اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷
#قسمت_دوازدهم #سادات_بانو🧕🏻 مادر در حالی اشک روی گونه هایش جاری شده بود با تله تله خوردن خودش را
#قسمت_سیزدهم
#سادات_بانو🧕🏻
فرزند کوچک با صدای بلندی شروع به گریه کرد با دست پاچگی سعی کردم آرامش کنم که ناگهان سید قدمی برداشت به سمت من آمد بچه را زیر چار قدم پنهان کردم اما سید نگاهش نافض بود
با نگرانی پرسید
فخر السادات در بغل تو چه می کند
سرم را زیر انداختم زیر لب گفتم اتفاق خوبی نیفتاد است
صدای پدر از پشت سر به گوش رسید زهرا السادات تو اینجایی !
سید نگاهی به پدر کرد چی شده مرد این جا چه خبر است ؟😱
مادر در حالی که اشک صورتش را پاک می کرد با هق هق
سید ،سید نجمه بانو از دست رفت
سید در حالی که دستش را به دیوار می گرفت به آرامی شروع به گریستن کرد
پدر به او نزدیک شد زیر شانه هایش را گرفت
او را به سمت حوض برد تا کمی آب به صورتش بزند
من داخل اتاق رفتم فخر السادات را گوشه ای خواباندیم تا کمی آرام شود و به آرامی اشک ریختم .
خورشید☀️ در حال غروب بود ، غروب غم انگیز بهار فضای خانه را تنگ کرده بود .
نویسنده : تمنا🌺
کپی در صورتی که با نویسنده صحبت شود🌿