eitaa logo
کاروان زیارتی آفاق گشت رباط کریم استان تهران
2.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
2.8هزار ویدیو
15 فایل
هدف از ایجاد کانال اطلاع رسانی از تورهای زیارتی ،سیاحتی ،نشر معارف اسلامی، مسابقات کتابخوانی با اهدا جوایز ارتباط با ادمین @yazahra_14125
مشاهده در ایتا
دانلود
انسان شناسی 105.mp3
11.6M
۱۰۵ × تمام مشقاتی که در تأمین معیشت خانواده متحمل می‌شوید، × تمام زحماتی که در تربیت فرزند می‌کشید، × تمام سختیهایی که در روابط اجتماعی دارید، ⚠️ تباه ـ حبط شده ـ بی‌فایده و بازیچه است و جز خسارت هیچ ثمره‌ای برای شما ندارد ❗️ بله بی فایده و خسارت‌بار است ... ❌ مگر در یک حالت ❌
❇️ ما همگی مداومت به زیارت عاشورا داشتیم ☑️ یکی از بزرگان می فرمود: ▫️ مرحوم آیة اللّه حاج حسین خادمی و حاج شیخ عباس قمی و حاج شیخ عبدالجواد مداحیان روضه خوان امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم که در غرفه ای از غرفه های بهشت دور یکدیگر جمع بودند. از آیة اللّه خادمی احوالپرسی کردم و گفتم : 🔹 با هم بودن شما یک آیة اللّه و آقای حاج شیخ عباس قمی یک محدث و حاج شیخ عبدالجواد روضه خوان، چه مناسبتی دارد که با یکدیگر یک جا قرار گرفته اید؟ ▫️ جواب دادند: 🔸 ما همگی مداومت به زیارت عاشورا داشتیم و در مقدار خواندن زیارت عاشورا مثل هم بودیم‌. ⬅️ کرامات الحسینیه، علی میر خلف زاده، ج ۲ 🏷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت سی و چهارم : بر خلاف تمام تلاش راننده ، ژینوس هیچ حرکتی نکرد ،انگار سالهاست که از این دنیا رفته است. راننده به سمت زری برگشت و گفت : ببین چکار کردی؟ حالا خودت جواب پس بده ، این جسدی هم رو دستمون مونده خودت به نحوی سربه نیستش کن ، من دیگه نیستم .....زنیکه روانی... زری نگاه خیره اش را به ژینوس دوخت و همانطور که قدم به قدم به او نزدیک می شد ، انگار آتشی درون چشمانش شعله میکشید ،زیر لب چیزی می گفت و سپس نزدیک در ماشین شد و از داخل پاکتی که پشت صندلی انداخته بود ، پیراهن قرمز را برداشت و پیراهن را با دقت ،به طوری که پشت پیراهن روی زمین قرار میگرفت روی زمین پهن کرد و با دو پا قسمتی از پیراهن را لگد مال می کرد و زیر لب چیزی زمزمه میکرد و با اشاره به راننده گفت: کمک کن بزاریمش روی پیراهن ، راننده که با نگاه تأسف برانگیزی زری را نگاه میکرد سری تکان داد و با کمک زری ، ژینوس را روی پیراهن خوابندند.. زری نگاه خیره اش را از ژینوس نمی گرفت و با حرکات دست و سر وردهایی را می خواند و به ژینوس فوت می کرد و بعد از چند دقیقه مثل مجسمه ایستاد و خیره به چشمان بی روح ژینوس شد و تکان نمی خورد ، ناگهان سینه ژینوس بالا رفت و انگار چیزی به گلویش نشسته ،شروع به سرفه زدن کرد... راننده ماشین که مدتی در خدمت استاد بزرگ بود از این صحنه تعجبی نکرد ، فقط کنی جلو آمد و گفت : ببیننم راز این پیراهن قرمز چیه؟؟ زری اوفی کرد و گفت : به تو ربطی نداره ، دختره را سوار کن و از این اتفاق پیش استاد بزرگ چیزی بروز نمیدی ،وگرنه هر چه دیدی از چشم خودت دیدی ، فهمیدی؟! راننده شانه ای بالا انداخت و همانطور که کمک میکرد ژینوس از جا برخیزد ، حرفهای نامفهومی زیر لب میزد که باعث خنده زری شد.. ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙قصه شب✨✨✨ 💠 سفرهای پرماجرای محسن کوچولو و خانواده، قسمت پنجم 💠 موضوع قصه: آشنایی کودکان با چرایی پیاده‌روی اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣تفاوت یاران امام حسین عليه‌السلام با یاران امام زمان عَجَّلَ اللهُ تَعَالَی فَرَجَهُ چیست؟
🌺حدیث روز 🌺 🌺عن فاطمةالزهراءعلیها السلام: 《 اَلّلهُمَّ اِلَیْکَ نَشْکُو فَقْدَ نَبِیِّکَ وَرَسُولِکَ وَصَفِیِّکَ وَارْتِدادَ اُمَّتِهِ وَمَنْعِهِمْ اِیّانا حَقَّنَا الذَّی جَعَلْتَهُ لَنا فی کِتابِکَ الْمُنْزَلِ عَلی نَبِیِّکَ بِلِسانِهِ 》 بارالها، درد جانکاه از دست دادن پیامبر و فرستاده برگزیده ات را به تو باز می گوییم و نیز عقبگرد امّتش و جلوگیری آنان از دسترسی ما به حقی را که تو در کتاب و برزبان پیامبرت تعیین کرده ای به تو شکایت می کنیم 🌺 صحیفة الزهرا، ص ۱۷۴ •✾•🌿🌺🌿•✾ @afaggasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 اگر فضیلت اش را میدانستند جان می سپردند 🔵 امام صادق عليه‌السلام فرمودند : 🟡 لو يَعلَمُ الناسُ ما في‌زيارةِ الحسين عليه‌السلام مِنَ الفَضلِ لَماتُوا شَوقاً وَ تَقَطَّعَتْ اَنفُسهُم عليهِ حَسَراتٍ. 🟢 اگر مردم فضیلت و عظمت زیارت امام حسین (علیه السّلام ) را می‌دانستند از شدت شوق و عشق به آن، جان می‌سپردند و از سوز و حسرت فراقش قالب تهی می‌نمودند. 📚 بحارالانوار ج ١٠١، ص ١٨ 📣📣📣ثبت نام کربلا 📣📣📣 ۱۵ شهریور ماه ظرفیت تکمیل❌✅ ۲۳ شهریور ماه ظرفیت تکمیل❌✅ ۲۰ مهر ماه ظرفیت تکمیل❌✅ تاریخ ثبت نام بعدی 28 مهر ماه ظرفیت محدود✨✨ 🔹جهت ثبت نام و اطلاعات بیشتر با شماره زیر تماس بگیرید 09383034903 لینک کانال جهت عضویت @afaggasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣تفاوت یاران امام حسین عليه‌السلام با یاران امام زمان عَجَّلَ اللهُ تَعَالَی فَرَجَهُ چیست؟
قسمت سی و پنجم: ژینوس مثل مرده ای که از قبر بیرون آمده، اطراف را نگاه می کرد و نگاه خیره اش به پیراهنی ماند که گویا زیر پای او پهن شده بود. زری همانطور که خم میشد پیراهن را بردارد به ژینوس گفت : برو سوار ماشین بشو ، امیدوارم برات درسی شده باشه که دیگه برای من امداد غیبی نخواهی و از مقدساتتان کمک نگیری اما ژینوس انگار در این عالم نبود ، او اصلا چیزی به یاد نمی آورد ، نمی دانست این زن کیست و چه می گوید، نمی دانست اینجا کجاست و او از کجا آمده و به کجا می رود ، گویی او فراموش شده ای در دیار فراموشان بود. فقط هر گاه نگاهش به آن پیراهن قرمز رنگی که در دستان زری بود و داشت خاکهایش را می تکاند، می افتاد ، انگار چیزی آن ته ته ذهنش را قلقلک می داد ، اما چه چیز؟ واقعا نمی دانست... ژینوس بدون کوچکترین حرفی داخل ماشین شد و زری هم با کلی غرو لند در کنارش نشست. ماشین حرکت کرد و راننده از آینه وسط جلوی ماشین نگاهی به مسافرانش انداخت. ماشین از جاده خاکی و پیچ در پیچ میگذشت و داخل ماشین گویی حکم سکوت صادر کرده باشند. زری متعجبانه نگاهی به ژینوس کرد و باورش نمی شد این دخترک ساکت کنارش که خیره به بیابان پشت شیشه است ، همان ژینوسی ست که نقشه فرار می کشید. زری ناخودآگاه خود را به ژینوس نزدیک کرد ،به طوریکه شانه های آنها به هم چسپید ، او تمام تمرکز خود را به کار گرفت تا بفهمد در ذهن ژینوس چه می گذرد ، اما هر چه دقت می کرد ، چیزی نبود...و واقعا نبود ، گویی ذهن ژینوس ، مانند دفتر نقاشی سفیدی بود که هنوز هیچ رنگ و نقشی به خود نگرفته بود. دقایق به سرعت می گذشت تا اینکه بعد از گذر از آخرین پیچ جاده ، درختانی نمایان شد ، درختانی که با دیواری بلند حصار شده بودند. ماشین جلو رفت و سر انجام مقابل درب آهنی قرمز رنگی که اشکال عجیبی بر آن حک شده بود ایستاد... ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙قصه شب✨✨✨ 💠 سفرهای پرماجرای محسن کوچولو و خانواده، قسمت ششم 💠 موضوع قصه: آشنایی کودکان با چرایی پیاده‌روی اربعین