eitaa logo
اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷
1هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
114 فایل
#السلام_علیک_یا_بقیه_الله ♥️ #ایران_حرم_است 🇵🇸.☫.🇮🇷 #راستی ظهور اتفاق می‌افتد؛ مهم این است ما کجایِ ظهور ایستاده باشیم! ✍🏻 شنوای کلام شما : https://eitaa.com/Ahvalat/6 • هرگونه کپی برداری از کانال مُجاز است✓ هدف، تعجیل درظهور آقاست رفیق :)
مشاهده در ایتا
دانلود
اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷
#قسمت_سیزدهم #سادات_بانو🧕🏻 فرزند کوچک با صدای بلندی شروع به گریه کرد با دست پاچگی سعی کردم آرام
🧕🏻 صبح روز پنجشنبه با صدای گریه فخر السادات از خواب بیدار شدم گویی متوجه شده بود چه بلایی سرش آمده ، بلند شدم و او را در آغوش گرفتم مادر در حالی که روسری مشکی اش را سرش می کرد زهرا سادات بلند شو مادر مراسم کم کم شروع می شود اشک روی گونه هایم جاری شد فخر السادات را تکان دادم بعد سراغ صندوقچه ی قدیمی مادر رفتم صندوقچه بزرگ قرمز رنگ که رویش با نقش های گل نسترن کشیده شده بود را باز کردم لباس های مشکی را از داخل آن بیرون آوردم و شروع به پوشیدن کردم در حالی که نگاهم متوجه حیاط بود منتظر پدر و سید ضیا الدین بودم حال سید خوب نبود پدر نمی توانست او را تنها بگذارد در همین فکر بودم که صدای در آمد مادر در حالی که به سمت در می دوید با صدای بلند یا جد السادات خودت رحم کن آمدند سید ضیا الدین در حالی که تلو تلو می خورد خودش را به حیاط رساند به آرامی چیزی به مادر گفت. مادر با صدای بلند زهرا ،فخر سادات را داخل حیاط بیاور. پدر در حالی که اشک می ریخت نگاهی به سید کرد همگی در سکوت به هم نگاه کردیم فخر سادات نگاه معصومانه ای به پدرش کرد و در آغوش او خوابش برد نیم ساعت بعد جمعیت زیادی با زنان با چادر های قجری و مردان با لباس های معمولی در میدان شهر جمع شده بودند تا به تشیع جنازه نجمه بانو بیایند آژان ها که با اتفاق پیش آمده می ترسیدند حرفی بزنند مجبور به سکوت بودند تا مراسم تمام شود زمانی که تابوت نجمه بانو را آوردند مادر خودش را روی تابوت چوبی او انداخت شروع به شیون کرد سید در حالی که دستش روی صورتش گذاشته بود به آرامی اشک می ریخت. من هم به آرامی شروع گریستن کرد در حالی که سعی می کردم صدای گریه ام فخر سادات را بیدار نکند. نویسنده : تمنا🌺 کپی در صورتی با نویسنده صحبت شود 🌿