🔴 اگر فضیلت اش را میدانستند جان می سپردند
🔵 امام صادق عليهالسلام فرمودند :
🟡 لو يَعلَمُ الناسُ ما فيزيارةِ الحسين عليهالسلام مِنَ الفَضلِ لَماتُوا شَوقاً وَ تَقَطَّعَتْ اَنفُسهُم عليهِ حَسَراتٍ.
🟢 اگر مردم فضیلت و عظمت زیارت امام حسین (علیه السّلام ) را میدانستند از شدت شوق و عشق به آن، جان میسپردند و از سوز و حسرت فراقش قالب تهی مینمودند.
📚 بحارالانوار ج ١٠١، ص ١٨
📣📣📣ثبت نام کربلا 📣📣📣
۱۵ شهریور ماه ظرفیت تکمیل❌✅
۲۳ شهریور ماه ظرفیت تکمیل❌✅
۲۰ مهر ماه ظرفیت تکمیل❌✅
تاریخ ثبت نام بعدی 28 مهر ماه ظرفیت محدود✨✨
🔹جهت ثبت نام و اطلاعات بیشتر با شماره زیر تماس بگیرید
09383034903
لینک کانال جهت عضویت
@afaggasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣تفاوت یاران امام حسین عليهالسلام با یاران امام زمان عَجَّلَ اللهُ تَعَالَی فَرَجَهُ چیست؟
#امام_زمان
#اربعین
#استاد_پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ ازدواج امام زمانی
#سبک_زندگی_مهدوی
🔶 برشی از سخنرانی حجت الاسلام دکتر نصرالله پور
#استاد_نصرالله_پور
┅══❉♦️❉══┅
#راز_پیراهن
قسمت سی و پنجم:
ژینوس مثل مرده ای که از قبر بیرون آمده، اطراف را نگاه می کرد و نگاه خیره اش به پیراهنی ماند که گویا زیر پای او پهن شده بود.
زری همانطور که خم میشد پیراهن را بردارد به ژینوس گفت : برو سوار ماشین بشو ، امیدوارم برات درسی شده باشه که دیگه برای من امداد غیبی نخواهی و از مقدساتتان کمک نگیری
اما ژینوس انگار در این عالم نبود ، او اصلا چیزی به یاد نمی آورد ، نمی دانست این زن کیست و چه می گوید، نمی دانست اینجا کجاست و او از کجا آمده و به کجا می رود ، گویی او فراموش شده ای در دیار فراموشان بود.
فقط هر گاه نگاهش به آن پیراهن قرمز رنگی که در دستان زری بود و داشت خاکهایش را می تکاند، می افتاد ، انگار چیزی آن ته ته ذهنش را قلقلک می داد ، اما چه چیز؟ واقعا نمی دانست...
ژینوس بدون کوچکترین حرفی داخل ماشین شد و زری هم با کلی غرو لند در کنارش نشست.
ماشین حرکت کرد و راننده از آینه وسط جلوی ماشین نگاهی به مسافرانش انداخت.
ماشین از جاده خاکی و پیچ در پیچ میگذشت و داخل ماشین گویی حکم سکوت صادر کرده باشند.
زری متعجبانه نگاهی به ژینوس کرد و باورش نمی شد این دخترک ساکت کنارش که خیره به بیابان پشت شیشه است ، همان ژینوسی ست که نقشه فرار می کشید.
زری ناخودآگاه خود را به ژینوس نزدیک کرد ،به طوریکه شانه های آنها به هم چسپید ، او تمام تمرکز خود را به کار گرفت تا بفهمد در ذهن ژینوس چه می گذرد ، اما هر چه دقت می کرد ، چیزی نبود...و واقعا نبود ، گویی ذهن ژینوس ، مانند دفتر نقاشی سفیدی بود که هنوز هیچ رنگ و نقشی به خود نگرفته بود.
دقایق به سرعت می گذشت تا اینکه بعد از گذر از آخرین پیچ جاده ، درختانی نمایان شد ، درختانی که با دیواری بلند حصار شده بودند.
ماشین جلو رفت و سر انجام مقابل درب آهنی قرمز رنگی که اشکال عجیبی بر آن حک شده بود ایستاد...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرمایه مشترک ما با اهل بیت علیهم السلام
حاج آقا کاشاني
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙قصه شب✨✨✨
💠 سفرهای پرماجرای محسن کوچولو و خانواده، قسمت ششم
💠 موضوع قصه: آشنایی کودکان با چرایی پیادهروی اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶فرازهایی بسیار زیبا از #قرآن_کریم تقدیم وجودتان💚
•✾•🌿🌺🌿•✾
#قرآن_کریم
* ⁉️آیا بعدازظهور رجعت اختیاری است؟*
🔸 دو دسته به دنیا برمی گردند مؤمنان واقعی و مشرکان ملحد،
*رجعت به دنیا برای هر یک از دو گروه یکسان نیست، رجعت برای مشرکان و کافران سیه روز اجباری است .*
*🔸آری ، آنان باید به دنیا برگردند تا سزای اعمال ننگین خویش را در همین دنیا بچشند، ولی مؤ منان و پارسایان خالص برای رجعت به دنیا آزادند، در صورتی که مایل باشند می توانند هنگام ظهور حضرت برای یاری او بشتابند.*
👈 مفضل بن عمر یکی از یاران امام صادق ، علیه السلام ، از آن حضرت چنین نقل می کند
*👈 در مورد قائم ، علیه السلام ، و اینکه برخی از اصحاب ما که منتظر ظهور ایشان بودند از دنیا رفتند گفتگو می کردیم ، امام صادق ، علیه السلام ، فرمودند: هنگامی که ایشان قیام نمایند، (فرشتگان الهی ) در روی قبر کسی که اهل ایمان بوده داخل شده و به او می گویند سرور و مولای تو ظهور کرده است اگر می خواهی که به او به پیوندی ، اختیار دارای و چنانچه بخواهی در کرامت پروردگارت بمانی، آزاد هستی .*
📚 پی نوشت ها:
🔸الامام المهدی من المهد الی الظهور ص 655 و 656
#امام_زمان
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🌺حدیث روز 🌺
#نگهداری_دانش
🌺عن الامام الحسن عليه السلام:
《 تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ، فَإنْ لَمْ تَسْتَطیعُوا حِفْظَهُ فَاکْتُبُوهُ وَ ضَعُوهُ فی بُیُوتِکُمْ 》
علم و دانش را از هر طریقی فرا گیرید، و چنانچه نتوانستید آن را در حافظه خود نگه دارید، ثبت کنید و بنویسید و در منازل خود در جای مطمئن قرار دهید🌺
احقاق الحق ، ج ۱۱ ص ۲۳۵
•✾•🌿🌺🌿•✾
@afaggasht
📣📣📣برنده این هفته مسابقه حرف خاص
خانم مریم مرادی😍 مبارکشون باشه🌹
جهت دریافت هدیه نقدی خود به آیدی زیر پیام دهید
@yazahra_14125
انسان شناسی 106.mp3
11.33M
#انسان_شناسی ۱۰۶
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
💢 قرآن حالت طبیعیِ یک قلب سالم را، رغبت به آخرت میداند!
← اینکه دائماً در طول شبانه روز، قلب و فکر انسان، با آخرت همراه میشود و برای لحظهی تولدش مشتاقِ دلواپس است!
🔺چرا ما اینگونه نیستیم؟
چرا ما با ایدهآل یک انسان طبیعی از نظر قرآن، اینقدر فاصله داریم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ شاخصه های خانواده امام زمانی:
👈 ازدواج مهدوی ۱
#سبک_زندگی_مهدوی
🔶 برشی از سخنرانی حجت الاسلام دکتر نصرالله پور
#استاد_نصرالله_پور
┅══❉♦️❉══┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ اساتید 🏴
❇️آیت الله محمدتقی بهجت:
🔸از محبت اهلبیت (علیهمالسلام) نباید دست برداشت.
#راز_پیراهن
قسمت سی و ششم:
تا ماشین ایستاد ، درب باز شد ، انگار منتظر آمدن این جمع سه نفره بودند.
ماشین داخل خانه شد و ژینوس میدید که در حقیقت خانه نیست و باغی بزرگ است که در انتهای جاده سنگفرش، ساختمانی بزرگ با پنجره هایی سیاه رنگ خود نمایی می کرد ، ساختمانی که با سفال های قرمز بنا شده بود.
ژینوس نگاهش را از ساختمان انتهایی گرفت و به درختان اطراف دوخت، چیزی روی بعضی از شاخه های درخت ، برایش جلب توجه می کرد.
درب ماشین باز شد و زری و ژینوس پیاده شدند و حالا که خوب نگاه می کرد میدید ، کاغذهایی که به شکل مربع و مثلت بودند و روی آنها شکل های عجیب و نوشته هایی که انگار خطوط ابتدایی مثل خط میخی است خود نمایی می کرد و این کاغذها با نخی بر بعضی شاخه های درخت آویزان بود.
زری که دید ژینوس غرق مشاهده اطرافش است ، دست او را گرفت و همانطور که او را همراه خودش به جلو می کشاند گفت : اه بیا دیگه ، چت شده میخ درختا شدی هااا؟؟
وارد ساختمان شدند، پیش رویشان هالی بزرگ و مربعی شکل بود که با موکت قرمز رنگی فرش شده بود ، به طوریکه وقتی نگاه به زیر پای می کردیم ، احساس میشد که جوی خون روان است
یک طرف سالن پنج درب بود که هرکدام به اتاقی باز میشد و یک طرفش هم راهرویی بلند بود که به طبقه بالا می خورد.
دورتا دور سالن هم پنجره هایی بود که با پرده سیاه و ضخیم پوشیده شده بود ، به طوریکه نه نوری وارد سالن میشد و نه نوری خارج...
چراغ های کم نوری که بیشتر شبیه چراغ خواب بودند و به شکل بزی که وسط پیشانی اش نور میدهد ، روی دیوارها تعبیه شده بود.
هنوز تا غروب خورشید مانده بود اما آدم در این فضا حس میکرد که به زیر زمینی غرق خون پا گذاشته است.
تعدادی هم مبل ساده و سیاهرنگ در اطراف دیده میشد.
زری دست ژینوس را گرفت و به سمت مبل دونفره حرکت کرد و گفت: اینجا بشین تا من بیام و بعد به طرف اخرین دری که در سالن بود حرکت کرد..
اگر ژینوس همان دختر فضول قبل بود ، الان خارج از ترس و واهمه اش ، به همه جا سرک میکشید تا از اسرار این خانه عجیب سر درآورد
اما ژینوس واقعا مانند نوزادی بود که تازه با دنیای بیرون آشنا شده
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿