقتی خدا مصلحت در این ببیند که کسی حجّت او را نشناسد، این کار را می‌کند و روزگار غیبت آغاز می‌شود. 🔺یوسف پیامبر خدا بود، یعقوب هم پیامبر خدا بود، یعقوب سال‌های سال، در فراق یوسف اشک ریخت، اگر خدا می‌خواست جایگاه یوسف را به یعقوب نشان می‌داد، ولی خدا در آن مدّت، مصلحت در آن دید که خبری از یوسف به پدرش یعقوب نرسد. 🔺خدا همان شیوه ای را که در غیبت یوسف داشت، در غیبت مهدی علیه السلام دارد، پس چرا عدّه ای این موضوع را انکار می‌کنند؟ مهدی علیه السلام همان مظلومی است که حقش غصب شده است. 🔺سپس امام صادق علیه السلام این گونه سخن خود را ادامه داد: صَاحِبُ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ یَتَرَدَّدُ بَیْنَهُمْ. وَ یَمْشِی فِی أَسْوَاقِهِمْ. وَ یَطَأُ فُرُشَهُمْ وَ لَا یَعْرِفُونَهُ. مهدی علیه السلام در میان مردم رفت و آمد می‌کند، در بازارهای آنان راه می‌رود، بر فرش‌های آنان قدم می‌گذارد، ولی مردم او را نمی شناسند. هر زمان خدا بخواهد و به او اجازه بدهد او خود را معرفی خواهد کرد (و روزگار غیبت تمام خواهد شد)، همان گونه که خدا به یوسف اجازه داد تا خود را به برادرانش معرفی کند. * * * ◀️مناسب است به این جمله بیشتر فکر کنم: «مهدی علیه السلام بر فرش‌های مردم قدم می‌گذارد». ◀️این یک کنایه است، منظور این است که تو مهمان خانه‌های شیعیانت می‌شوی، در مهمانی‌ها و مجالس آنان شرکت می‌کنی، ولی آنان تو را نمی شناسند. ‌📚 ✍مهدی خدامیان ارانی
🥀یاد غریب🥀 🔷‌او دختری مسیحی بود، در کشور انگلیس زندگی می‌کرد، در آنجا با جوانی آشنا شد و شخصیت او را بسیار پسندید. مدّتی گذشت، روزی از روزها آن جوان به او چنین گفت: «من دوست دارم با شما ازدواج کنم، ولی این ازدواج یک شرط دارد». او با شنیدن این سخن خوشحال شد و پرسید: «چه شرطی؟ » آن جوان گفت: «من مسلمان هستم و شیعه. شرط من این است که تو هم این آیین را برگزینی». آن دختر در جواب گفت: «به من فرصت بده تا درباره آیین شما تحقیق کنم». 🔷بعد از آن بود که او شروع به مطالعه درباره مکتب تشیّع نمود، همه سؤلاتی را که به ذهنش می‌رسید با آن جوان مطرح می‌کرد و پاسخ آن را می‌شنید. او فهمید که شیعیان بر این باورند که حضرت مهدی علیه السلام حجّت خداست، او زنده است و بیش از هزار سال عمر کرده است، برای او سؤل بود که چگونه یک نفر می تواند این قدر عمر کند. 🔷به هر حال او سرانجام تصمیم گرفت شیعه شود و این موضوع را به آن جوان خبر داد، مراسم ازدواج برگزار شد و آنان زندگی مشترک خود را آغاز کردند. 🔷سال‌های سال گذشت، ایّام حجّ نزدیک بود، این زن و شوهر با هم از انگلیس همراه با کاروانی به عربستان سفر کردند تا حجّ واجب خود را به جا آورند. وقتی آنان به شهر مکّه رسیدند برای طواف خانه خدا به مسجدالحرام رفتند، دیدن کعبه برای او جذابیت و معنویت عجیبی داشت. بعد از چند روز، همراه با شوهرش به سرزمین عرفات رفت. بعد از آن، به سرمین «منا» رفت، همان جایی که همه حاجیان روز عید قربان در آنجا به جایگاه شیطان، سنگ می‌زنندسپس گوسفند قربانی می‌کنند. 🔷وقتی کاروان آنان به چادرهای «منا» رسید، همه برای سنگ زدن به جایگاه شیطان حرکت کردند، او در مسیر راه و در آن جمعیّت زیاد، کاروان را گم کرد و از شوهرش جدا شد. او زبان عربی بلد نبود، از هر کس که سراغ می‌گرفت، نتیجه ای در پی نداشت. هوای گرم و تشنگی او را به تنگ آورد. با اضطراب و وحشت در گوشه ای نشست و نمی دانست چه باید بکند. 🔷دیگر وقت زیادی تا غروب آفتاب نمانده بود، او آرام آرام اشک می‌ریخت، نمی دانست سرانجامش چه خواهد شد، او اعمال روز عید قربان را هم انجام نداده بود، از شدّت نگرانی، گریه اش قطع نمی شد، همین طور که گریه می‌کرد، ناگهان تو را در مقابل خود دید، او تو را نمی شناسد و خیال می‌کند یکی از حاجیان هستی. تو با زبان انگلیسی به او سلام می‌کنی و می‌گویی: چه شده است؟ چرا اینجا نشسته ای و گریه می‌کنی؟ او هم ماجرا را بیان می‌کند، به او می‌گویی: «برخیز با هم برویم به جایگاه شیطان سنگ بزن! وقت زیادی نمانده است! ». 🔷او از جا بلند می‌شود و همراه تو حرکت می‌کند در میان انبوه جمعیّت به راحتی نزدیک جایگاه شیطان می‌شود و سنگ می‌زند، سپس او را به چادر کاروانش می‌بری، او تعجّب می‌کند، از جایگاه شیطان تا چادر کاروان راه زیادی بود، او با خود فکر می‌کند که چطور ممکن است به این زودی به چادر کاروان برسد. 🔷وقتی به چادر می‌رسد، او از تو تشکّر می‌کند، و از این که به تو زحمت داده است عذرخواهی می‌کند، تو به او می‌گویی: «وظیفه من است که به شیعیان خود کمک کنم، در طول عمر من نیز شک نکن، سلام مرا به همسرت برسان! ». 🔷بعد از خداحافظی او وارد خیمه می‌شود، شوهرش خیلی نگران او بود، با دیدنش خوشحال می‌شود و وقتی ماجرا را می‌شنود از خیمه بیرون می‌رود، ولی دیگر دیر شده بود و اثری از تو نبود. او تازه تو را می‌شناسد، اشکش جاری می‌شود و یقین به زنده بودن تو پیدا می‌کند. [۱] ---------- [۱]: . کتاب میر مهر نوشته پورسید آقایی ص ۳۵۳. ‌📚 ✍مهدی خدامیان ارانی
🥀یاد غریب🥀 🔶‌او راننده کامیون بود، در مشهد زندگی می‌کرد، قرار شد باری را به یکی از نقاط کوهستانی که جاده ای فرعی داشت، ببرد، در آن جاده رفت و آمد زیادی نمی شد. وقتی او از شهر خارج شد، برف شروع به باریدن کرد. هوا بسیار سرد شد و طوفان آغاز شد. 🔶بعد از مدّتی، برف جاده را بست، او دیگر نه راه پیش و نه راه برگشت داشت. ساعتی گذشت، موتور کامیون هم خاموش شد. تلاش کرد تا شاید بتواند مشکل را برطرف کند، امّا کامیون روشن نشد، در مسیر جاده هیچ ماشین دیگری به چشم نمی آمد. هوا تاریک شد، او از شدّت سرما مرگ را در جلوی چشم خود دید. با خود فکر کرد که راه چاره چیست؟ الان چه باید بکنم؟ در یک لحظه، به یاد آن روزی افتاد که به مجلسی رفته بود، سخنران در بالای منبر چنین گفت: «هر وقت در تنگنا قرارگرفتید و از همه جا ناامید شدید امام زمان را صدا بزنید و از او یاری بخواهید». اینجا بود که به تو توسّل پیدا می‌کند، اشکش جاری می‌شود و از تو یاری می‌طلبد و می‌گوید: «یا صاحب الزمان ادرکنی! » سوز سرما و طوفان بی داد می‌کرد، ناگهان شیطان این فکر را به ذهن او می‌اندازد: «از کسی کمک می‌خواهی که وجود خارجی ندارد! ». 🔶ولی او فهمید که شیطان در این لحظه آخر عمر برای فریب او آمده است. او ناراحتی اش بیشتر شد، زیرا ترسید که بی ایمان از دنیا برود، برای همین از ماشین پیاده شد، دست هایش را به سوی آسمان گرفت و گفت: «خدایا! اگر نجات پیدا کنم و دوباره زن و بچه‌ام را ببینم، قول می‌دهم که از گناهان دوری کنم، به نماز اهمیّت بدهم و همواره آن را اوّل وقت بخوانم». 🔶او با خدا این پیمان را بست، دست هایش را به صورتش کشید، نگاهش به مسیر جلو افتاد، برف هنوز به شدّت می‌بارید، ناگهان دید که تو از دور به سوی او می‌روی، او تو را نمی شناسد، در دستان تو چند آچار است. 🔶او خیال می‌کند که تو راننده ای هستی که برای کمک آمده ای. تو جلو می‌روی و سلام می‌کنی، او جواب می‌دهد، به او می‌گویی: -- چرا اینجا ایستاده ای؟ -- چند ساعت است ماشین خاموش شده است و روشن نمی شود. -- من ماشین را راه می‌اندازم، تو برو پشت فرمان! استارت بزن! تو به سمت جلو ماشین می‌روی، کاپوت ماشین را بالا می‌زنی، نگاهی به موتور می‌کنی و می‌گویی: «استارت بزن! ». 🔶اینجاست که ماشین روشن می شود، تو نزدیک در ماشین می‌آیی، او هنوز پشت فرمان است، به او می‌گویی: -- حرکت کن و برو! -- هنوز برف می‌آید، راه بسته است، می‌ترسم دوباره در جاده بمانم! -- نه. تو به سلامت به مقصد می‌رسی. نگران نباش! -- آیا ماشین شما خراب شده است؟ می‌خواهید به شما کمکی بکنم؟ -- نه. -- اجازه بدهید مقداری به شما پول بدهم. -- به آن نیازی ندارم. -- آخر این که نمی شود. شما به من کمک کردید، من از اینجا حرکت نمی کنم تا به شما خدمتی بنمایم. من یک راننده جوانمردم. -- راننده جوانمرد چگونه است؟ 🔶 -- اگر کسی به راننده جوانمرد کمک کند، او آن کمک را حتماً جبران بکند. من باید لطف شما را جبران کنم، وگرنه از اینجا نمی روم. -- خوب. حالا اگر می‌خواهی خدمتی به من کنی، به آن پیمانی که با خدا بستی عمل کن! -- کدام پیمان؟ -- این که از گناه دوری کنی و نمازهایت را اوّل وقت بخوانی! وقتی او این سخن را می‌شنود، تعجّب می‌کند، چگونه است که تو از پیمانی که او با خدا بسته بود، باخبر بودی! او لحظه ای به فکر فرو می‌رود، در این 🔶هوای سرد، در وسط این کوهستان، تو کیستی و از کجا آمدی، از کجا به راز دل او آگاهی داری؟ در ماشین را باز می‌کند و پیاده می‌شود، امّا دیگر تو را نمی بیند. اینجاست که اشک او جاری می‌شود و افسوس می‌خورد که چرا تو را نشناخته است، او به تو توسّل پیدا کرده بود، از همه جا دل بریده بود و تو را صدا زده بود و تو هم به یاری او آمده بودی. 🔶او به سوی مقصد حرکت می‌کند و سپس به مشهد بازمی گردد، زندگی خود را تغییر می‌دهد، از گناه فاصله می‌گیرد و همواره نمازهایش را اوّل وقت می‌خواند. او بر پیمان خود وفادار می‌ماند. ‌📚 ✍مهدی خدامیان ارانی