eitaa logo
اللهم عجل لولیک الفرج
1.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
116 فایل
#السلام_علیک_یا_بقیه_الله🌱 • در این زمان به دنیا آمده‌ایم که موثر در تحقق وعده ظهور باشیم.✨ *شهیدمحمودرضابیضایی ✍🏻 شنوای کلام شما : https://eitaa.com/Ahvalat/6 • هرگونه کپی برداری از کانال رزق حلالتون✓ هدف، تعجیل درظهور آقاست رفیق :) 🇵🇸.☫.🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
اللهم عجل لولیک الفرج
#قسمت_بیست_یکم #روشنا بعد از تمیز کردن میز صبحانه به سمت اتاق رفتم ، ذهنم درگیر بود فکر می کردم سفر
در نزدیکی استراحتگاه چند مغازه قرار داشت به سمت سوپر مارکت رفتم ، چند بستنی خریدم. بعد از برگشت توجه شدم که بچه‌ها از ماشین پیاده شدند . محتشم زیرانداز را از داخل ون بیرون آورد به سمت او رفتم ، زیرانداز را با هم پهن کردیم بدون آنکه صحبتی کنم . بقیه وسایل را از من پیاده کردم ،روی زمین چیدم چکاوک که بیشتر مواقع غر می‌زد با صدایی هیجان زده گفت بچه‌ها نظرتون چیه بازی کنیم؟! همه موافقت کردیم، محتشم و آقا جمشید هم رفتند برای درست کردن آتش زغال بخرند. حدود دو ساعتی مشغول بازی شدیم بعد از ناهار ظرف‌های کثیف را جمع کردیم ن در سبد مخصوصی که قبلاً ظرف‌ها🧼 را قرار داده بودیم گذاشتم دور هم نشستیم و کمی صحبت کردیم از برنامه‌های بعد از سفر گفتیم چکاوک گفت باید خودش را برای امتحان‌های میان ترم آماده کند من که ذهنم خیلی درگیر بود و با این سفر آرام نشده بود صحبتی نکردم و تنها جمله‌ای که بیان کردم این بود که احتمالاً چند وقتی با پدر و مادرم یک سفر خانوادگی بریم کمی از آب و هوای اصفهان فاصله بگیریم پدرم به خاطر سکته‌ای که حدود دو هفته پیش کرده بود نیاز دارد از شهر خارج شود🥺 ناگهان لیلی از جایش بلند شد و به سمت محتشم رفت نگاه من معطوف آن دو شد، مدتی بعد لیلی با صورت سرخ از کنار محتشم برگشت ، از کنار ما گذشت. مهسا که از رفتار لیلی جا خورده بود با لحنی تمسخر آمیز گفت: این چرا اینطوری کرد بلند شدم و به سمت لیلی رفتم. لیلی چی شده لیلی سری تکان داد چیزی نیست . هر دو در سکوتی مرگبار به روبرو خیره شدیم😐 نویسنده :تمنا 🥰☺️