eitaa logo
آئینه‌جان تهران‌بزرگ
246 دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
7.8هزار ویدیو
266 فایل
با موضوعات مختلف فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی و سبک زندگی اسلامی ایرانی ارتباط با ادمین : 👇👇 @Bashir99
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 مهربانی امام 🔹نه فقط با مردم؛ حتی با مخالفان و با حیوانات هم طوری رفتار می‌کردند که می‌شد فهمید مهربانی‌شان مثل دریا، انتهایی ندارد. 🔸آن روز امام حسن (ع) را ديدم که غذا می‌خوردند و در مقابلشان هم یک حیوان بود، امام (ع) هر لقمه كه می‌خوردند، لقمه‌اى هم براى آن حيوان می‌انداختند. 🔹با شتاب، جلو رفتم و گفتم: اى فرزند رسول خدا، مزاحمتان شده! اجازه بدهید كه اين حیوان را از غذاى شما دور كنم. 🔸 امام حسن (ع) نگاهم کردند و فرمودند: آن را رها كن... زيرا من از خدا شرم می‌کنم كه جاندارى به من نگاه كند و من غذا بخورم و به آن، لقمه‌ای ندهم. 📚بحارالانوار، ج ۴۳،ص ۳۵۳ @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
🔸تابستان شده بود و هوا خیلی گرم بود. به آپارتمان جدیدی رفته بودیم که کولر نداشت. کولری خریدم. برای بردن کولر به پشت‌بام دو تا کارگر گرفتم. کارگرها گفتند که 40 هزار تومان می‌گیرند. من هم کمی چانه‌زنی کردم و روی 30 هزار تومان توافق کردیم. 🔹بعد از اینکه کولر را به پشت بام آوردند و زیر آفتاب داغ پشت‌بام عرق می‌ریختند، سه تا 10 هزار تومانی به یکی از آن دو کارگر دادم. او یکی از 10 هزار تومانی‌ها را برای خودش برداشت و دو تای دیگر را به کارگر دیگر داد. 🔸به او گفتم: «مگر شریک نیستید؟» 🔹گفت: «چرا، ولی او عیال‌وار است و احتیاجش از من بیشتر.» 🔸من هم برای این طبع بلندش دست تو جیبم کردم و دو تا 5 هزار تومانی به او دادم. تشکر کرد و دوباره یکی از 5 هزار تومانی‌ها را به کارگر دیگر داد و رفتند. ✅داشتم فکر می‌کردم هیچ وقت نتوانستم این قدر بزرگوار و بخشنده باشم. آنجا بود که یاد جمله زیبایی افتادم: «بخشیدن دل بزرگ می‌خواهد نه توان مالی.» @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
🔸حضرت ابراهیم علیه السلام بسیار میهماندوست بود و تا میهمان به خانه او نمى‏ آمد، غذا نمى‏ خورد. 🔹زمانی فرا رسيد كه يك شبانه روز، هیچ میهمانی بر او وارد نشد؛ پس از خانه بيرون آمد و به جستجوى میهمان پرداخت. 🔸پيرمردى را ديد، جوياى حال او شد، ولی فهميد آن پيرمرد، بت پرست است. حضرت ابراهيم گفت: «افسوس! اگر بت پرست نبودی، میهمان من می ‏شدى و از غذاى من مى ‏خوردى» پيرمرد از كنار ابراهيم گذشت. 🔹در اين هنگام جبرئيل بر ابراهيم نازل شد و گفت: «خداوند مى‏ فرمايد اين پيرمرد، هفتاد سال مشرك و بت پرست بود، ولی ما رزق او را كم نكرديم. اينك که غذای يك روز او را به تو حواله نموديم، تو به خاطر بت‏ پرستى، به او غذا ندادى!» 🔸حضرت ابراهيم عليه ‏السلام پشيمان شد و به جستجوى آن پيرمرد رفت. او را پيدا كرد و با اصرار به خانه خود دعوت نمود. پيرمرد بت پرست گفت: «چرا بار اول مرا رد كردى، ولی حالا دعوت می کنی؟» 👈حضرت ابراهيم، پيام و هشدار خداوند را به او خبر داد. 🔹پيرمرد به فكر فرو رفت و گفت: «نافرمانى از چنين خداوند بزرگوارى، دور از مروت و جوانمردى است. آن گاه به یگانگی خداوند اقرار نمود.» @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
💠 رعایت حقوق دیگران ▫️وقتی حجاج بن یوسف دستور دستگیری کمیل بن زیاد را صادر کرد، کمیل از دستور او آگاه گردید و فرار کرد و خود را از چشم مأموران حجاج مخفی نمود. ▫️حجاج دستور داد حقوق طایفه کمیل را قطع کردند، تا در اثر این فشار خود را در اختیار حجاج گذارد. ▫️ کمیل که از دستور قطع حقوق طایفه اش با خبر شد با خود گفت: من پیر شده‌ام و عمرم رو به پایان است و سزاوار نیست به خاطر خود طایفه‌ام را از حقوقشان محروم سازم. از مخفی گاه خارج شد و به نزد حجاج رفت. ▫️ حجاج گفت: دوست داشتم تو را پیدا می‌کردم و دستگیر می‌نمودم. ▫️کمیل گفت: از عمر من چیزی باقی نمانده است. هر چه می‌خواهی درباره من انجام ده که وعده گاه من و تو نزد خداست و بعد از قتل، حسابی در کار است. امیرالمؤمنین علیه السلام به من خبر داد: تو قاتل من هستی. حجاج او را گردن زد و به این ترتیب کمیل به شهادت رسید. [۱] 🌸 امام صادق علیه السلام فرمود: 🔹 مَنْ عَظَّمَ دینَ اللَّهِ عَظَّمَ حَقَّ اِخْوانِهِ. 🔸 کسی که دین خدا را بزرگ شمارد حق برادران خود را بزرگ می‌شمارد. [۲] [۱]: ۵۸. محجةالبیضاء، ج ۴، ص ۱۹۸. [۲]: ۵۹. بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۲۸۷ @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
✨﷽✨ 🔴داستان زیبای آموزنده ✍نقاش مشهوری درحال اتمام نقاشی اش بود. آن نقاشی بطور باور نکردنی زیبا بود و میبایست در مراسم ازدواج شاهزاده خانمی نمایش داده میشد. نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی اش بود که ناخودآگاه در حالیکه آن نقاشی را تحسین میکرد، چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن پشتش را نگاه نکرد. که یک قدم به لبه پرتگاه ساختمان بلندش فاصله دارد.شخصی متوجه شد که نقاش چه میکند .میخواست فریاد بزند، اما ممکن بود نقاش بر حسب ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و نابود شود،مرد به سرعت قلمویی رابرداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد.نقاش که این صحنه را دید باسرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن مرد را بزند.اما آن مرد تمام جریان را که شاهدش بود را برایش تعریف کرد که چگونه در حال سقوط بود. براستی گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم ،اما گویا خالق هستی میبیند چه خطری در مقابل ماست و نقاشی زیبای مارا خراب میکند. گاهی اوقات از آنچه زندگی بر سرمان آورده ناراحت میشویم ، اما یک مطلب را هرگز فراموش نکنیم: 🌿خالق هستی همیشه بهترین ها را برایمان مهیا کرده است. @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
از خواجه عبدالله انصـاری پرسیدند: عــــبادت چیست ؟ فـرمود: عـبـادت خدمــت‌ ڪـردن بــه خلـــــــق اســـت پرسیدند: چگـــــونه؟ گـــــفت: اگـر هر پیـــشه‌ای ڪه به آن اشـــتغال داری رضــــای خدا و مردم را در نظــر داشته باشۍ این نامش ‌است. پرسیدند: پس نماز و روزه و خمـس این‌ها چـه هستنــد؟ گــفت: این‌ها اطاعـت هستند ڪه باید بنده برای نزدیڪ شـدن به خـــدا انجـام دهد تا انوار حــق بگیرد. @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
💠 شایعه 💞✨زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرد تا شاید بتواند این کار خود را جبران کند. 💞✨حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.» آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد. 💞✨فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور آن زن رفت ولی چهار تا پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است. ✅مواظب باشیم قدح آبی که ریخته شد، دیگر جمع نمی شود. @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
🔹ﻓﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻫﻢ ﺍﺗﺎﻕ ﺷﺪ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ می‌کنند ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﻨﻨﺪ. ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﺒﺪﯼ ﮔﯿﻼﺱ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ؛ 🔸ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ: ﻣﮕﺮ ﺷﺮﻁ ﻧﮑﺮﺩﯾﻢ ﺍﺯ ﮔﯿﻼﺱ‌ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺒﺪ، ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ؟ 🔹ﺑﯿﻨﺎ: ﺁﺭﯼ 🔸ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ: ﭘﺲ ﺗﻮ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻋﺬﺭﯼ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ ﻣﯽﺧﻮﺭﯼ؟ 🔹ﺑﯿﻨﺎ: ﺗﻮ ﺣﻘﯿﻘﺘﺎ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎﯾﯽ؟! 🔸ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ: ﺑﻠﻪ ﻣﻦ ﻣﺎﺩﺭﺯﺍﺩ ﮐﻮﺭ ﻫﺴﺘﻢ! 🔹ﺑﯿﻨﺎ: پس ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﻣﻦ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ می‌خوﺭﻡ؟ 🔸ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ: ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺗﻮ ﻫﯿﭻ ﺍﻋﺘﺮﺍﺿﯽ نکردی. 👈 ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻓﺴﺎﺩ ﻭ ﺑﯽ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﻣﯽ‌ایستند ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻓﺎﺳﺪ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ! @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای، او را خوار مساز؛ بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی. هنگامی که افسرده ای ،بدان جایی در اعماق وجودت ،حضور " خدا " را فراموش کرده ای ... عاشــق طرز فکر آدمهـــا نشویــد آدمهـــا زیــبا فکـــر میکنند زیـــبا حرف میزنند امـــا زیــبا زندگـــی نمیکنند... !! مراقب باش، بعضی حرف ها فقط قابل بخشش هستند نه فراموش شدن @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
🌸🍃🌸🍃 سه درس مهم زندگی : اگر می خواهید دروغی نشنوید، اصراری برای شنیدن حقیقت نداشته باشید. به خاطر داشته باشید هرگاه به قله رسیدید همزمان در کنار دره ای عمیق ایستاده اید. هرگز با یک آدم نادان مجادله نکنید، تماشاگران ممکن است نتوانند تفاوت بین شما را تشخیص دهند. @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
🍀چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. 🍀زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده می‌کرد و برای خود چای آماده می‌کرد. 🍀هر بار که او آتشی میان سنگ‌ها می‌افروخت متوجه می‌شد که یکی از سنگ‌ها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دلیل آن را نمی‌دانست. 🍀چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگ‌ها چیزی دست‌گیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار می‌داد سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. 🍀تیشه‌ای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی می‌کرد. 🍀رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت: خدایا، ای مهربان، تو که برای کرمی این چنین می‌اندیشی و به فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کرده‌ای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم. @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb
💎 روزی شخص نانوایی مردی با لباس کهنه و فقیرانه ای را دید که به طرف مغازش می‌آید. با خودش گفت حتما این فقیری است که می خواهد نانی را گدایی کند. وقتی آن مرد رسید گفت: نان تمام شده، مرد از آنجا دور شد. 💢دوست نانوا که آن مرد را از سر کوچه دیده بود به نانوا رسید و گفت:"او را شناختی؟" 💎نانوا گفت: نه. حتما فقیری بود که نان مجانی می خواست و من به او گفتم نان تمام شده. 💢 دوست نانوا گفت: وای بر تو؛ آن مرد استاد و زاهد بزرگ شهر است. 💎نانوا تا فهمید به سمت زاهد دوید و گفت: مرا ببخش که شما را نشناختم و از زاهد خواهش کرد که او را به شاگردی قبول کند. 💢زاهد قبول نکرد ولی نانوا اصرار کرد که اگر مرا به شاگردی قبول کنی تمام شهر را نان مجانی دهم، زاهد به خاطر شرطش او را قبول کرد. 💎روزی در کلاس درس، نانوا از زاهد پرسید: ای شیخ جهنم کجاست؟ 💢شیخ گفت: جهنم جاییست که تکه نانی را برای رضای خدا ندهند و شهری را برای رضای بنده ای نان دهند. @Aeenejan_tb Eitaa.com/aeenejan_tb